جدول جو
جدول جو

معنی واشام - جستجوی لغت در جدول جو

واشام
معجر، مقنعه، واشامه، باشام، باشامه، روپاک، سرانداز:
چو پران شد ز پرده جست بر بام
ربودش باد از سر لعل واشام،
(ویس و رامین)،
رجوع به واشامه شود
لغت نامه دهخدا
واشام
معجر مقنعه رو پاک سرانداز: (چو بران شد ز پرده جست بربام ربودش باد از سر لعل واشام) (ویس ورامین)
تصویری از واشام
تصویر واشام
فرهنگ لغت هوشیار
واشام
مقنعه، روسری، واشامه، باشام، باشامه
تصویری از واشام
تصویر واشام
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشام
تصویر باشام
هر نوع پرده، خواه پردۀ خانه یا پردۀ ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واشامه
تصویر واشامه
روسری زنان، چارقد، سراگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشام
تصویر اشام
شوم تر، نامبارک تر، بدفال تر
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
دهی است از بخش جهرود قم. (تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر که در 27 هزارگزی جنوب آن شهر و 8 هزارگزی راه شوسۀ ملایر به بروجرد واقع است، ناحیه ای است مسطح، معتدل با 752 تن سکنه که از آب چشمه مشروب میشود، محصول آنجا غلات دیم و شغل اهالی زراعت و اشتغال به صنایع دستی و قالی بافی است، این دهکده دارای راه اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
وشوم. ج وشم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). به معنی نقش و نگار که بر اندام سوزن آژده و نیله بر آن پاشیده سازند. (آنندراج). رجوع به وشم شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام رودی و شهری. (ناظم الاطباء). در معجم البلدان دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نعت فاعلی از وشم به معنی اندام را بسوزن آژدن و نیله پاشیدن برآن. (منتهی الارب). خال کوبنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خوراک بقدر حاجت باشد که به عربی قوت لایموت گویند. (برهان) (هفت قلزم). آشام:
پناه سوی قناعت همی برم زین قوم
که اهل خانه خود را اشام می ندهند.
کمال اسماعیل.
، سایه ها، سیاهی ها که از دور دیده میشود، سیاهی و هیأتی که از دور بنظر آید:
نقد عشق از سرای ارواح است
نه ز اشخاص و شکل و اشباح است.
سنائی.
و از ضرب رماح دوسر، و طعن گرز و شمشیر ارواح از اشباح دوری جسته خاک معرکه با خون دلیران می آمیخت. (روضه الصفا ج 2).
همیشه تا بود افلاک مرکز انجم
همیشه تا بود ارواح قوت اشباح.
؟
، اسماء اشباح. رجوع به شبح شود، مواشی
لغت نامه دهخدا
بشام رفتن. (منتهی الارب). به شام شدن. اشآم
لغت نامه دهخدا
پرده، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری)، در مجمعالفرس مطلقاً بمعنی پرده است، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 177)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
باشامه. روپاک. سرانداز. مقنعه. واشام. معجر:
از آن پس داد وی رانامۀ ویس
همان پیراهن و واشامۀ ویس.
(ویس و رامین).
ز زلفینت مرا ده یادگاری
ز واشامه مرا ده غم گساری.
(ویس و رامین).
دریده ماه پیکر جامه در بر
فکنده لاله گون واشامه از سر.
(ویس و رامین).
رجوع به واشام و باشامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باشام
تصویر باشام
پرده در، پرده ساز سیم ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشامه
تصویر واشامه
واشام: (وزان پس داد وی را نامه ویس همان پیرایه و واشامه ویس) (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشام
تصویر باشام
مقنعه، روسری، واشام، واشامه، باشامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واشامه
تصویر واشامه
((مِ))
مقنعه، روسری، واشام، باشام، باشامه
فرهنگ فارسی معین
رنگ دادن پارچه، پس گرفتن سخن
فرهنگ گویش مازندرانی