اخیر. آخرین. مؤخر. آخر. (السامی) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بازپسین. متأخر. انجامین و آنچه پس از همه باشد. (آنندراج) (فرهنگ نظام). پس. آخر. (شعوری). آخری: واپسین دیدارش از من رفت و جانم بر اثر گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی. خاقانی. بهر دوباره زادن جانت ز امهات زین واپسین مشیمۀ دیگر که شبنمی است. خاقانی. واپسین یار منی در عشق تو روز برنایی به پیشین آورم. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 827). سی سال است که چنان نماز کردم که هر نمازی که گزاردم چنان دانستم که این واپسین نمازهای من خواهد بود. (تذکرهالاولیاء عطار). - تا دم واپسین، تا آخرین نفس. تا آخر عمر. (ناظم الاطباء). - دم واپسین، حالت نزع. (آنندراج) (فرهنگ نظام). نفس آخر. (ناظم الاطباء) : هر کار که می ببایدت کرد بکن کاندر دم واپسین امانت ندهند. عطار. - روز واپسین، قیامت. روز پسین: در روز واپسین که سرانجام عمر تست از خشت باشدت کله و از کفن قبا. عطار. - سحر واپسین، هنگام پس از سحر. (ناظم الاطباء). - فرزند واپسین، ابن هرمه. ابن عجره. ته تغاری. - واپسین روز ماه، سلخ. عاقب. (مهذب الاسماء). - واپسینان لشکر، ساقه و دنبالۀ لشکر. - واپسین همه، اسبی که آخر همه می ماند. فسکل. ، جماعتی که پشت سر امام نماز خوانند. (شعوری)