عقب ماندگی: قافله شد، واپسی ما ببین ای کس ما، بی کسی ما ببین. نظامی. شانی از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی است در قطار بختیان عشق پیشاهنگ باش. شانی. ، به مجاز، ادبار: واپسی است گر فلک با تو بمهر رو کند ورت دهد فزونیی آنهمه نیز اندکیست. ادیب نیشابوری (امثال و حکم ج 4)
عقب ماندگی: قافله شد، واپسی ما ببین ای کس ما، بی کسی ما ببین. نظامی. شانی از فرهاد ومجنون واپسی دون همتی است در قطار بختیان عشق پیشاهنگ باش. شانی. ، به مجاز، ادبار: واپسی است گر فلک با تو بمهر رو کند ورت دهد فزونیی آنهمه نیز اندکیست. ادیب نیشابوری (امثال و حکم ج 4)
بازرسی. سرکشی. تفتیش. به معنی سرکشی و بازدید است بر کارهای سپرده به خود یا بر کارهایی که خود به دیگری سپرده. (از فرهنگ ترکتازان). رسیدگی کردن به چیزی یا به کاری. ممیزی. رسیدگی و دقت و غوررسی. (ناظم الاطباء)
بازرسی. سرکشی. تفتیش. به معنی سرکشی و بازدید است بر کارهای سپرده به خود یا بر کارهایی که خود به دیگری سپرده. (از فرهنگ ترکتازان). رسیدگی کردن به چیزی یا به کاری. ممیزی. رسیدگی و دقت و غوررسی. (ناظم الاطباء)
کسی که با مزد به کفش واکس می زند، (فرهنگ نظام)، یرندج یعنی آن که کفش را به رنگ سیاه رنگ می کند، (ناظم الاطباء)، که کفش را واکس زند، که شغل اوواکس زدن کفش مردم است، واکس زن، جای واکس زدن، محل کسب و کار واکسی و واکس زن
کسی که با مزد به کفش واکس می زند، (فرهنگ نظام)، یرندج یعنی آن که کفش را به رنگ سیاه رنگ می کند، (ناظم الاطباء)، که کفش را واکس زند، که شغل اوواکس زدن کفش مردم است، واکس زن، جای واکس زدن، محل کسب و کار واکسی و واکس زن
حالت و کیفیت دل واپس. نگرانی و انتظار. (ناظم الاطباء). نگرانی از فوت چیزی یا پیش آمد بدی. (از فرهنگ عوام). اضطراب خاطر. تعلق خاطر. چون کسی سفر کند و پای بند محبت عیال و اطفال باشد، گوید: می روم لکن دل واپسی دارم از این رو بی قرارم. (آنندراج) : چه فارغند ز دل واپسی عزیزانی که دل به عشوۀ زیبای بی وفا ندهند. صائب (از آنندراج). - امثال: خانه وسیع بی دلواپسی. (امثال و حکم). ، ملالت. اندوه. (ناظم الاطباء)
حالت و کیفیت دل واپس. نگرانی و انتظار. (ناظم الاطباء). نگرانی از فوت چیزی یا پیش آمد بدی. (از فرهنگ عوام). اضطراب خاطر. تعلق خاطر. چون کسی سفر کند و پای بند محبت عیال و اطفال باشد، گوید: می روم لکن دل واپسی دارم از این رو بی قرارم. (آنندراج) : چه فارغند ز دل واپسی عزیزانی که دل به عشوۀ زیبای بی وفا ندهند. صائب (از آنندراج). - امثال: خانه وسیع بی دلواپسی. (امثال و حکم). ، ملالت. اندوه. (ناظم الاطباء)
اخیر. آخرین. مؤخر. آخر. (السامی) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بازپسین. متأخر. انجامین و آنچه پس از همه باشد. (آنندراج) (فرهنگ نظام). پس. آخر. (شعوری). آخری: واپسین دیدارش از من رفت و جانم بر اثر گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی. خاقانی. بهر دوباره زادن جانت ز امهات زین واپسین مشیمۀ دیگر که شبنمی است. خاقانی. واپسین یار منی در عشق تو روز برنایی به پیشین آورم. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 827). سی سال است که چنان نماز کردم که هر نمازی که گزاردم چنان دانستم که این واپسین نمازهای من خواهد بود. (تذکرهالاولیاء عطار). - تا دم واپسین، تا آخرین نفس. تا آخر عمر. (ناظم الاطباء). - دم واپسین، حالت نزع. (آنندراج) (فرهنگ نظام). نفس آخر. (ناظم الاطباء) : هر کار که می ببایدت کرد بکن کاندر دم واپسین امانت ندهند. عطار. - روز واپسین، قیامت. روز پسین: در روز واپسین که سرانجام عمر تست از خشت باشدت کله و از کفن قبا. عطار. - سحر واپسین، هنگام پس از سحر. (ناظم الاطباء). - فرزند واپسین، ابن هرمه. ابن عجره. ته تغاری. - واپسین روز ماه، سلخ. عاقب. (مهذب الاسماء). - واپسینان لشکر، ساقه و دنبالۀ لشکر. - واپسین همه، اسبی که آخر همه می ماند. فسکل. ، جماعتی که پشت سر امام نماز خوانند. (شعوری)
اخیر. آخرین. مؤخر. آخر. (السامی) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بازپسین. متأخر. انجامین و آنچه پس از همه باشد. (آنندراج) (فرهنگ نظام). پس. آخر. (شعوری). آخری: واپسین دیدارش از من رفت و جانم بر اثر گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی. خاقانی. بهر دوباره زادن جانت ز امهات زین واپسین مشیمۀ دیگر که شبنمی است. خاقانی. واپسین یار منی در عشق تو روز برنایی به پیشین آورم. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 827). سی سال است که چنان نماز کردم که هر نمازی که گزاردم چنان دانستم که این واپسین نمازهای من خواهد بود. (تذکرهالاولیاء عطار). - تا دم واپسین، تا آخرین نفس. تا آخر عمر. (ناظم الاطباء). - دم واپسین، حالت نزع. (آنندراج) (فرهنگ نظام). نفس آخر. (ناظم الاطباء) : هر کار که می ببایدت کرد بکن کاندر دم واپسین امانت ندهند. عطار. - روز واپسین، قیامت. روز پسین: در روز واپسین که سرانجام عمر تست از خشت باشدت کله و از کفن قبا. عطار. - سحر واپسین، هنگام پس از سحر. (ناظم الاطباء). - فرزند واپسین، ابن هرمه. ابن عجره. ته تغاری. - واپسین روز ماه، سلخ. عاقب. (مهذب الاسماء). - واپسینان لشکر، ساقه و دنبالۀ لشکر. - واپسین همه، اسبی که آخر همه می ماند. فسکل. ، جماعتی که پشت سر امام نماز خوانند. (شعوری)