جدول جو
جدول جو

معنی والمیده - جستجوی لغت در جدول جو

والمیده
(بَ دَ / دِ)
لم داده. آسوده. فارغبال. درازکشیده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالیده
تصویر بالیده
(دخترانه)
رشد و نمو کرده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پالیده
تصویر پالیده
صافی کرده، صافی شده، کاویده، جستجوشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نموکرده، افزوده، تنومند و بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیده
تصویر کالیده
آشفته، شوریده، ژولیده، درهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واخیده
تصویر واخیده
ویژگی پشم یا پنبۀ حلاجی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیده
تصویر دامیده
بالارفته، بربادرفته، بادبرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والیدن
تصویر والیدن
بالیدن، نمو کردن، فخر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوالیده
تصویر گوالیده
بالیده، نمو کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیده
تصویر غالیده
غلتیده، غلت خورده، غلت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والمیدن
تصویر والمیدن
لم دادن، دراز کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
نخمیده. خم نگشته. صاف و مستقیم. مقابل خمیده. رجوع به خمیده شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ / دِ)
نیارامیده. نیارمیده. استراحت نکرده. نیاسوده مقابل آرمیده. رجوع به آرامیده شود، نرمیده. رم نکرده. مقابل رمیده. رجوع به رمیده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کُ)
بازرسیده، رسیده، وارسی شده. تحقیق شده. بازرسی شده. رجوع به وارسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ندمیده. نارسته. سبزنشده، طلوع نکرده. طالع نشده. مقابل دمیده. رجوع به دمیده شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ / کِ دَ)
دراز کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). به یک سوی بدن مستریح دراز کشیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). واکشیدن. لم دادن. به فراغت خوابیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ مَ دَ)
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 595 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
بالیده. یافع. به بلوغ رسیده
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ دَ / دِ)
غله و کشت و زراعت بالیده و نموکرده. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیده (اسم مفعول از گوالیدن) است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوالیده شود، اندوخته و جمعکرده. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیده است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
معمر و پیر و آنکه بر وی سال بسیار گذشته باشد. پیرمرد مجرب. (ناظم الاطباء). پیرمردانی که پیری زیاد پشت سر گذاشته باشند. (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ / تِ)
نچمیده. ناچمان. نخرامیده. رجوع به چمیده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامیده
تصویر نامیده
اسم داده موسوم، ترجمه شده مترجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالیده
تصویر نالیده
ناله کرده، مریض رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
دست کشیده لمس کرده مس کرده، بهم فشار داده، مشت و مال داده، چیزی روی جسمی کشیده، گوشمالی داده، تصادف کرده (دو اتومبیل با هم)، از بین رفته کان لم یکن محسوب شده، مستعمل: تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم. (سنائی مصف. 713) -9 بالازده باز مالیده، انگشتو
فرهنگ لغت هوشیار
در هم شده آشفته پریشان گشته ژولیده: موی کالیده، گریخته فراری، مغلوب مقهور، گرد و خاک نشسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیده
تصویر غالیده
غلطیده، غلطانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والمیدن
تصویر والمیدن
دراز کشیدن و استراحت کردن لم دادن: (رفت از ایران تا زمانی و المد در هتل ها یکه و تنها لمد) (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارمیده
تصویر نارمیده
استراحت نکرده، نیاسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالدیده
تصویر سالدیده
معمر و پیر و آنکه بر وی سال بسیار گذشت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوالیده
تصویر گوالیده
نمو کرده نشو و نما یافته بالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسیده
تصویر وارسیده
تحقیق شده، بازرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیده
تصویر پالیده
اسم پالیدن، صاف شده خالصر شده صاف کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نمو کرده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وامنده
تصویر وامنده
وامانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیده
تصویر نامیده
موسوم
فرهنگ واژه فارسی سره