افزون آمدن، فزونی یافتن، چیره شدن، غالب شدن، برای مثال سعدی ازاین پس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲ - ۴۷۹)، سنگین تر شدن چیزی از چیز دیگر
افزون آمدن، فزونی یافتن، چیره شدن، غالب شدن، برای مِثال سعدی ازاین پس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲ - ۴۷۹)، سنگین تر شدن چیزی از چیز دیگر
خریداری کردن، بازخریدن. دوباره خریدن. (ناظم الاطباء) : وآنکه خواهی از بلایش واخری جان او را در تضرع آوری. مولوی. که نه مجنون است یاری چون برید از کسی که جان او را واخرید. مولوی. تا مگر زین جنگ حقت واخرد در جهان صلح یکرنگت برد. مولوی. گر چه چون نشفش کند تو قادری کش از ایشان واستانی واخری. مولوی (مثنوی چ خاور ص 39). افتداء، خویشتن را واخریدن. (زوزنی)
خریداری کردن، بازخریدن. دوباره خریدن. (ناظم الاطباء) : وآنکه خواهی از بلایش واخری جان او را در تضرع آوری. مولوی. که نه مجنون است یاری چون برید از کسی که جان او را واخرید. مولوی. تا مگر زین جنگ حقت واخرد در جهان صلح یکرنگت برد. مولوی. گر چه چون نشفش کند تو قادری کش از ایشان واستانی واخری. مولوی (مثنوی چ خاور ص 39). افتداء، خویشتن را واخریدن. (زوزنی)
به دست برچیدن چیزی را. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیده ها را برچیدن. چیده ها را جمع کردن. اشیاء منبسط و چیده را جمع کردن، دانه به منقار چیدن مرغ. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از هم باز کردن چیزی که با میل چیده و بافته باشند، چین از روی دور کردن، ریختن بساط شطرنج. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جدا کردن دانه. پنبه دانه جدا کردن از پنبه. (ناظم الاطباء) :تزبید، تسبیخ، واچیدن پنبه. (تاج المصادر بیهقی)
به دست برچیدن چیزی را. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیده ها را برچیدن. چیده ها را جمع کردن. اشیاء منبسط و چیده را جمع کردن، دانه به منقار چیدن مرغ. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از هم باز کردن چیزی که با میل چیده و بافته باشند، چین از روی دور کردن، ریختن بساط شطرنج. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جدا کردن دانه. پنبه دانه جدا کردن از پنبه. (ناظم الاطباء) :تزبید، تسبیخ، واچیدن پنبه. (تاج المصادر بیهقی)
غالب شدن. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری). غالب آمدن بر چیزی. (آنندراج). غالب شدن و مظفر شدن. (ناظم الاطباء). غلبه کردن: چربیدن زور کسی بر کسی، برتر آمدن. فائق شدن: گر بپرم بر فلک شاید که میمون طایرم ور بچربم بر جهان، زیبد که والاگوهرم. خاقانی. من ار بر تو چربم بهنگام کین بوم قایم انداز روی زمین. نظامی. وگر شیر ژیان آید بحربم چو شیرین سوی من باشد بچربم. نظامی. همچو مجنون در تنازع با شتر گه شتر چربید و گه مجنون حر. مولوی. سجده کردند و بگفتند ای خدیو گر یکی کرت بما چربید دیو. مولوی. ، افزون آمدن. (برهان) (جهانگیری). افزون گشتن و بر سر آمدن. (انجمن آرا). افزون آمدن بر چیزی. (آنندراج). افزون آمدن و سنگین تر بودن در وزن و زیادتر بودن. (ناظم الاطباء). افزون بودن چیزی بر دیگری. (فرهنگ نظام). افزونی داشتن چیزی در وزن: شکر هرگز نگیردجای شیرین بچربد بر شکر حلوای شیرین. نظامی. بر مه آن روز ترنج زنخش میچربید که ز نارنج به بازیچه ترازومیساخت. بابانصیبی. کواکب را فروغی نیست کز شمع چراغ امشب زمین در پلۀ انصاف برافلاک می چربد. مخلص کاشی (از آنندراج). این بار گران را بکشند ار به ترازو شک نیست که در وزن بچربد بدو خروار. قاآنی. ، فائق آمدن. رجحان داشتن. برتری داشتن. راجح آمدن. زیادتی داشتن در مرتبه و مقام: که آنگاه مفسدت بر مصلحت بچربد. (راحهالصدور راوندی). رای آن کودک بچربید از همه عقل او در پیش میرفت از رمه. مولوی. سعدی ازین پس نه عاقل است و نه هشیار عشق بچربید بر فنون و فضایل. سعدی. ، غرق کردن. (ناظم الاطباء)
غالب شدن. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری). غالب آمدن بر چیزی. (آنندراج). غالب شدن و مظفر شدن. (ناظم الاطباء). غلبه کردن: چربیدن زور کسی بر کسی، برتر آمدن. فائق شدن: گر بپرم بر فلک شاید که میمون طایرم ور بچربم بر جهان، زیبد که والاگوهرم. خاقانی. من ار بر تو چربم بهنگام کین بوم قایم انداز روی زمین. نظامی. وگر شیر ژیان آید بحربم چو شیرین سوی من باشد بچربم. نظامی. همچو مجنون در تنازع با شتر گه شتر چربید و گه مجنون حر. مولوی. سجده کردند و بگفتند ای خدیو گر یکی کرت بما چربید دیو. مولوی. ، افزون آمدن. (برهان) (جهانگیری). افزون گشتن و بر سر آمدن. (انجمن آرا). افزون آمدن بر چیزی. (آنندراج). افزون آمدن و سنگین تر بودن در وزن و زیادتر بودن. (ناظم الاطباء). افزون بودن چیزی بر دیگری. (فرهنگ نظام). افزونی داشتن چیزی در وزن: شکر هرگز نگیردجای شیرین بچربد بر شکر حلوای شیرین. نظامی. بر مه آن روز ترنج زنخش میچربید که ز نارنج به بازیچه ترازومیساخت. بابانصیبی. کواکب را فروغی نیست کز شمع چراغ امشب زمین در پلۀ انصاف برافلاک می چربد. مخلص کاشی (از آنندراج). این بار گران را بکشند ار به ترازو شک نیست که در وزن بچربد بدو خروار. قاآنی. ، فائق آمدن. رجحان داشتن. برتری داشتن. راجح آمدن. زیادتی داشتن در مرتبه و مقام: که آنگاه مفسدت بر مصلحت بچربد. (راحهالصدور راوندی). رای آن کودک بچربید از همه عقل او در پیش میرفت از رمه. مولوی. سعدی ازین پس نه عاقل است و نه هشیار عشق بچربید بر فنون و فضایل. سعدی. ، غرق کردن. (ناظم الاطباء)
خلاص شدن. رها شدن. (ناظم الاطباء). وارستن. آزاد شدن. خلاص یافتن. بازرهیدن: سال دیگر گر توانم وارهید از مهمات آن طرف خواهم دوید. مولوی. نه سحابش ره زند خود نه غروب وارهید او از فراق سینه کوب. مولوی. تا از این طوفان بیداری و هوش وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش. مولوی. گردنش بشکست و مغز وی درید جان ما از قید و محنت وارهید. مولوی. وارهیدند از جهان پیچ پیچ کس نگرید بر فوات هیچ هیچ. مولوی. تا ز سکسک وارهد خوش پی شود شیره را زندان کنی تا می شود. مولوی. تا از این گرداب دوران وارهی بر سر گنج وصالم پانهی. مولوی. که دعائی همتی تا وارهم تا از این بند نهان بیرون جهم. مولوی
خلاص شدن. رها شدن. (ناظم الاطباء). وارستن. آزاد شدن. خلاص یافتن. بازرهیدن: سال دیگر گر توانم وارهید از مهمات آن طرف خواهم دوید. مولوی. نه سحابش ره زند خود نه غروب وارهید او از فراق سینه کوب. مولوی. تا از این طوفان بیداری و هوش وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش. مولوی. گردنش بشکست و مغز وی درید جان ما از قید و محنت وارهید. مولوی. وارهیدند از جهان پیچ پیچ کس نگرید بر فوات هیچ هیچ. مولوی. تا ز سکسک وارهد خوش پی شود شیره را زندان کنی تا می شود. مولوی. تا از این گرداب دوران وارهی بر سر گنج وصالم پانهی. مولوی. که دعائی همتی تا وارهم تا از این بند نهان بیرون جهم. مولوی
تحقیق. تفتیش. وارسی کردن. رسیدگی کردن. با دقت آگاهی حاصل کردن. (ناظم الاطباء) :مثل حارس میزنی وارس. (از یادداشتهای مؤلف) ، دریافتن. (ناظم الاطباء) ، بازرسیدن. (ناظم الاطباء) ، رسیدن: آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد. سعدی
تحقیق. تفتیش. وارسی کردن. رسیدگی کردن. با دقت آگاهی حاصل کردن. (ناظم الاطباء) :مثل حارس میزنی وارس. (از یادداشتهای مؤلف) ، دریافتن. (ناظم الاطباء) ، بازرسیدن. (ناظم الاطباء) ، رسیدن: آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد. سعدی
برگشتن. به عقب برگشتن. مراجعت کردن. (ناظم الاطباء). انصراف. بازگردیدن: وانگردد از ره آن تیر ای پسر بند باید کرد سیلی را ز سر. مولوی. زآنکه از بانگ و علالای سگان هیچ واگردد ز راهی کاروان. مولوی. چسان ز میکده مخمور بگذرم صائب نمی شود ز لب بحر تشنه واگردید. صائب (از آنندراج). دل وحشت زده از سینه کجا یاد کند چه خیال است که گوهر به صدف واگردد. صائب (از آنندراج). - امثال: چون به گردش نمی رسی واگرد. ، سرنگون شدن. زیر و زبر شدن، منعکس شدن. (ناظم الاطباء) ، انقلاب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تقلب. (یادداشت مؤلف) : دول، واگردیدن از حالی به حالی. (منتهی الارب) ، بازگردیدن. گشاده شدن. گشوده شدن. از هم واشدن: اقهمت السماء، واگردید ابر ازآسمان و گشاده شد آن. (منتهی الارب)
برگشتن. به عقب برگشتن. مراجعت کردن. (ناظم الاطباء). انصراف. بازگردیدن: وانگردد از ره آن تیر ای پسر بند باید کرد سیلی را ز سر. مولوی. زآنکه از بانگ و علالای سگان هیچ واگردد ز راهی کاروان. مولوی. چسان ز میکده مخمور بگذرم صائب نمی شود ز لب بحر تشنه واگردید. صائب (از آنندراج). دل وحشت زده از سینه کجا یاد کند چه خیال است که گوهر به صدف واگردد. صائب (از آنندراج). - امثال: چون به گردش نمی رسی واگرد. ، سرنگون شدن. زیر و زبر شدن، منعکس شدن. (ناظم الاطباء) ، انقلاب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تقلب. (یادداشت مؤلف) : دول، واگردیدن از حالی به حالی. (منتهی الارب) ، بازگردیدن. گشاده شدن. گشوده شدن. از هم واشدن: اقهمت السماء، واگردید ابر ازآسمان و گشاده شد آن. (منتهی الارب)
دوباره سؤال کردن، تفتیش کردن. (ناظم الاطباء) ، دریافت کردن. (آنندراج از فرهنگ فرنگ) ، بازپرسیدن. استفسار نمودن. (آنندراج) : یکی ژند و است آر با برسمت بگو پاسخ از هرچه واپرسمت. فردوسی. صبح شد هدهد جاسوس کز او واپرسند کوس شد طوطی غماز کز او واشنوند. خاقانی. کاین چه شاید بود واپرسم از او که چه میسازی ز حلقه تو بتو. مولوی. و رجوع به پرسیدن و بازپرسیدن و ’وا’شود
دوباره سؤال کردن، تفتیش کردن. (ناظم الاطباء) ، دریافت کردن. (آنندراج از فرهنگ فرنگ) ، بازپرسیدن. استفسار نمودن. (آنندراج) : یکی ژند و اُست آر با برسمت بگو پاسخ از هرچه واپرسمت. فردوسی. صبح شد هدهد جاسوس کز او واپرسند کوس شد طوطی غماز کز او واشنوند. خاقانی. کاین چه شاید بود واپرسم از او که چه میسازی ز حلقه تو بتو. مولوی. و رجوع به پرسیدن و بازپرسیدن و ’وا’شود
مجددا رسیدن، رسیدن وصول: (آه اگر دست دل من بتمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد) (بدایع سعدی)، سرکشی کردن تفتیش کردن، دریافتن ادراک، بی مصرف شدن از کار افتادن بی فایده شدن: (هرکه بما میرسد وا میرسد)
مجددا رسیدن، رسیدن وصول: (آه اگر دست دل من بتمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد) (بدایع سعدی)، سرکشی کردن تفتیش کردن، دریافتن ادراک، بی مصرف شدن از کار افتادن بی فایده شدن: (هرکه بما میرسد وا میرسد)