جدول جو
جدول جو

معنی وارونگی - جستجوی لغت در جدول جو

وارونگی
(نَ / نِ)
حالت و چگونگی وارونه. واژگونگی. سرنگونی. انقلاب. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارونا
تصویر وارونا
(پسرانه)
نام یکی از خدایان هندو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وارفتگی
تصویر وارفتگی
شلی، تنبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارنگی
تصویر نارنگی
میوه ای از نوع مرکبات، کوچک تر از نارنج، خوش طعم و شیرین که پوست آن به راحتی کنده می شود. درخت این گیاه از درخت نارنج و پرتقال کوچک تراست و تخم آن کاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هارونی
تصویر هارونی
قاصد بودن، دربانی، پاسبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طارونی
تصویر طارونی
نوعی جامۀ ابریشمی، نوعی خز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورنگی
تصویر اورنگی
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو ناقوسیّ و اورنگی زدی ساز / شدی اورنگ چون ناقوس از آواز (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارستگی
تصویر وارستگی
تعلقات دنیوی نداشتن، وارسته و آزاده بودن، آزادی، رهایی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ / تِ)
حالت و چگونگی وارسته. آزادگی. (غیاث اللغات) (آنندراج). رهایی. آزادی. (ناظم الاطباء). فارغ البالی. (غیاث اللغات) (آنندراج). فراغت بال. (ناظم الاطباء) :
تو خاقنی که بتاراج امتحان رفتی
ز گرد کورۀ وارستگی طلب اکسیر.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی، ص 793).
پس از وارستگیها بیشتر گشتم گرفتارش
چو صیدی جست، صیادش ز اول سخت تر گیرد.
، فروتنی. خضوع. تواضع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است جزء جوانرود از بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 40 هزارگزی مغرب پاوه بین رودخانه سیروان و رودخانه مسره خیل و در کنار مرز عراق، ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و دارای تن سکنه، 60 خانوار از طایفه ایناق جوانروددر آن قشلاق می کنند، از آب چشمه مشروب می شود، محصول آنجا لبنیات و شغل اهالی گله داری است راه آن مالرو وصعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رُ زَ)
درختی است شبیه به انبه در بندر میناب و بندر عباس، و آن را لوز هم گویند
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
شبگردی و پاسبانی، حکومت و نظارت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
حالت و چگونگی وارفته. مضمحل شدن. (غیاث از چراغ هدایت) (آنندراج). اضمحلال. (ناظم الاطباء) ، گداز یافتن. (غیاث، از چراغ هدایت) (آنندراج). گداختگی. (ناظم الاطباء). و رجوع به وارفتن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اول هر چیز را که رنگ کنند رنگ است و چون در جامۀدیگر سرایت کند وارنگی است. (آنندراج) :
صفای صبحدم آیینه وارش
شفق وارنگی گلگون عذارش.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شهرکی است (در ماوراءالنهر) از گرد او خندق است و از حدود چغانیان است و از وی پای تابه خیزد و گلیمینه و بساط پشمین. (حدود العالم ص 67). رجوع به دارزنج شود
لغت نامه دهخدا
واژگونی:
مشغول تن مباش کزوحاصل
نایدت چیز جز همه وارونی،
ناصرخسرو،
، انقلاب، انعکاس، (از یادداشتهای مؤلف)، شرارت، بدی خلق، (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پرنده ایست سیاه رنگ ساری سار، یکی از فروع دستگاه شور، سازیست چون کمانچه که با کمان نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارونه
تصویر وارونه
برگشته، سرنگون، واژونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارونی
تصویر قارونی
منسوب به قارون
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی جامه ابریشمین تیره گون. یا خز طارونی. قسمی خزاد کن. یا گنبد طارونی. آسمان. پارسی است تارونی گونه ای جامه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
اول هر چیز را که رنگ کنند (رنگ) گویند و چون آن رنگ بجامه دیگر سرایت کند (وارنگی) نامند: (صفای صبحدم آیینه وارش شفق وار نگی گلگون غذارش) (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
آواز هفتم از الحان باربدی باربد. بعضی از فرهنگها این لحن را آواز سی ام دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردنگی
تصویر اردنگی
اردنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروغگی
تصویر داروغگی
عمل و شغل داروغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارفتگی
تصویر وارفتگی
مضمحل شدن، اضمحلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارونی
تصویر وارونی
واژگونی سرنگونی، بدبختی نگون بختی: (مشغول تن مباش کزو حاصل نایدت چیز همه وارونی) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارستگی
تصویر وارستگی
آزادگی، رهایی، آزادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشنگی
تصویر واشنگی
کسی که شبهای ماه رمضان مردم را بهنگام سحر بیدار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارستگی
تصویر وارستگی
((رَ تِ))
رهایی، آزادگی، فروتنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارونی
تصویر وارونی
((نِ))
شوم، نامبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارفتگی
تصویر وارفتگی
از هم پاشیدگی، سستی، بی حالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارونه
تصویر وارونه
خلاف، معکوس، برعکس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نارنگی
تصویر نارنگی
نارنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
آزادی، رهایی، آزادگی، آزادمنشی، اصالت، حریت، رهایی، افتادگی، خشوع، خضوع، فروتنی
متضاد: وابستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی