مارگیر، برای مِثال گر حسودت بسی ست عاجز نیست / اژدها از جواب مارافسای (انوری - ۴۵۰)، ور برآرد به مثل مار به افسون ز زمین / اژدهای فلکی را چه غم از مارافسای (انوری - ۴۴۵) در علم نجوم صورت فلکی در جنوب جاثی به شکل مردی با ماری در دست، حوا
مارفسا. مارفساینده. مارافسا. مارافسای. مارفسان. که مار را افسون کند: مارفسای ارچه فسونگر بود رنجه شود روزی از مار خویش. ناصرخسرو. تب کرده کژدمی و چو مارش گزیده سخت سستی بدست مارفسای اندر آمده. خاقانی. رجوع به مارافسا شود