- والی (پسرانه)
- حاکم، پادشاه، از نامهای خداوند
معنی والی - جستجوی لغت در جدول جو
- والی
- استاندار
- والی
- استاندار، حاکم
- والی
- حاکم، فرمانروا، جمع ولاه
- والی
- استاندار، فرمانروا، حاکم، صاحب امر و اختیار، از نام های خداوند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گرداگرد، پیرامون، نزدیکیها، دور و بر
هندی جشن چراغ فراخرگی از بیماری ها فراخ گشتن سیاهرگ های پای (واریس)
تک یاختگان آغازی آغازیان
پیرامون، گرداگرد، جوانب، نواحی، نزدیکی
پیاپی شدن، تتابع
پیاپی رسیدن، یکی پس از دیگری آمدن، پی در پی بودن، پشت سر هم قرار داشتن
مالکان، سروران، مهتران، دوستان، دوستداران، جمع واژۀ مولیٰ
بندگان، بندگان آزاد شده
بندگان، بندگان آزاد شده
غالیه ها، گران قیمت ها، جمع گران بها، جمع واژۀ غالیه
پیرامون، گرداگرد، (حرف اضافه) نزدیک زمان یا مکان مذکور مثلاً حوالی شب
جمع عالیه، بلند ها جمع عالیه بلند از هر چیز
یار و دستگیر
دوست، یار، یاور
عالی ها، بسیار خوب ها، دارای کیفیت خوب، دارای درجه ها یا مرحله های بالاتر، بزرگ ها، مهم ها، رفیع ها، بلندها، جمع واژۀ عالی
تهی، ونگ
متعال، رفیع، متعالی
کهن، کهنه، پوسیده
بالنده، برجسته، والا، بلند پایه