جدول جو
جدول جو

معنی واقس - جستجوی لغت در جدول جو

واقس
(قِ صَ)
موضعی است به نجد. (از منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واپس
تصویر واپس
باز پس، عقب، دنبال
واپس آمدن: باز پس آمدن، باز آمدن
واپس رفتن: پس رفتن، عقب رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واقف
تصویر واقف
وقف کننده، داننده و آگاه، ایستاده، بازایستاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والس
تصویر والس
نوعی رقص دونفرۀ آلمانی که همراه موسیقی سه ضربی اجرا می شود، در موسیقی موسیقی سه ضربی ویژۀ این رقص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واقع
تصویر واقع
قرارگرفته، پابرجا، برقرار، حقیقت امر، فرودآینده از هوا، فرودآمده
فرهنگ فارسی عمید
مادۀ روغنی مرکب از دوده و چربی و سولفات گوگرد که برای سیاه کردن کفش های چرمی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(جِ)
اندیشه و هرچه در دل گذرد. (منتهی الارب) (آنندراج). هاجس. (اقرب الموارد). بدل درآینده. خاطر. و رجوع به هاجس شود
لغت نامه دهخدا
نام ایالتی است در مجارستان، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202)، یکی از حبوبات است که در عربی باقلا و فول گویند، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192)، و رجوع به باقلا شود
نام قریۀ مرکزی ناحیه ایست از توابع سنجاق ولایت ارزنه الروم که 11 پارچه ده را دربرگرفته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202)
صورت دیگر باکس، قصبه ای در مجارستان و زمانی مرکز ولایتی بهمین نام بوده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1202)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
عیب کننده، گر. (منتهی الارب). جرب
لغت نامه دهخدا
(دِ)
گیاه نخست برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و در اقرب الموارد آمده است: گیاهی که روی زمین را بپوشاند. و معنی گیاه نخست برآمده را در ذیل ’وداس’ بدینسان آورده است: هر آن گیاه که روی زمین را بپوشاند و شاخه های آن هنوز منشعب نشده باشد اما در همان وضع انبوه و به هم پیچیده باشد
لغت نامه دهخدا
(قِ)
اسم فاعل از نقس است. (از اقرب الموارد). رجوع به نقس شود، حامض. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (المنجد). ترش و حامض. (ناظم الاطباء). شراب ترش. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: لبن ناقس و شراب ناقس، حامض. (المنجد). شراب ترش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
جاسوس. چغل. دوبهمزن. مخبر. سخن چین
لغت نامه دهخدا
(رِ)
در ترکیب ذیل وارس به معنی منش و ’وار’ است:شاه وارس به معنی شاه منش، شاه وار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
داننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). آگاه. باخبر. مطلع. خبردار. دانا. (ناظم الاطباء). مستحضر. خبیر: و بر آن خدای عزوجل واقف است. (تاریخ بیهقی ص 374). خوارزمشاه آلتونتاش بدو نامه نبشته و خواجه داند که از خویشتن چون نبشته و من برآن واقف نیستم. (تاریخ بیهقی ص 397). امیر آن در شب راست کرده بود با کوتوال و... چنانکه کس دیگر بر این واقف نبود. (تاریخ بیهقی ص 660). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد و بر... اخلاص و مناصحت هر یک واقف نباشد از خدمت ایشان انتفاع نتواند گرفت. (کلیله و دمنه). بدانچه واقف است از سر من او را بیاگاهاند. (کلیله و دمنه). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398). ائمۀ معرفت و هدایت در انجمن وی ناظر و واقف. (ترجمه تاریخ یمینی ص 448).
ای خدا ای قادر بی چند و چون
واقفی از حال بیرون و درون.
مولوی.
گر دوست واقف است که بر ما چه میرود
باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست.
سعدی.
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت.
حافظ.
گر چه راهی است خطرناک ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی.
حافظ.
ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزگ
نی یقین بر عرض و طول لشکرت واقف نه شک.
نصیرای همدانی (از آنندراج).
وحشی از دست جفا رفت دلم واقف باش
که نیفتد سرو کارت به جفاکار دگر.
وحشی (از آنندراج).
فولاد شود آب ز خونگرمی زخمم
بر تن چو زنی تیغ ستم واقف من باش.
(از آنندراج).
- واقف آمدن،واقف شدن. واقف گشتن. واقف گردیدن آگاه شدن:
صد هزار جان فرو شد هر نفس
کس نیامد واقف اسرار تو.
عطار.
- واقف داشتن، آگاه کردن. واقف گردانیدن. واقف کردن. با خبر کردن. در جریان کار گذاشتن: مرا بر هیچ حال واقف نمی دارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328).
- واقف کار، کارآزموده. باتجربه. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). هوشیار. دانا. (ناظم الاطباء).
- واقف حال، کارآزموده. باتجربه. هوشیار. دانا. (ناظم الاطباء).
، ایستاده. (از یادداشت مؤلف) ، ایستاده شونده. (غیاث اللغات) (آنندراج). آن که می ایستد و باز می ایستد. (ناظم الاطباء). ج، وقف و وقوف، در اصطلاح فقهی کسی که چیزی را وقف می کند و در راه خدا حبس می نماید. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). وقف کننده. آنکه وقف کرده است
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جائی است در قسمت بالای مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
سید یحیی افندی از گویندگان عثمانی و از سادات استانبول و فرزندسید عبدالرحیم افندی شاعر نامی بود وی به شغل قضاوت اشتغال داشت و قاضی استانبول بود. مرگ واقف به سال 1150 هجری قمری اتفاق افتاد. (از قاموس الاعلام ترکی)
محمد افندی از گویندگان عثمانی اهل پروسه و از جملۀ مدرسان بود. وی به سال 1137 درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
برگ زرد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برگ زرد شونده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام اسب ربیعه بن جشم نمری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واپس
تصویر واپس
عقب، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجس
تصویر واجس
دلگذشت یاد آی
فرهنگ لغت هوشیار
ماده سیاهی که با آن کفشها را واکس زنند و آنها را جلا دهند و مطابق رنگ چرم گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقی
تصویر واقی
حافظ، نگهبان، حامی، مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقف
تصویر واقف
مستحضر، خبیر، مطلع، خبردار، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقع
تصویر واقع
حاصل، قرار گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقد
تصویر واقد
چشم، بر زمین زننده افکننده، تابناک فروزان تابناک مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارس
تصویر وارس
سرخرنگ چون جامه، زرد شونده چون برگ
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی چرخوشت نوعی رقص سه ضربی که شامل دو نوع است: والس آهسته والس تند یا والس وینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقع
تصویر واقع
((ق))
فرود آینده، رخ دهنده، حاصل، راست، درست، وضع یا کیفیت قرار گرفتن، وضع یا کیفیت وقوع یافتن، در، در حقیقت، غیر، خلاف واقعیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقد
تصویر واقد
((قِ))
تابناک، مشتمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واپس
تصویر واپس
((پَ))
عقب، دنبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والس
تصویر والس
نوعی رقص آرام دو نفره، موسیقی سه ضربی مخصوص این رقص
فرهنگ فارسی معین
ماده چربی که رنگ های مختلف دارد و رویه کفش را با آن تمیز و براق کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقی
تصویر واقی
نگاه دارنده، حافظ، حامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقف
تصویر واقف
((ق))
باخبر، آگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقف
تصویر واقف
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره