جدول جو
جدول جو

معنی واکسی - جستجوی لغت در جدول جو

واکسی
کسی که با مزد به کفش واکس می زند، (فرهنگ نظام)، یرندج یعنی آن که کفش را به رنگ سیاه رنگ می کند، (ناظم الاطباء)، که کفش را واکس زند، که شغل اوواکس زدن کفش مردم است، واکس زن،
جای واکس زدن، محل کسب و کار واکسی و واکس زن
لغت نامه دهخدا
واکسی
مومه زن، مومه زنی منسوب به واکس کسی که کفشهای مردم را واکس زند، جای واکس زدن کفش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اتومبیل کرایه ای که در داخل شهر کار می کند و مردم را از محلی به محل دیگر می برد
فرهنگ فارسی عمید
مادۀ روغنی مرکب از دوده و چربی و سولفات گوگرد که برای سیاه کردن کفش های چرمی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
دارویی حاوی میکروب های ضعیف یا کشته شدۀ یک بیماری واگیردار که برای پیشگیری از بیماری به بدن تزریق یا به صورت خوراکی مصرف می شود، مایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی، رسیدگی به کاری یا چیزی، ممیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکسی
تصویر ناکسی
فرومایگی، پستی و خواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاکسی
تصویر چاکسی
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو
فرهنگ فارسی عمید
رشتۀ نخی یا ابریشمی به رنگ زرد یا سفید که افسران روی دوش و جلو سینه آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نام حرف چهاردهم از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر چهاردهم. وصورت آن این است. x (کوچک: x) (یادداشت مؤلف) ، بند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از ارادۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
فلان ٌ اکسی من فلان، فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیده تر. بسیار جامه تر: هو اکسی من البطل. (یادداشت مؤلف) ، پر شدن شکم و فربه گشتن آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به کعر شود
لغت نامه دهخدا
مادۀسیاه که بدان کفشها را سیاه می کنند، (ناظم الاطباء)، مادۀ مرکبی است که برای جلا دادن کفش و چیزهای چرمی به آنها مالیده می شود و مطابق رنگ چرم ساخته می گردد، (فرهنگ نظام)، رنده، یرندج، (یادداشت مؤلف)، رنگی که بروی کفش چرمین و جیر زنند تا تابان و براق شود و آن به رنگهای مختلف و غالباً مشکی و قهوه ای است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مادۀ آبله که از گاو گرفته به انسان تزریق می شود، نیز هر ماده ای که برای تزریق درست کرده می شود. (فرهنگ نظام). مایه. (لغات فرهنگستان). میکروب ضعیف شده یا کشته شدۀ امراض که به منظور ایجاد مصونیت در بدن انسان یا حیوان نسبت به مرضی مسری - خصوصاًهنگام شیوع آن مرض - با آمپول آن را در عضله تزریق کنند مانند واکسن سیاه سرفه و دیفتری یا زیر پوست تزریق شود چون واکسن وبا و التور یا با ایجاد خراش سطحی روی پوست آن را وارد بدن کنند مانند واکسن آبله
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بازرسی. سرکشی. تفتیش. به معنی سرکشی و بازدید است بر کارهای سپرده به خود یا بر کارهایی که خود به دیگری سپرده. (از فرهنگ ترکتازان). رسیدگی کردن به چیزی یا به کاری. ممیزی. رسیدگی و دقت و غوررسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بیقدری. خواری. حقارت. ذلت. پستی. (از ناظم الاطباء). کسی نبودن. بی ارزشی. عدم قابلیت. بی ارجی. هیچکسی:
تا ز ریاضت به مقامی رسی
کت به کسی درکشد این ناکسی.
نظامی.
هر کس که به بارگاه سامی نرسد
از ناکسی و تباه نامی نرسد.
سعدی.
، رذالت. (از منتهی الارب). فرومایگی. سفلگی. رذیله. لئامت. خست. دونی. رذلی. نانجیبی:
بر مذهب و بر رأی میزبانی
بر خویشتن از ناکسی وبالی.
ناصرخسرو.
دریده گشت به زوبین ناکسی دل لطف
بریده گشت به شمشیر ممسکی سر جود.
انوری.
، گربزی. حیله گری. احتیال. مکار و محیل و شیطان بودن. شیطنت، بی آبروئی. رسوائی، جبن. ترس، نامردی. عدم رجولیت، حرص. آز. بخل. طمع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
عقب ماندگی:
قافله شد، واپسی ما ببین
ای کس ما، بی کسی ما ببین.
نظامی.
شانی از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی است
در قطار بختیان عشق پیشاهنگ باش.
شانی.
، به مجاز، ادبار:
واپسی است گر فلک با تو بمهر رو کند
ورت دهد فزونیی آنهمه نیز اندکیست.
ادیب نیشابوری (امثال و حکم ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
آخری. آخرین. واپسین:
الهی به فریاد جانم رسی
در آن دم که باشد دم واپسی.
نزاری قهستانی (از دستورنامه چ روسیه ص 74)
لغت نامه دهخدا
کلمه فرانسه متداول در زبان فارسی است و اختصار کلمه ’تاکسی -اتو’ میباشد، اتومبیل کرایه که در داخل شهرها مسافران را از نقطه ای به نقطۀ دیگر برد
لغت نامه دهخدا
ماده سیاهی که با آن کفشها را واکس زنند و آنها را جلا دهند و مطابق رنگ چرم گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
ماده آبله که از گاو گرفته به انسان تزریق میشود، نیز هر ماده ای که برای تزریق درست کرده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
خواری پستی حقارت، رذالت فرومایگی نانجیبی: دریده گشت بزوبین ناکسی دل لطف بریده گشت بشمشیر ممسکی سرجود. (انوری)، بدجنسی بدذاتی، حیله گریمکاری، ترس جبن، حرص طمع، بی آبرویی بی غیرتی، نامردی عدم رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
فرنسوی فرابر اتومبیل کرایه یی که مسافران رادر داخل شهر از نقطه ای بنقطه دیگر برد
فرهنگ لغت هوشیار
رشته نخی یا ابریشمی برنگ زرد یا سفید که افسران روی دوش و جلو سینه آویزان می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
((رَ))
بازرسی، به دقت رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی معین
((سَ))
ماده ای که از میکروب ضعیف شده یک بیماری می گیرند و برای پیش گیری از آن بیماری به بدن انسان یا حیوان اهلی تزریق می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکسی
تصویر ماکسی
پیراهن یا دامن زنانه بلند تا مچ پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاکسی
تصویر تاکسی
اتومبیل کرایه ای که مسافران را در داخل شهر از نقطه ای به نقطه دیگر برد
تاکسیمتر: دستگاهی که در تاکسی نصب می شود برای نشان دادن مقدار مسافت پیموده شده تا براساس آن نرخ کرایه مسافر تعیین شود
تاکسی تلفنی: نوعی تاکسی که به وسیله تلفن آن را فرامی
فرهنگ فارسی معین
ماده چربی که رنگ های مختلف دارد و رویه کفش را با آن تمیز و براق کنند
فرهنگ فارسی معین
رشته ای به رنگ زرد یا سفید که افسران روی دوش و جلوی سینه آویزان می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
نظارت، کنترل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واکسیناسیون
تصویر واکسیناسیون
مایه کوبی
فرهنگ واژه فارسی سره
بدجنسی، پستی، حقارت، خواری، دنائت، رذالت، طمع، فرومایگی، مکاری، نامردی، نانجیبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بررسی، پی جویی، تحقیق، تفتیش، تفحص، جستجو، رسیدگی، غور، فحص، کاوش، ممیزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واکس زدن: دیگران از شما خوششان خواهد آمد اگر وادی اندک است، دلیل که او را کاری زشت پدید آید. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب