جدول جو
جدول جو

معنی واریختن - جستجوی لغت در جدول جو

واریختن
(شُ دَ)
ریختن، باز ریختن. دوباره ریختن. واریز کردن.
- واریختن حساب را، تفریغ حساب کردن با کسی. معلوم کردن حق هر یک از شریکین متعاملین. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاریختن
تصویر فاریختن
فرو ریختن، جدا شدن و به پایین ریختن، جاری شدن، چیزی را به پایین ریختن، نابود شدن، از بین رفتن، خراب کردن، انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واریته
تصویر واریته
نمایشی متنوع شامل رقص، آواز، حرکات آکروباتیک و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریختن
تصویر گریختن
فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارستن
تصویر وارستن
بازرستن، بازرهیدن، رها شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا ریختن
تصویر وا ریختن
خراب شدن و ویران شدن، از هم پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مقابل ریختنی. رجوع به ریختنی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ گَ تَ)
برده را باختن
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ زَ دَ)
ترسیدن. بسیار ترسیدن از... سخت رعب داشتن از...:بچه ها از این معلم مو می ریختند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِرْ دَ / دِ)
نریخته. مقابل ریخته. رجوع به ریخته شود:
اشک تو اگرچه هست تریاک
ناریخته به چو زهر بر خاک.
نظامی.
هنوز آن طلسم برانگیخته
در آن دشت مانده ست ناریخته.
نظامی.
سکندر بر آن لوح ناریخته
چو لوحی شد از شاخ آویخته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فُ گُ تَ)
اعراض کردن. روبرتافتن. روگردانی از معشوق. (آنندراج). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق. (ناظم الاطباء) :
زود واسوزد ز عشق آتشین رخسار گل
بلبل از اینگونه ناز باغبان خواهد کشید.
تأثیر (از آنندراج).
رخت گرم است از آن گلها نسوزد
بهار از کردۀ خود وانسوزد.
نورس قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیامیختن. ناآمیختن. مقابل آمیختن، نه میختن. نشاشیدن. مقابل میختن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناآهیختن. مقابل آهیختن. رجوع به آهیختن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نیاویختن. ناآویختن. آویزان نکردن
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ اَ کَ دَ)
حاجت کسی را برآوردن، بازساختن. (ناظم الاطباء). دوباره ساختن
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جلگه شهرستان گلپایگان واقع در 9 هزارگزی جنوب شرقی گلپایگان و 7 هزارگزی جنوب مشرق راه شوسۀ گلپایگان به خوانسار، ناحیه ای است هموار، گرم سیر و مالاریایی با 127 تن سکنه، از آب چاه و قنات مشروب میشود، محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری است و آن ناحیه دارای راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ دی دَ)
با هم دوختن. (ناظم الاطباء). بازدوختن. بهم دوختن
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ وَ شُ دَ)
بازدادن، ادا کردن، دوباره سنجیدن. (ناظم الاطباء). مرکب از: وا + توختن. رجوع به توختن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دِ شُ دَ)
بر وزن و معنی افروختن است که روشن کردن آتش و چراغ باشد. (برهان). افروختن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به افروختن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ریخته. بازریخته. دوباره ریخته. واریز شده. تفریغ شده. تسویه شده. رجوع به واریختن شود، جائی که شیب آن از یکسوست نه از چندسو. (از یادداشتهای مؤلف) : شیروانی واریخته (در اصطلاح بنایان). (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ تَ)
واریختن. فروریختن. رجوع به تاج المصادر بیهقی (باب افتعال: ارتجاس) ، و ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ ثَ)
ریختن:
بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابۀ می حمری.
منوچهری.
و رجوع به ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ دَ)
گریختن. دررفتن. فرار کردن:
چون بیامد سوخت پرش واگریخت
باز چون طفلان فتاد و ملح ریخت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
مقابل ریختن. رجوع به ریختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پهریختن
تصویر پهریختن
ادب کردن، پرهیز کردن، رها کردن، خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فا ریختن
تصویر فا ریختن
واریختن فرو ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسوختن
تصویر واسوختن
اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واساختن
تصویر واساختن
مجددا ساختن باز ساختن، حاجت کسی را برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
دوباره ساختن، ریخته، تفریغ حساب شده، جایی که شیبن ازیکسوست نه از چند سو: (شیروانی وا ریخته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگریختن
تصویر واگریختن
مجددا گریختن، گریختن در رفتن: (چون بیامد سوخت پرش واگریخت باز چون طفلان فتاد و ملح ریخت) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
مجددا ریختن باز ریختن، ریختن، یا وا ریختن حساب. تفریغ حساب کردن با کسی واریز کردن حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریختن
تصویر گریختن
در رفتن، بهزیمت شدن، فرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارفتن
تصویر وارفتن
مجددا رفتن: (گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم) (مثنوی)، بازگشتن برگشتن: (آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واردم گویی که ای ابله بیا) (دیوان کبیر)، رفتن: (تدجی وارفتن بهر طرف)، برطرف شدن: (ابلنقع الکرب وارفت اندوه)، مضمحل شن متلاشی شدن له شدن، جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر از هم باز شدن: (کوفته هاوارفته)، گداختن ذوب شدن: (مثل یخ وارفت)، سست شدن بیحال گشتن، بر اثر امری نامنتظر دچار حیرت شدن هاج و واج ماندن: (وقتی که به پسرک گفتم در امتحان رد شده ای وا رفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریخته
تصویر واریخته
((تِ یا تَ))
دوباره ریخته، تفریغ حساب شده، جایی که شیب آن از یکسوست نه از چند سو
فرهنگ فارسی معین
گذاشتن، فرو کردن در چیزی، نزدیکی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی