جدول جو
جدول جو

معنی واشکرده - جستجوی لغت در جدول جو

واشکرده
(کَ دَ / دِ)
وشکرده. چست و چابک، ساخته و پرداخته. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، مستعد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). و رجوع به وشکرده شود
لغت نامه دهخدا
واشکرده
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سازکرده
تصویر سازکرده
ساخته و آماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشکرده
تصویر وشکرده
چابک، چالاک، کسی که با چابکی و مهارت کار کند، پیشکار، کارپرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا کردن
تصویر وا کردن
باز کردن، گشودن، حل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واخورده
تصویر واخورده
رد شده، مردود، یکه خورده، سرگشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل، کهنه، فرسوده، کارآزموده، کاردیده، مجرب، برای مثال جهان دیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴ - ۱۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
(لَبْ بَ زَ)
بازکرده. (آنندراج). گشوده. گشاده:
هم بر ورق گذشته گیرش
واکرده و درنوشته گیرش.
نظامی.
صائب بجز از جبهۀ واکردۀ تقدیر
مانع نشود هیچ سپر تیر قضا را.
صائب (آنندراج).
، دست خورده. مقابل سربسته. جعبه یا بسته ای که در آن را گشوده باشند
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ / وُ کِ دَ / دِ)
شخصی را گویند که در کارها تجربۀ بسیار داشته باشد و بعد از عاقبت اندیشی شروع در کاری کند، و بعضی گویند که شخصی باشد که کارها را جد و چسبان کند، و به ضم اول و کسر کاف هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم مفعول از وشکریدن. واشکرده. به کسر واو وکاف و به ضم و فتح اول هم ذکر کرده اند. ترکیبی است وصفی به معنی کارپرداز و پیشکار چالاک و صاحب تجربه و صاحب قوت (کذا). (برهان جامع). این لغت در جهانگشای جوینی به معنی آماده و چالاک آمده است. (حاشیۀ برهان قاطع از سبک شناسی ج 2 ص 302). در سروری آمده: به فتح واو و سکون شین معجمه و کاف و دال مهمله، آن کس را گویند که در کارها نیک تجربه کند و در عاقبت آن اندیشه کند، پس در آن کار شروع کند، و بعضی گفته اند که آن کس باشد که در کارها بجد (ن ل: بحد) و چست و چالاک باشد، و در سامی به فتح واو و کسر کاف و فتح دال مهمله نیز به نظر رسیده و به عربی وشکرده را شیحان گویند به فتح شین با حاء مهمله به وزن ریحان. و در اداهالفضلاء به کسر واو، با جد و توش و توان باشد و به فتح واو، چست و ساخته باشد، و به سین مهمله نیز آمده. (حاشیۀ برهان قاطع) : چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و راوی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و به جای فردوسی ایادی داشت. (حاشیۀ برهان از چهارمقالۀ عروضی چ 2 ص 77). و به لشکرهایی که در عراق و اطراف دیگر بودند اشارت رفت تا تمامی محتشد و وشکرده شدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وا کردن
تصویر وا کردن
گشودن، باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
شکست خورده مغلوب، ردشده مردود، مایوس، یکه خورده، متحیر سرگشته، ملاقات کرده بر خورده
فرهنگ لغت هوشیار
درهم وبرهم شده (موی) مجعد: پسرکی ده یازده ساله ریز نقش باموهای وز کرده، ترش شده و کف کرده (ماست و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشمرده
تصویر ناشمرده
شمرده نشده، بی حساب نامعدود مقابل شمرده
فرهنگ لغت هوشیار
آماده چالاک، کسی که در کارها تجربه دارد و امور را بچستی و چالاکی انجام دهد، کارپرداز پیشکار: (چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و را وی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا کرده
تصویر وا کرده
باز کرده گشوده: (هم بر ورق گذشته گیرش وا کرده و در نوشته گیرش) (نظامی)، سرپوش برداشته، گسترده (فرش و جز آن)، جدا کرده، فارغ کرده، چیده، بریده، دست خورده مقابل سر بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخورده
تصویر واخورده
((خُ دِ))
شکست خورده، از رونق افتاده، مأیوس، دل سرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
((کَ دِ))
کارآزموده، باتجربه، کهنه، فرسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکرده
تصویر وشکرده
((وَ یا وِ کَ دِ))
چابک، کوشا، پیشکار، کارپرداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرده
تصویر کارکرده
مستعمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
Inflated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
gonflé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
inflado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
फूला हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
menggelembung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
บวม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
opgeblazen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
inflado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
gonfiato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
膨胀的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
nadmuchany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
надутий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
aufgeblasen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
надутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بادکرده
تصویر بادکرده
מנופח
دیکشنری فارسی به عبری