- واری
- آتشزنه، پیه آگنده
معنی واری - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
واریز کردن، خراب شدن، خرابی، واریز کردن مثلاً ریختن مقداری پول به یک حساب مشخص، فرو ریختن چیزی مثل گچ یا کاهگل از سقف یا دیوار، خراب شدن مثلاً دیوار اتاق واریز کرده بود
ورم و برجستگی سیاهرگ یا عروق لنفاوی به خصوص در پاها
ماده شتر فربه، ششظماه از بیماریها
گشاد شدن ورید ها بخصوص در ساق پا
عمل واریختن، تفریغ حساب تسویه حساب، فرو ریختن قمستی از بنا چاه قنات و غیره
تورم رگ ها بویژه در پا
حقارت، ذلت
بالاج فروش (بلاج بوریا آنندراج)
روزگار، چرخ زننده مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج شیانی بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت بوزن یک درهم)
بیمار داری، خدمت
جاریه، کنیزکان، دختران
خویش، حمیم، یاری دهنده، یار برگزیده
حقارت، پستی
پنهان و پوشیده شدن، اختفاء، پوشیدگی
مسکوک زر که در قدیم رایج بوده
هر یک از یاران دوازده گانۀ عیسی
خوار شدن، پستی، زبونی، خوار بودن
پنهان شدن، نهفته شدن، در به در شدن
سوار شدن، عمل سوار شدن بر مرکب، مقابل باری، اسب و استر و هر مرکبی که بر آن سوار شوند
ضاری ها، حیوانات شکاری و درنده ها و گوشت خواران مانند شیر، ببر و گرگ، سگهای حریص به شکار، جمع واژۀ ضاری
جمع عاریه، سینجی ها
((حَ))
فرهنگ فارسی معین
یار مخلص، کسی که پیغمبر را یاری کند، هر یک از یاران عیسی که مبلغ دین او بودند، جمع حواریون، حواریین
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج «شیانی» بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت به وزن یک درهم)
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خبا، خرگه، افراس، فسطاط
Horsemanship
верховая езда
Reitkunst
верхова їзда