جدول جو
جدول جو

معنی وانفسا - جستجوی لغت در جدول جو

وانفسا
ای دریغ از من، بسیار سخت و مشکل
تصویری از وانفسا
تصویر وانفسا
فرهنگ فارسی عمید
وانفسا
(نَ)
کلمه افسوس، یعنی ای دریغا و ای دریغ از من. (ناظم الاطباء).
- روز وانفسا، روز قیامت. روزی که کسی از خویشتن خود به دیگری نمی پردازد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- روزگار وانفسا، کنایه از روز قیامت. (ناظم الاطباء).
- ، آنگاه که هرکس به فکر خویش است و به سلامت یا آسایش دیگران توجهی ندارد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وانیا
تصویر وانیا
(دخترانه)
هدیه با شکوه خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نانیسا
تصویر نانیسا
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی مراغه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مارفسا
تصویر مارفسا
مارافسا، برای مثال مارفسای ارچه فسونگر بود / کشته شود عاقبت از مار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
نفس ها، دم ها، زمانهای کوتاه، جمع واژۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنفسا
تصویر خنفسا
حشره ای سیاه رنگ، بدبو و کوچک تر از جعل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفست
تصویر انفست
پرده و تنیدۀ عنکبوت، تار عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
پرگار، وانسازه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فراخ گردیدن سینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). انشراح صدر. (از اقرب الموارد). گشاده دل شدن. (تاج المصادر بیهقی). گشاده شدن دل. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برانداخته شدن آهنگ و بیع و نکاح و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکسته شدن بیع و عزم و زواج. (از اقرب الموارد) : انفساخ بیع، باطل شدن آن، (اصطلاح فلسفۀ قدیم) کیفیات محسوسه ای که راسخ باشد مانند زردی طلا. یاء در انفعالیه برای تأکید و مبالغه است. (از دستور العلماء ج 1 ص 205) : این کیفیات (کیفیات محسوسه) بر دوگونه بود: راسخ، مانند زردی زر و سرخی خون و غیر راسخ چون سرخی خجل و زردی وجل و اول را انفعالیات خوانند و دوم را انفعالات. (اساس الاقتباس ص 43). و رجوع به انفعالات شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تباه شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). و قیل لایقال انفسد علی انفعل. (ناظم الاطباء) ، شکفتن غنچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دهن بشکوفه واشدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیرون آمدن رطب از پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : انفسقت الرطبه عن قشرها، بیرون آمد رطب از پوست آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
وانفسا. رجوع به مدخل قبل شود.
- وانفساه گفتن، تلهیف. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
ابوخلسا است که نوعی از سرخ مرد باشد و آنرا بعربی شجرهالدم گویند. خون شکم را ببندد. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از آنندراج). و رجوع به انجوسا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انفساح
تصویر انفساح
گشاده دل شدن، فراخ شدن، گشاده گردیدن جای
فرهنگ لغت هوشیار
به هم خوردگی، باز افکندگی، برانداختگی، کشیده شدن تا دور دست بر انداخته شدن بهم خوردن بر هم زده شدن (عقد بیع یا نکاح) کار باز افتادن، بهم خوردگی باز افکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافرا
تصویر وافرا
به فراوانی بیشتر بفراوانی بکثرت، غالبا اغلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانفساه
تصویر وانفساه
ای دریغ از من، کنایه از روز قیامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانفزا
تصویر جانفزا
افزاینده جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنفسا
تصویر خنفسا
حشره ای است سیاهرنگ و بدبو کوچکتر از جعل، سوسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
جمع نفس، دمها، نفسها، روانها، آوازها، سخنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفست
تصویر انفست
پرده و تنیده عنکبوت تارعنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انخسا
تصویر انخسا
یونانی تازی شده هوه چوبه هو چوبه از گیاهان دارویی انخوسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجسا
تصویر انجسا
یونانی تازی شده هوه چوبه هو چوبه از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانفرسا
تصویر جانفرسا
جان فرسانده عذاب دهنده روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفساد
تصویر انفساد
تباه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ببخشید، انفاق کنید، هزینه کنید، (انفقوا گفتست پس کسبی بکن زانکه نبود خرج بی دخل کهن) (مثنوی) توضیح ماخود است از آیات شریفه مکرر که در آن امر به انفاق شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانفرسا
تصویر جانفرسا
((فَ))
جان فرساینده، خسته کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفساخ
تصویر انفساخ
((اِ فِ))
برانداخته شدن، به هم خوردن، برهم زده شدن (عقد بیع یا نکاح)، کار باز افتادن، بهم خوردگی، باز افکندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفست
تصویر انفست
((اَ فَ))
تار عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفاس
تصویر انفاس
جمع نفس، دم ها، نفس ها
فرهنگ فارسی معین
افسوس، دریغ، واحسرتا، واویلا، هیهات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جان پرور، روح انگیز، روح پرور، روح نواز
متضاد: جانکاه، جانگداز
فرهنگ واژه مترادف متضاد