نابسیجیده. بی تهیه. بی ساز و برگ. ناآماده: ولیکن بدینگونه ناساخته گر آیم دمان گردن افراخته. فردوسی. ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه). پیوسته چنان نشین که گویی دشمن بر در است تا اگر ناگه از در درآید ناساخته نباشی. (مجالس سعدی) ، ناتمام. نامهیا. ناقص. کامل و تمام و مهیا نشده: صاحب غازی و دیگران کارها بجد پیش گرفتند و آنچه ناساخته بود بتمامی بساختند. (تاریخ بیهقی ص 34) ، غافل. بی فکر و اندیشه. بی پروا. (ناظم الاطباء) ، نساخته: همی گفت ناساخته خانه را چرا ساختم رزم بیگانه را. فردوسی
نابسیجیده. بی تهیه. بی ساز و برگ. ناآماده: ولیکن بدینگونه ناساخته گر آیم دمان گردن افراخته. فردوسی. ناساخته رحلت باید کرد. (کلیله و دمنه). پیوسته چنان نشین که گویی دشمن بر در است تا اگر ناگه از در درآید ناساخته نباشی. (مجالس سعدی) ، ناتمام. نامهیا. ناقص. کامل و تمام و مهیا نشده: صاحب غازی و دیگران کارها بجد پیش گرفتند و آنچه ناساخته بود بتمامی بساختند. (تاریخ بیهقی ص 34) ، غافل. بی فکر و اندیشه. بی پروا. (ناظم الاطباء) ، نساخته: همی گفت ناساخته خانه را چرا ساختم رزم بیگانه را. فردوسی
ناگزیر کردن کسی را بر کاری. (از آنندراج). وادار کردن. مجبور کردن. بداشتن. کنانیدن. (یادداشت مؤلف) : بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراﷲ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی... در حالی که به حال خودم بودم و کسی مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم و کسی به زور بر این کارم نداشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ، ترغیب. تحریض. (آنندراج). برانگیختن تحریک کردن: اما چنان دانم که نکند که ترکی پیر و خردمند است و دانا باشد که خداوند را بر این واداشته باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325) ، ممانعت. (منتهی الارب) بازداشتن. منع کردن. نهی نمودن. مانع شدن. (ناظم الاطباء) : حق محیط جمله آمدای پسر واندارد کارش از کار دگر. مولوی (مثنوی). ، مخفی کردن. پنهان کردن. (ناظم الاطباء) ، توقیف کردن. بازداشتن. بازداشت کردن. (از یادداشت مؤلف). وقف. (تاج المصادر بیهقی). احتباس. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ضبط کردن، حفظ کردن، دفع کردن. (ناظم الاطباء). استدفاع. (تاج المصادر بیهقی) ، نصب کردن. گماشتن، مشغول کردن، به پا داشتن. اقامه. ایستادانیدن. سرپا داشتن. برپا داشتن. (یادداشت مؤلف) : گفت آخر مسجد اندر کس نماند کیت وامیدارد آنجا کت نشاند. مولوی (مثنوی دفتر سوم چ بروخیم ص 533). - دست واداشتن، دست برداشتن: در گوی و در چهی ای قلتبان دست وادار از سبال دیگران. مولوی (مثنوی چ خاور دفتر سوم ص 492 چ بروخیم ص 173)
ناگزیر کردن کسی را بر کاری. (از آنندراج). وادار کردن. مجبور کردن. بداشتن. کُنانیدن. (یادداشت مؤلف) : بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراﷲ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی... در حالی که به حال خودم بودم و کسی مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم و کسی به زور بر این کارم نداشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ، ترغیب. تحریض. (آنندراج). برانگیختن تحریک کردن: اما چنان دانم که نکند که ترکی پیر و خردمند است و دانا باشد که خداوند را بر این واداشته باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325) ، ممانعت. (منتهی الارب) بازداشتن. منع کردن. نهی نمودن. مانع شدن. (ناظم الاطباء) : حق محیط جمله آمدای پسر واندارد کارش از کار دگر. مولوی (مثنوی). ، مخفی کردن. پنهان کردن. (ناظم الاطباء) ، توقیف کردن. بازداشتن. بازداشت کردن. (از یادداشت مؤلف). وقف. (تاج المصادر بیهقی). احتباس. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ضبط کردن، حفظ کردن، دفع کردن. (ناظم الاطباء). استدفاع. (تاج المصادر بیهقی) ، نصب کردن. گماشتن، مشغول کردن، به پا داشتن. اقامه. ایستادانیدن. سرپا داشتن. برپا داشتن. (یادداشت مؤلف) : گفت آخر مسجد اندر کس نماند کیت وامیدارد آنجا کت نشاند. مولوی (مثنوی دفتر سوم چ بروخیم ص 533). - دست واداشتن، دست برداشتن: در گوی و در چهی ای قلتبان دست وادار از سبال دیگران. مولوی (مثنوی چ خاور دفتر سوم ص 492 چ بروخیم ص 173)
بازشناختن. تشخیص دادن. تمیز کردن. دانستن: تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت که کسش از بهشت وانشناخت. نظامی. موج دریا چون بامر حق بتافت اهل موسی را ز قبطی واشناخت. مولوی. و رجوع به شناختن و بازشناختن شود
بازشناختن. تشخیص دادن. تمیز کردن. دانستن: تا دو سال آنچنان بهشتی ساخت که کسش از بهشت وانشناخت. نظامی. موج دریا چون بامر حق بتافت اهل موسی را ز قبطی واشناخت. مولوی. و رجوع به شناختن و بازشناختن شود
ساختن. متحد گشتن. (ناظم الاطباء). همدست شدن: أسودبن عفان از فعل این پادشاه ستوه گشت و با مهتران حدیس در ساخت و عملوق را با جمله مهتران بنی طسم مهمان کرد و همه را بکشتند. (مجمل التواریخ والقصص). در هواداری و حفظ و حراست خاندان کریم اتابکی أیده اﷲ تعصب نمود و حق گزاری کرد و با هیچ متغلب درنساخت. (ترجمه تاریخ یمینی). من جانب او فرونگذارم و با دشمنان دولت او درنسازم. (ترجمه تاریخ یمینی) ، سازگاری و موافقت نشان دادن. موافق آمدن. جور آمدن. سازش کردن. ساختن. پیوند کردن: ترا دانش بتکلیفست و نادانی طبیعی زین همی با تو بسازد جهل و تو با جهل درسازی. ناصرخسرو. چنان با اختیار یار درساخت که از خود یار خود را بازنشناخت. نظامی. ولیک امشب شب درساختن نیست امید حجره واپرداختن نیست. نظامی. نشاید گفت با فارغ دلان راز مخالف درنسازد ساز با ساز. نظامی. ز روی لطف با کس درنسازد که آنکس خان ومان را درنبازد. نظامی. یقین شد شاه را چون مریم این گفت که هرگز درنسازد جفت با جفت. نظامی. شاه با او تکلفی درساخت بتکلف گرفته را می باخت. نظامی. قفل گنج گهر بیندازم با به افتاد شاه درسازم. نظامی. یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی. (گلستان). چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کرد ضرورتست که با روزگار درسازی. سعدی. زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب این چنین با همه درساخته ای یعنی چه. حافظ. - درساختن بهم، درآمیختن بهم. یکی شدن. جور شدن: نوای هر دو ساز از بربط و چنگ بهم درساخته چون بوی با رنگ. نظامی. ، راضی شدن. خشنود گشتن. (ناظم الاطباء). همداستان شدن. قانع شدن: با نیک و بدی که بود درساخت نیک از بد و بد ز نیک نشناخت. نظامی. از خلق جهان گرفته دوری درساخته با چنین صبوری. نظامی. وقتی چنین که شنیدی به جبرئیل و میکائیل نپرداختی و دگر وقت با حفصه و زینب درساختی. (گلستان سعدی) ، ربط دادن. با یکدیگر پیوند کردن. (ناظم الاطباء). مرتبط ساختن. پیوستن. هم آهنگ کردن. نواختن. زدن. ترتیب دادن: نوائی برکشید از سینۀ تنگ به چنگی داد کاین درساز با چنگ. نظامی. شکفته چون گل نوروز و نورنگ به نوروز این غزل در ساخت با چنگ. نظامی. ، بستن. منعقد کردن: ملک را داده بد در روم سوگند که با کس درنسازد مهر و پیوند. نظامی. ، آماده کردن. مهیا کردن. ساختن
ساختن. متحد گشتن. (ناظم الاطباء). همدست شدن: أسودبن عفان از فعل این پادشاه ستوه گشت و با مهتران حدیس در ساخت و عملوق را با جمله مهتران بنی طسم مهمان کرد و همه را بکشتند. (مجمل التواریخ والقصص). در هواداری و حفظ و حراست خاندان کریم اتابکی أیده اﷲ تعصب نمود و حق گزاری کرد و با هیچ متغلب درنساخت. (ترجمه تاریخ یمینی). من جانب او فرونگذارم و با دشمنان دولت او درنسازم. (ترجمه تاریخ یمینی) ، سازگاری و موافقت نشان دادن. موافق آمدن. جور آمدن. سازش کردن. ساختن. پیوند کردن: ترا دانش بتکلیفست و نادانی طبیعی زین همی با تو بسازد جهل و تو با جهل درسازی. ناصرخسرو. چنان با اختیار یار درساخت که از خود یار خود را بازنشناخت. نظامی. ولیک امشب شب درساختن نیست امید حجره واپرداختن نیست. نظامی. نشاید گفت با فارغ دلان راز مخالف درنسازد ساز با ساز. نظامی. ز روی لطف با کس درنسازد که آنکس خان ومان را درنبازد. نظامی. یقین شد شاه را چون مریم این گفت که هرگز درنسازد جفت با جفت. نظامی. شاه با او تکلفی درساخت بتکلف گرفته را می باخت. نظامی. قفل گنج گهر بیندازم با به افتاد شاه درسازم. نظامی. یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی. (گلستان). چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کرد ضرورتست که با روزگار درسازی. سعدی. زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب این چنین با همه درساخته ای یعنی چه. حافظ. - درساختن بهم، درآمیختن بهم. یکی شدن. جور شدن: نوای هر دو ساز از بربط و چنگ بهم درساخته چون بوی با رنگ. نظامی. ، راضی شدن. خشنود گشتن. (ناظم الاطباء). همداستان شدن. قانع شدن: با نیک و بدی که بود درساخت نیک از بد و بد ز نیک نشناخت. نظامی. از خلق جهان گرفته دوری درساخته با چنین صبوری. نظامی. وقتی چنین که شنیدی به جبرئیل و میکائیل نپرداختی و دگر وقت با حفصه و زینب درساختی. (گلستان سعدی) ، ربط دادن. با یکدیگر پیوند کردن. (ناظم الاطباء). مرتبط ساختن. پیوستن. هم آهنگ کردن. نواختن. زدن. ترتیب دادن: نوائی برکشید از سینۀ تنگ به چنگی داد کاین درساز با چنگ. نظامی. شکفته چون گل نوروز و نورنگ به نوروز این غزل در ساخت با چنگ. نظامی. ، بستن. منعقد کردن: ملک را داده بد در روم سوگند که با کس درنسازد مهر و پیوند. نظامی. ، آماده کردن. مهیا کردن. ساختن
بازیافتن. (یادداشت های مرحوم دهخدا). دریافتن و ادراک نمودن. (از آنندراج) : گفتا خرم از میانه گم بود وایافتنش به اشتلم بود. نظامی. این رشته قضا نه آن چنان تافت کو را سررشته واتوان یافت. نظامی. ز خلق آن چنان برد پیوند را که سگ وانیابدخداوند را. نظامی
بازیافتن. (یادداشت های مرحوم دهخدا). دریافتن و ادراک نمودن. (از آنندراج) : گفتا خرم از میانه گم بود وایافتنش به اشتلم بود. نظامی. این رشته قضا نه آن چنان تافت کو را سررشته واتوان یافت. نظامی. ز خلق آن چنان برد پیوند را که سگ وانیابدخداوند را. نظامی
اعراض کردن. روبرتافتن. روگردانی از معشوق. (آنندراج). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق. (ناظم الاطباء) : زود واسوزد ز عشق آتشین رخسار گل بلبل از اینگونه ناز باغبان خواهد کشید. تأثیر (از آنندراج). رخت گرم است از آن گلها نسوزد بهار از کردۀ خود وانسوزد. نورس قزوینی (از آنندراج)
اعراض کردن. روبرتافتن. روگردانی از معشوق. (آنندراج). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق. (ناظم الاطباء) : زود واسوزد ز عشق آتشین رخسار گل بلبل از اینگونه ناز باغبان خواهد کشید. تأثیر (از آنندراج). رخت گرم است از آن گلها نسوزد بهار از کردۀ خود وانسوزد. نورس قزوینی (از آنندراج)
شرمنده شدن و خجالت کشیدن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از فرهنگ فارسی معین). در مقام انفعال گفته میشود. (آنندراج) ، شرمنده کردن و خجالت دادن. (لغت محلی شوشتر). در وقت اعراض و بی التفاتی بچیزی رو را بوضعی که آثار ناخوشی از او عیان باشد می سازند و در مقام انفعال گفته میشود. (از آنندراج). کنایه از شرمنده کردن و خجالت دادن باشد. (لغت محلی شوشتر) ، تصویر نوشتن. (غیاث اللغات)
شرمنده شدن و خجالت کشیدن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (از فرهنگ فارسی معین). در مقام انفعال گفته میشود. (آنندراج) ، شرمنده کردن و خجالت دادن. (لغت محلی شوشتر). در وقت اعراض و بی التفاتی بچیزی رو را بوضعی که آثار ناخوشی از او عیان باشد می سازند و در مقام انفعال گفته میشود. (از آنندراج). کنایه از شرمنده کردن و خجالت دادن باشد. (لغت محلی شوشتر) ، تصویر نوشتن. (غیاث اللغات)