جدول جو
جدول جو

معنی واعدی - جستجوی لغت در جدول جو

واعدی
(عِ)
موعد و زمان مقرر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). در مأخذ دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وادی
تصویر وادی
(دخترانه)
سرزمین، رود، نهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واعی
تصویر واعی
شنونده، درک کننده، حفظ کننده، قیّم و حافظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وادی
تصویر وادی
سرزمین، فضا، جایگاه، گشادگی میان دو کوه، دره، رودخانه
وادی خاموشان: کنایه از گورستان، برای مثال عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ - ۵۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
منسوب به واعظ
لغت نامه دهخدا
نگهدارنده، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نگهبان، حافظ، (از ناظم الاطباء)، والی، (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، قیم: واعی الیتیم، یادگیرنده، (غیاث اللغات) (آنندراج)، شنونده، (اقرب الموارد)، گوش دهنده:
اذن مؤمن وحی ما را واعی است
آنچنان گوشی قرین داعی است،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دی ی)
منسوب به وادی القری از شهرهای قدیمی حجاز در نزدیک شام که گروهی به آن منسوبند. (لباب الانساب ص 254 ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام جد ابوصالح سعداﷲ بن نجابن الوادی البغدادی الحنبلی، وی از محدثان بود و از ابوالفضل محمد بن ناصر و ابوبکر محمد بن عبدالباقی الانصاری و جز آنها حدیث سماع کرد و وی از ابناء الاربعین سال 537 هجری قمری بود، (لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب)
علی الوادی مکنی به ابوالمعارک از محدثان بود و از مردی که وی از مقداد روایت دارد، روایت کرده است، و عیاش بن عباس القتبانی از وی روایت کرده است، (از لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب)
عمر بن داود بن زاذان غلام عثمان بن عفان که معروف به عمر بن الوادی المغنی و از مهندسان روزگار ولیدبن یزید بن عبدالملک بود، (معجم البلدان)
یحیی بن ابی عبیده بن الوادی که در حدیث ثقه بوده، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سائل، جاری، روان، صاحب اقرب الموارد در ذیل ودی آرد: ودی الشی ٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح،
گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را، دره، (از اقرب الموارد) (معجم البلدان)، گشادگی میان دو کوه و دو پشته و جزآن، (ناظم الاطباء)، راه میان دو کوه، (آنندراج)، زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد، (آنندراج) (غیاث اللغات، از لطایف و شرح نصاب)، گذر سیل، (از غیاث اللغات)، جای سیل میان دو کوه، (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی ص 102) :
برشود بر بارۀ سنگین چو سنگ منجنیق
دررود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن،
منوچهری،
چنانکه باران تابستان در وادیها قاصر و ناچیز گردد نه به آب دریا تواند رسید و نه به جویها تواند پیوستن، (کلیله و دمنه ج قریب ص 150)،
چو لختی زمین را طرف درنوشت
ز پهلوی وادی درآمد بدشت،
نظامی،
در این وادی به بانگ سیل بشنو
که صد من خون مظلومان به یک جو
پر جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا کودکان آتش فروزند،
حافظ (دیوان چ جلالی نائینی صص 708-707)،
در مفردات راغب اصفهانی آمده است: وادی موضعی است که آب در آن جریان یابد، و از این معنی است که گشادگی میان دو کوه را نیز به نام وادی خوانده اند، ج، اوداء، اودیه و اواد بر غیر قیاس، و گویی کلمه جمعودی ّ بر وزن غنی است، (از اقرب الموارد)، رودخانه و رهگذر آب سیل، (آنندراج)، رودخانه، (غیاث اللغات)، رود، (ناظم الاطباء) (کشف اللغات) :
از خون عدو جوی روان گشته چو وادی
وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح،
مسعودسعد (ص 80 چ رشید یاسمی)،
، صحرای مطلق، (غیاث اللغات)، فارسیان به معنی صحراو بیابان استعمال نمایند خاصه با لفظ بریدن و پیمودن و شدن و طی کردن و هولناک از صفات اوست، (آنندراج)، بیابان، صحرا، دشت، (ناظم الاطباء) :
وگر به بلخ زمانی شکار چال کند
بیاکند همه وادیش را به بط وبه چال،
عماره،
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کندسرخ همه وادی و کهسار،
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 124)،
، طریقه و مذهب، گویند: فلان در وادیی بجز وادی تو است، یعنی طریقۀ او بجز طریقۀ تو است، و در قرآن آمده است: الم تر انهم فی کل واد یهیمون که بدان ارائه شده است اسالیب سخن از مدح و هجا و جدل، (از اقرب الموارد)،
- امثال:
انت فی واد و نحن فی واد، مثلی است که در موارد اختلاف مقاصد آن را آرند، (از اقرب الموارد)،
، سال بهم الوادی، یعنی هلاک شدند، (از اقرب الموارد)، حل بوادیک، یعنی بتو مکروه نازل آمد و امر بر تو تنگ شد، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دا)
نعت تفضیلی از عداوه. (یادداشت بخطمؤلف). بی چیزتر: و لیس احد اعدی الاسلام منه (ای ملک چرز) . (اخبارالصین و الهند ص 14 س 1).
- اعدی عدو، دشمن ترین دشمنان. دشمنتر دشمن. (یادداشت بخط مؤلف).
، جمع واژۀ عرس، بمعنی ستونی که در میان خیمه است و رسن و شتربچۀ خردسال و جزآن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عرس شود، جمع واژۀ عرس، بمعنی شتربچۀ خردسال و ستون میان خیمه و ولیمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عرس شود، جمع واژۀ عرس، بمعنی ولیمه و مهمانی عروسی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عرس شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب به وازد از دهکده های سمرقند
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
مؤنث واعد. رجوع به واعد شود: ارض واعده، زمین که نوید خبر دهد از گیاه و علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اسحاق بن ابراهیم الوازدی مکنی به ابومحمد که از ابوحفص بن حفص الباهلی و سعید بن هاشم الکاغذی وجز آنان روایت کند و از او بکر بن مسعود بن الحسن بن الورادالفرنکدی و جز وی روایت دارد. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عِ ظی ی)
محمد بن احمد بن محمد بن خلف الواعظی البخاری مکنی به ابوالفضل. از محدثان است که از احمد بن علی الجباخانی و ابوبکر احمد بن سلیمان العباداتی و جز آنها روایت کرده و به سال 383 درگذشته است. (از لباب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(حِ دی ی)
منسوب به واحد
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موضعی است در خوزستان قریب بنهر فنیخی و اهل شافه از بنی طرف در کنار آن سکونت دارند. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 176)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شاعری است که در تاریخنامۀ هرات تألیف سیف بن محمد بن یعقوب هروی. (چ کلکته ص 207). این بیت بنام او آمده است:
امروز روز کوشش و رزم است و زخم تیغ
نی روز بزم و باده ومعشوق و دلبرست
سهل بن سعد از صحابه رسول بود و بسال 91 در مدینه درگذشت. (تاریخ گزیده چ عکسی ص 228)
لغت نامه دهخدا
(عِ دی ی)
منسوب به صعده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
محمد بن یحیی بن عمر بن علی بن حرب بن محمد بن علی بن حیان الوافدی مکنی به ابوجعفر از محدثان است. وی از جد پدرش علی بن حرب و از جدش عمر بن علی و احمد بن اسحاق الخشاب الموضی روایت کرده است و ابوالحسن رزق و ابوالحسین محمد بن الحسین بن الفضل القطان و جز آنهااز وی روایت کرده اند. وی در صفر 253 بدنیا آمد و دراول رمضان 304 در بغداد درگذشت. او آخرین کسی است که از علی بن حرب روایت کرده است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نویددهنده. وعده دهنده: فرس واعد، اسب که نوید دهد رفتار بعد رفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- سحاب واعد، ابر بدان جهت که به باران وعده میدهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- یوم واعد، روز که اول آن نوید گرما یا سرمادهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
یکی از شعرای ایران. وی به عهد جلال الدین محمداکبر پادشاه به هند رسید اما ناکام به وطن خود بازگشت. از اوست:
کور میخواهم ز گریه دیدۀ اغیار را
تا نبیند چشم بد دیگر جمال یار را.
#
واحدی تائب و زاهد شده بودی دو سه روز
باز عاشق شده ای جای مبارکباد است.
(تذکرۀ صبح گلشن) (قاموس الاعلام ترکی)
(مولانا...) ولد مولانا معرف مشهدی است و هم ساکن آن دیار. این مطلع از اوست:
تا ترا طرۀ عنبر شکنی پیدا شد
دل آوارۀ ما را وطنی پیدا شد.
(مجالس النفائس چ 1323 ص 83 و 258).
و شاید هم او باشد که اشعارش در شرفنامۀ منیری آمده است
یکی از شعرای عثمانی و فرزند قره داودزاده سلیمان چلبی است. وی ابتدا تابع طریقۀ علما بود پس از آن به سیر و سلوک گرائید و سپس کنج زهد و قناعت را برگزید. (قاموس الاعلام ترکی ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ عی ی)
منسوب به وادعه بن عمرو بن عامر بن ناشج بن رافع بن مالک حاشدبن جشم بن خیوان بن نوف بن همدان که قبیله ای است از همدان و گروهی به آن منسوبند و از آن جمله اند: ابوحصین مسروق بن الاجدع الهمدانی وادعی از اهل کوفه. محمد بن حسین بن حبیب وادعی قاضی کوفی که از احمد بن یونس یربوعی و یحیی بن عبدالحمید حمانی و جز آنان روایت کرده است و ازو یحیی بن صاعد و حسین محاملی و ابوعمرو بن سماک و جز آنان روایت کرده اند، وی یکی از ثقات بود و در ماه رمضان سال 296 هجری قمری درگذشت. (لباب الانساب ص 255 ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
محمد بن عمرو بن واقدالواقدی المدنی مولی اسلم، مکنی به ابوعبدالله. از محدثان و از قدیمی ترین مورخان است. از ابن ابی ذئب از معمر بن راشد و مالک بن انس و ثوری و جز آن حدیث شنید، کاتب او محمد بن سعد و ابوحسان الزیادی و محمد بن اسحاق الصغانی و جز آن از وی روایت کرده اند. وی درباره غزوات تصنیفی دارد. به سال 130 هجری قمری متولد شد و در 207 درگذشت. (از لباب الانساب) (الاعلام زرکلی ص 957). او راست: کتاب التاریخ الکبیر، کتاب التاریخ المغازی و المبعث، کتاب ضرب الدنانیر والدراهم، کتاب اخبار مکه، کتاب الطبقات، کتاب فتوح الشام، کتاب فتوح العراق، کتاب الجمل، کتاب مقتل الحسین علیه السلام، کتاب السیره، کتاب ازواج النبی صلی الله علیه و سلم، کتاب الرده والدار، کتاب حرب الاوس والخزرج، کتاب صفین کتاب وفات النبی صلی الله علیه و سلم، کتاب امر الجثه والفیل، کتاب المناکح، کتاب السقیفه و بیعه ابی بکر، کتاب ذکر القرآن، کتاب سیره ابی بکر و وفاته، کتاب مداعی قریش و الانصار فی القطأئع و وضع عمر الدواوین و تصنیف القبائل و مراتبها و انسابها، کتاب مولد الحسن و الحسین و مقتل الحسین علیه السلام، کتاب تاریخ الفقهاء، کتاب الاداب، کتاب الغلط الحدیث، کتاب السند و الجماعه و ذم الهوی و ترک الخوارج فی الفتن، کتاب الاختلاف و یحتوی علی اختلاف اهل المدینه و الکوفه فی الشفعه و الصدقه والعمری و الرقبی و غیره. (از ابن الندیم). و رجوع شود به معجم المطبوعات ج 2 ص 1907 تاریخ سیستان ص 51 و سبک شناسی ج 1 ص 92 و 160 و وفیات الاعیان چ تهران ص 83 ج 2 و روضات الجنات ص 695 و کتاب الوزراء و الکتاب جهشیاری ص 193
لغت نامه دهخدا
(فِ دی ی)
منسوب به وافد
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعدی
تصویر اعدی
دشمن تر، ستمکار تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واعی
تصویر واعی
نگاه دارنده، نگاهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واعد
تصویر واعد
نوید دهنده، وعده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاعدی
تصویر صاعدی
منسوب به صعده: گور خری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحدی
تصویر واحدی
تکی یگانگی منسوب به واحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعدی
تصویر قاعدی
بلخچی (قلیائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادی
تصویر وادی
جاری، روان، سائل، دره، گذر سیل، گشادگی میان کوهها و تپه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدی
تصویر اعدی
((اَ دا))
دشمن تر، ستمکارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وادی
تصویر وادی
رودبار، رود، درّه، صحرا، بیابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واعی
تصویر واعی
نگاهدارنده، حافظ، شنونده، گوش دهنده
فرهنگ فارسی معین
امیدبخش، امیدوار کننده
دیکشنری عربی به فارسی