جدول جو
جدول جو

معنی وارین - جستجوی لغت در جدول جو

وارین
به سرعت و جلدی روان، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، در مأخذ دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واران
تصویر واران
(پسرانه)
باران (نگارش کردی: واران)، نامی که مورخان یونانی به پادشاهان ایرانی که نامشان بهرام بوده داده اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارین
تصویر سارین
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی رفسنجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارین
تصویر نارین
(دخترانه)
منسوب به نار، تر و تازه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارین
تصویر بارین
(دخترانه)
بارندگی، بارش (نگارش کردی: بارین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارین
تصویر یارین
(دخترانه)
خوشحالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وارون
تصویر وارون
واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارین
تصویر تارین
تار، تیره، تاریک برای مثال ای خواجه من جام می ام چون سینه را غمگین کنم؟ / شمع و چراغ خانه ام چون خانه را تارین کنم؟ (مولوی - لغت نامه - تارین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارین
تصویر دارین
دنیا و آخرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارین
تصویر پارین
پارینه، پارسالی، سال گذشته، سال پیش، کهنه، دیرینه، قدیمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واریس
تصویر واریس
ورم و برجستگی سیاهرگ یا عروق لنفاوی به خصوص در پاها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واریز
تصویر واریز
واریز کردن، خراب شدن، خرابی، واریز کردن مثلاً ریختن مقداری پول به یک حساب مشخص، فرو ریختن چیزی مثل گچ یا کاهگل از سقف یا دیوار، خراب شدن مثلاً دیوار اتاق واریز کرده بود
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
نام شهری است. (آنندراج). نام شهرکی است بیک روزه راه بمغرب حماه. (دمزن). نام شهری از شام در نزدیکی حماه. (ناظم الاطباء). وعامه آن را بعرین نامند. شهر نیکویی است میان حلب وحماه از جهت مغرب. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). از بلاد مشهور فلسطین باشد رجوع به نزهه القلوب چ 1331 لیدن ج 3 ص 271 شود. نام قصبۀ کوچکی است در بین حلب و حماه که در جانب شمال حماه واقع گشته زمانی قصبۀ معموری بوده و بمناسبت قلعه و باغ و باغچه ها شهرت داشته در جنگهای صلیبی حایز اهمیت بوده و رفته رفته به انحطاط گراییده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) ، فاخته بود. (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). رجوع به خشین و خشین سار شود
لغت نامه دهخدا
نام محلّی در حدّ غربی ایران، نزدیک کوه کلاعه بساحل سیروان
لغت نامه دهخدا
تیره و تاریک، (برهان) (آنندراج)، تاریک، (فرهنگ جهانگیری) :
ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم ؟
شمع و چراغ خانه ام چون خانه را تارین کنم ؟
مولوی (از فرهنگ جهانگیری)،
رجوع به تار، تاری، تاریک، تاریکی شود،
تاری را نیز گویند که آب درخت تار است، (برهان) (آنندراج)، آبی باشد که از درخت تار حاصل شود و آن شربتی باشد که نشأۀ باده در سر آورد، (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است در بین تدمر و شام و در دو منزلی تدمر. یزید بن معاویه در این محل درگذشت. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خوران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زشت و بد. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (برهان). ضد پرارین خوب و نیکو. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (از هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
دو سرای این جهان و دیگر جهان دنیا و آخرت. در عربی در حالت نصبی و جری استعمال میشود ولی در فارسی مراعات این عمل نمیکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریه
تصویر واریه
ماده شتر فربه، ششظماه از بیماریها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریدن
تصویر واریدن
فرو دادن بلع کردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل واریختن، تفریغ حساب تسویه حساب، فرو ریختن قمستی از بنا چاه قنات و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارین
تصویر پارین
پارینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریس
تصویر واریس
گشاد شدن ورید ها بخصوص در ساق پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واران
تصویر واران
آرنج
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وارث، رخنبران ریگبران جمع وارث. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی کمه دو سر آن باریک و میانش ضخیم است و خمیر نان را بوسیله آن تنک سازند
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی کمه دو سر آن باریک و میانش ضخیم است و خمیر نان را بوسیله آن تنک سازند، جمع وارد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : (... اخبار واردین بمسامع امرا عظام رسید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون
تصویر وارون
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی زیبا پونه خار گوله (گویش گیلکی) خارگله گربه گیا سنبل الطیب
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی گنج گوهر گنج شاهی خزانه جواهر و زر سرخ که مستقیما تحت نظر سلطان بوده: (درین وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هر آنچ مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد چنانکه اگر تصرفی رود فی الحال معلوم گردد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامه ها بود که پیوسته خرج کند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرموده... خزانه اول را نارین و دوم را بیدون میگفتند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریس
تصویر واریس
تورم رگ ها بویژه در پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واریز
تصویر واریز
((تِ یا تَ))
عمل ریزش یا ریختن، ریختن پول به حساب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارون
تصویر وارون
سرنگون، واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارون
تصویر وارون
معکوس، بالعکس
فرهنگ واژه فارسی سره