جدول جو
جدول جو

معنی واکوفتن - جستجوی لغت در جدول جو

واکوفتن
مجددا کوفتن بازکوفتن، یا باهم (بهم) واکوفتن، بروی یکدیگر کوفتن مصادمه، ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وا کوفتن
تصویر وا کوفتن
کوبیدن دو چیز به یکدیگر، باز کوفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکوفته
تصویر واکوفته
بازکوفته، سوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
زدن کف پای بر چیزی، رقص کردن رقصیدن پای کوفتن پا کوبیدن پای کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا گفتن
تصویر وا گفتن
باز گفتن، دوباره گفتن، بازگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پا کوفتن
تصویر پا کوفتن
پا به زمین زدن
کنایه از رقص کردن، رقصیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وایافتن
تصویر وایافتن
باز یافتن دوباره یافتن: (گر زیر بند زلف او باد صباحا یافتی صد یوسف گم گشته را در هر خیم و یافتی) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگرفتن
تصویر واگرفتن
دریغ کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکویدن
تصویر واکویدن
مجددا کاوش کردن باز کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسوختن
تصویر واسوختن
اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگرفتن
تصویر واگرفتن
((گ ر تَ))
پس گرفتن، دوباره گرفتن، منع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وا رفتن
تصویر وا رفتن
سست و بی حال شدن
باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن مثلاً کوکو وارفت
آب شدن، ذوب شدن مثلاً یخ این وارفت
بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن
دوباره به جایی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکافت
تصویر واکافت
آنالیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکوفتن
تصویر شکوفتن
شکافتن، شکافته شدن، گشوده شدن، وا شدن، شکست دادن لشکر، شکوفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واگفتن
تصویر واگفتن
تکرار کردن، باز گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارفتن
تصویر وارفتن
مجددا رفتن: (گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم) (مثنوی)، بازگشتن برگشتن: (آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واردم گویی که ای ابله بیا) (دیوان کبیر)، رفتن: (تدجی وارفتن بهر طرف)، برطرف شدن: (ابلنقع الکرب وارفت اندوه)، مضمحل شن متلاشی شدن له شدن، جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر از هم باز شدن: (کوفته هاوارفته)، گداختن ذوب شدن: (مثل یخ وارفت)، سست شدن بیحال گشتن، بر اثر امری نامنتظر دچار حیرت شدن هاج و واج ماندن: (وقتی که به پسرک گفتم در امتحان رد شده ای وا رفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگفتن
تصویر واگفتن
((گُ تَ))
بازگو کردن، دوباره گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارفتن
تصویر وارفتن
((رَ تَ))
از هم پاشیده شدن، یکه خوردن، گیج شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوفتن
تصویر کوفتن
کوبیدن، چیزی را با سنگ یا چوب یا آلت دیگر زدن و خرد کردن
آسیب رساندن
فرهنگ فارسی عمید
کوبیدن خرد کردن: لشکریان بفراغت غله ها بدریدند و بکوفتند و ریع برداشتند، بضرب زدن: سلطان را بر آن لشکری خشم آمد... درویش آمد و سنگ در سرش کوفت. (گلستان)، آسیب رسانیدن، ساییدن سحق کردن: دانه ها را کوبید، نواختن طبل و مانند آن: در میان لشگر طبل بکوفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوفتن
تصویر کوفتن
((تَ))
کوبیدن، صدمه زدن
فرهنگ فارسی معین