جدول جو
جدول جو

معنی واق - جستجوی لغت در جدول جو

واق
پرنده ای از نوع مرغابی با پرهای تیره و کاکلی سفید رنگ که از ماهی تغذیه می کند، کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
واق
درختی است موهوم که بامداد بهار و شامگاه خزان کند، و گویندثمر و بار آن درخت به صورت آدمی و حیوانات دیگر باشد و سخن کند، (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)، واقواق، بعضی بیشه و جنگلی را گفته اند که درخت واق در آنجا می باشد و گویند در آنجا کوهی است معدن طلای و نقره و بوزینگان در آنجا بسیار باشد و آن را واقواق و وقواق هم میگویند، (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به واقواق و وقواق شود
لغت نامه دهخدا
واق
پارسی تازی گشته واک از مرغان ماهیخوار در حلق نخجیر آب است زنجیر در گردن واک موج است چون غل (مجد همگر) بوتیمار نادرست نویسی واک وک (گویش تبری) غوک و آوای سگ بنگرید به واقوق نگهدارنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فواق
تصویر فواق
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، هکک، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواق
تصویر رواق
پیش خانه، پیشگاه خانه، سقف پیش خانه، سایه بان، راهرو و مدخل سقف دار در داخل عمارت
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین، خیری
رواق چرخ (زبرجد، فلک، کبود، نیلگون): کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذواق
تصویر ذواق
چشیدن، چشیدن مزۀ چیزی، آزمودن طعم و مزۀ چیزی، طبع، طعم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مؤق. (منتهی الارب مادۀ م ٔق). رجوع به مؤق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ واق ق)
عواق النخل، نهال ریزۀ خرما. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَوْ وا)
پست فروش. (دهار). این انتساب سویق است که پست فروش را میرساند. (الانساب سمعانی) (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(شَ واق ق)
جمع واژۀ شاقه. (ناظم الاطباء). رجوع به شاقه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ / رُ)
خانه ای که به خرگاه ماند و یا سایبان. (منتهی الارب). خانه شبیه فسطاط. (از اقرب الموارد). سقف مقدم خانه. (مهذب الاسماء) (از معجم متن اللغه). سقفی که در مقدم خانه سازند و از این تقریر مستفاد می شود که همین است که به هندی آن را چهچه گویند. (غیاث اللغات). ج، اروقه، روق، رواقات. (اقرب الموارد)، سقف. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام) :
گردون بلند است رواقش به گه بزم
دریای محیط است سرایش به گه بار.
فرخی.
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل
رواق طاق معیشت چه سربلند و چه پست.
حافظ.
- بام ناگشاده رواق، کنایه از آسمان است:
همیشه تا در موت و حیات نابسته ست
بر اهل عالم از این بام ناگشاده رواق.
خاقانی.
- رواق بیستون. رجوع به رواق بیستون درجای خود شود.
- رواق چرخ، کنایه از سقف فلک. سقف آسمان:
رواق چرخ همه پر صدای روحانی است
در آن صدا همه صیت وزیر عرش جناب.
خاقانی.
- رواق زبرجد، کنایه از سقف زبرجدرنگ و نیلگون آسمان است:
بر این رواق زبرجد نوشته اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند.
حافظ.
و رجوع به ترکیب رواق کبود شود.
- رواق سیمگون. رجوع به رواق سیمگون در جای خود شود.
- رواق فلک، رواق چرخ. رجوع به ترکیب رواق چرخ شود:
به صور نیمشبی درفکن رواق فلک
به ناوک سحری برشکن مصاف فضا.
خاقانی.
- رواق کبود، کنایه از سقف نیلگون آسمان است. رواق زبرجد. رجوع به رواق زبرجد شود:
چو هندوی شب زین رواق کبود
رسن بست بر فرضۀ هفت رود.
نظامی.
- رواق مسیح. رجوع به رواق مسیح در جای خود شود.
- رواق هفت فلک، سقف هفت آسمان. رجوع به ترکیبهای رواق فلک و رواق چرخ شود:
در طاق صفۀ تو چو بستم نطاق خدمت
جز در رواق هفت فلک منظری ندارم.
خاقانی.
- نه رواق، نه آسمان. نه فلک. نه چرخ:
ازپی پرواز مرغ دولت او بود و بس
دانه ها کاین نه رواق باستان افشانده اند.
خاقانی.
مزن پنج نوبت در این چار طاق
که بی ششدره نیست این نه رواق.
نظامی.
، پرده ای که از مقدم خانه از بالا تا زمین آویخته باشند. (از اقرب الموارد). پرده ای که درکشیده باشند از سقف. (آنندراج)، سرای پرده به یک عمود. (مهذب الاسماء) (فرهنگ نظام). خانه ای که بر یک ستون که در وسط آن برافرازند قائم باشد. (از معجم متن اللغه) :
در زد آمد شکرلبی دلبند
باز کرد آن دررواق بلند.
نظامی.
آلتی کآن رواق را شایست
ساختند آن چنان که می بایست.
نظامی.
