جدول جو
جدول جو

معنی واپسی - جستجوی لغت در جدول جو

واپسی
(پَ)
آخری. آخرین. واپسین:
الهی به فریاد جانم رسی
در آن دم که باشد دم واپسی.
نزاری قهستانی (از دستورنامه چ روسیه ص 74)
لغت نامه دهخدا
واپسی
(پَ)
عقب ماندگی:
قافله شد، واپسی ما ببین
ای کس ما، بی کسی ما ببین.
نظامی.
شانی از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی است
در قطار بختیان عشق پیشاهنگ باش.
شانی.
، به مجاز، ادبار:
واپسی است گر فلک با تو بمهر رو کند
ورت دهد فزونیی آنهمه نیز اندکیست.
ادیب نیشابوری (امثال و حکم ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واپسین
تصویر واپسین
آخرین، پایانی، آخر، مؤخّر، اخیر، بازپسین، پسین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلواپسی
تصویر دلواپسی
نگرانی، تشویش، برای مثال چه فارغند ز دلواپسی عزیزانی / که دل به عشوۀ زیبای بی وفا ندهند (صائب - لغت نامه - دلواپسی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واپس
تصویر واپس
باز پس، عقب، دنبال
واپس آمدن: باز پس آمدن، باز آمدن
واپس رفتن: پس رفتن، عقب رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی، رسیدگی به کاری یا چیزی، ممیزی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بازرسی. سرکشی. تفتیش. به معنی سرکشی و بازدید است بر کارهای سپرده به خود یا بر کارهایی که خود به دیگری سپرده. (از فرهنگ ترکتازان). رسیدگی کردن به چیزی یا به کاری. ممیزی. رسیدگی و دقت و غوررسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ پَ)
مرکّب از: بی + دل + وا + پس + ی، بدون نگرانی. بدون تشویش. بدون اضطراب
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یا پسی. نام حرف بیست وسیم از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر بیست وسیم و صورت آن این است:y Y
لغت نامه دهخدا
کسی که با مزد به کفش واکس می زند، (فرهنگ نظام)، یرندج یعنی آن که کفش را به رنگ سیاه رنگ می کند، (ناظم الاطباء)، که کفش را واکس زند، که شغل اوواکس زدن کفش مردم است، واکس زن،
جای واکس زدن، محل کسب و کار واکسی و واکس زن
لغت نامه دهخدا
(دِ پَ)
حالت و کیفیت دل واپس. نگرانی و انتظار. (ناظم الاطباء). نگرانی از فوت چیزی یا پیش آمد بدی. (از فرهنگ عوام). اضطراب خاطر. تعلق خاطر. چون کسی سفر کند و پای بند محبت عیال و اطفال باشد، گوید: می روم لکن دل واپسی دارم از این رو بی قرارم. (آنندراج) :
چه فارغند ز دل واپسی عزیزانی
که دل به عشوۀ زیبای بی وفا ندهند.
صائب (از آنندراج).
- امثال:
خانه وسیع بی دلواپسی. (امثال و حکم).
، ملالت. اندوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
اخیر. آخرین. مؤخر. آخر. (السامی) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بازپسین. متأخر. انجامین و آنچه پس از همه باشد. (آنندراج) (فرهنگ نظام). پس. آخر. (شعوری). آخری:
واپسین دیدارش از من رفت و جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی.
خاقانی.
بهر دوباره زادن جانت ز امهات
زین واپسین مشیمۀ دیگر که شبنمی است.
خاقانی.
واپسین یار منی در عشق تو
روز برنایی به پیشین آورم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 827).
سی سال است که چنان نماز کردم که هر نمازی که گزاردم چنان دانستم که این واپسین نمازهای من خواهد بود. (تذکرهالاولیاء عطار).
- تا دم واپسین، تا آخرین نفس. تا آخر عمر. (ناظم الاطباء).
- دم واپسین، حالت نزع. (آنندراج) (فرهنگ نظام). نفس آخر. (ناظم الاطباء) :
هر کار که می ببایدت کرد بکن
کاندر دم واپسین امانت ندهند.
عطار.
- روز واپسین، قیامت. روز پسین:
در روز واپسین که سرانجام عمر تست
از خشت باشدت کله و از کفن قبا.
عطار.
- سحر واپسین، هنگام پس از سحر. (ناظم الاطباء).
- فرزند واپسین، ابن هرمه. ابن عجره. ته تغاری.
- واپسین روز ماه، سلخ. عاقب. (مهذب الاسماء).
- واپسینان لشکر، ساقه و دنبالۀ لشکر.
- واپسین همه، اسبی که آخر همه می ماند. فسکل.
، جماعتی که پشت سر امام نماز خوانند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
آخرین، متاخر، پس، آخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل واپسی
تصویر دل واپسی
حالت و کیفیت دل واپس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واپس
تصویر واپس
عقب، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
مومه زن، مومه زنی منسوب به واکس کسی که کفشهای مردم را واکس زند، جای واکس زدن کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واپس
تصویر واپس
((پَ))
عقب، دنبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
((پَ))
آخر، آخرین
دم واپسین: آخرین نفس که محتضر در حال نزع کند
روز واپسین: روز قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
((رَ))
بازرسی، به دقت رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم واپسین
تصویر دم واپسین
آخرین نفس که محتضر در حال نزع کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روز واپسین
تصویر روز واپسین
روز قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
نظارت، کنترل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
اخیر، آخرین، نهایی، آخر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واپسین دم
تصویر واپسین دم
آخرین لحظه
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر، آخرین، بازپسین، بازپسین، فرجام، متاخر، نهایی
متضاد: آغازین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بررسی، پی جویی، تحقیق، تفتیش، تفحص، جستجو، رسیدگی، غور، فحص، کاوش، ممیزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استرداد، اعاده، بازپس، رد، عودت، معاودت، بعداز، دنبال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قابلیت برگشت، قابلیت برگشت پذیری
دیکشنری اردو به فارسی
به طور غیرقابل برگشت، غیر قابل استرداد، غیرقابل بازگشت، غیرقابل تغییر
دیکشنری اردو به فارسی
قابل بازپرداخت، قابل استرداد، قابل برگشت
دیکشنری اردو به فارسی
غیرقابل برگشت، برگشت ناپذیر
دیکشنری اردو به فارسی