، پیشخانه. (منتهی الارب) (دهار). پیشگاه خانه. (برهان قاطع) (آنندراج) (غیاث اللغات) :
در خانه ها را سیه کرد پاک
ز کاخ و رواقش برآورد خاک.
فردوسی.
ای خداوندی که نصرت گرد لشکرگاه تست
چترت ایوان است و پیلت منظر و فحلت رواق.
منوچهری.
چون ابروی معشوقان با طاق و رواق است
چون روی پریرویان با رنگ و نگار است.
منوچهری.
باغ ارم شراع تو باشد به روز خوان
بیت الحرم رواق تو باشد به روز بار.
منوچهری.
اسبش تا کرانۀ رواق که به ماتم به آنجا نشسته بودند بیاوردند و برنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). امیر (مسعود) برخاست از رواق و در سرای شد. (تاریخ بیهقی).
یکی به تیم سپنجی همی نیابد راه
ترا رواق ز نقش و نگار چون ارم است.
ناصرخسرو.
طاق و رواق ساز به دروازۀ عدم
باج و دواج نه به سراپردۀ امان.
خاقانی.
رواقی جداگانه دید از عقیق
ز بنیاد تا سر به گوهر غریق.
نظامی.
گرد بر گرد آن رواق بهشت
سرخی لاله دید و سبزی کشت.
نظامی.
آفتاب از منظر افتد در رواق
گر ترا بیند بدین خوش منظری.
سعدی.
- رواق منظر چشم،مردم. (از آنندراج). مردمک دیده. (ناظم الاطباء) :
رواق منظر چشم من آشیانۀ تست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه تست.
حافظ.
، ایوانی که در مرتبۀ دوم ساخته باشند. (از برهان قاطع). ایوانی که در مرتبۀ دوم عمارت ساخته باشند. (آنندراج) (غیاث اللغات)،
{{اسم خاص}} مدرس زنون قبرسی. رجوع به رواقیان شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، گوسپند مادۀ شاخدار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اول شب و آخر شب. (منتهی الارب). الرواق من اللیل، مقدمه و جانبه. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ده کوچکی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 33هزارگزی شمال شرقی بهبهان و 22هزارگزی شمال راه آرو به بهبهان. دارای 40 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صاف. خالص. صاف کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فُ)
میان دو دوشیدن شیر که ساعتی مکانند بچه را تا شیر فروآرند و باز بدوشند. (منتهی الارب). فاصله بین دو بار دوشیدن ناقه که در طی آن بچۀ شتر را وادار به مکیدن پستان کنند تا دوباره شیر آید و بدوشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَوْ وا)
چاشنی گیر. (دهار) (مهذب الاسماء) ، مرد متلوّن، مرد ملول
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
چاشنی. (دستورالاخوان قاضی خان بدر محمد دهّار). طعم چیزی
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ ثُ)
چشیدن. (تاج المصادر بیهقی). آزمودن مزه. ذوق. مذاق. مذاقه، کشیدن زه برای دریافتن سختی و نرمی کمان
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چیزی اندک. (منتخب اللغات). یقال: ماذقت لواقا، یعنی نچشیدم چیزی را. (منتهی الارب). لماظ. لماق. لماک. و رجوع به سه کلمه اخیر شود
لغت نامه دهخدا
بیکار باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 249)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
آوازی است که از شکم ستور برآید وقت رفتار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). صوتی است که از شکم دابه خارج میشود هنگام راه رفتن. (از اقرب الموارد). عویق. رجوع به عویق شود
لغت نامه دهخدا
اطواق است که به هندی سیندهی و تاری نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ لَ)
دهی است از دهستان گله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه، سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد در 2 محل بفاصله 2 کیلومتر به نام قواق بالا و قواق پائین مشهور است. سکنۀ قواق بالا 80 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مرد نیک دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قوق شود
لغت نامه دهخدا
(زَوْ وا)
مصور و نقاش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَوْ وا)
نعت است از توق بمعنی آرزومند کسی شدن، شدد للمبالغه، قال (ع) : المرء تواق الی ما لم ینل. (منتهی الارب). سخت آرزومند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (آنندراج). بسیار آرزومند. (ناظم الاطباء). مشتاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قنْ)
جمع واژۀ اوقیه. رجوع به اواقی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یوم اواق، جایی است که یکی از جنگهای عرب در آنجا واقع شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ واق ق)
جمع واژۀ حاقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلاهای سخت. (منتهی الارب). رجوع به حاقه شود
لغت نامه دهخدا
سکسکه: از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق... یا فواق شیشه. در شیشه ریختن شراب با آواز یعنی در وقتی که شراب را در پیاله کنند از گلوی شیشه آواز لق لق و قلقل برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواق
تصویر زواق
زیورزنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواق
تصویر رواق
سقف مقدم خانه، پیشخانه، ایوان، سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذواق
تصویر ذواق
چشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواق
تصویر فواق
((فُ))
سکسکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواق
تصویر رواق
((رِ))
ایوان، پیشگاه خانه، سایبان
فرهنگ فارسی معین