جدول جو
جدول جو

معنی وارخ - جستجوی لغت در جدول جو

وارخ
(رَ)
تیر، آرنج. (ناظم الاطباء). این کلمه در این معنی ظاهراً مصحف وارنج باشد، افعی. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، چلپاسه. (ناظم الاطباء) ، شعاع نور. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تارخ
تصویر تارخ
(پسرانه)
نام پدر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مارخ
تصویر مارخ
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، کویچ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود، جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود، بندآب، برغ، سربرغ، برغاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
بند، ریسمان، گلیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارث
تصویر وارث
کسی که از دیگری چیزی به ارث می برد، ارث برنده، میراث بر، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واره
تصویر واره
شبیه، پسوند متصل به واژه به معنای نظیر مثلاً سنگواره،
برای تبدیل صفت به اسم به کار می رود مثلاً گوشواره، دستواره، گاهواره، مشتواره،
بار، کرت، مرتبه، نوبت، برای مثال گل دگرره به گلستان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی - ۴۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارف
تصویر وارف
ممتد، وسیع، گسترده، ویژگی گیاه سبز و گوالیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارخ
تصویر مارخ
ماهرخ، پنهانی، به آرامی و خمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارو
تصویر وارو
وارون، واژگون، در ورزش در ژیمناستیک، پشتک
وارو زدن: در ورزش پشتک زدن در آب، گود زورخانه و بر روی زمین، برعکس کار کس دیگر کاری انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
کاهل. تنبل. (برهان) (آنندراج) ، گدا و مفلس. (ناظم الاطباء) ، مرد لوند را گویند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صارخ
تصویر صارخ
فریاد رس، فریاد خواه از واژگان دو پهلو، خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد
تصویر وارد
ورود کننده، رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارخ
تصویر شارخ
جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واری
تصویر واری
آتشزنه، پیه آگنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخر
تصویر واخر
باز خرنده باز خریدار، خریدار: (تالا جرم بعهد آن پادشاه بزرگزادگان همه بمکتب می نشینند و هنر را واخر بود و هنرمندی آسوده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارث
تصویر وارث
ارث بر، میراث گیرنده، جمع آن ورثه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واره
تصویر واره
بار، مرتبه، نوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارس
تصویر وارس
سرخرنگ چون جامه، زرد شونده چون برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارن
تصویر وارن
باژگونه وارونه، نحس شوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارخ
تصویر سارخ
دستمال بزرگ که در آن چیزی ببندند بقچه، سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
ریسمان، گلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارق
تصویر وارق
از ریشه پارسی پر برگ بر گناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارف
تصویر وارف
وسیع، ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد
تصویر وارد
((رِ))
در آینده، داخل شونده، ماهر، چیره دست، به جا، به مورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارث
تصویر وارث
((رِ))
ارث برنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واره
تصویر واره
((ر))
به آخر اسم ملحق شود دال بر معانی ذیل، دال بر شباهت و مانندگی، ماهواره، دال بر تعلق و ارتباط، گوشواره، دال بر مکان، چراغواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارو
تصویر وارو
وارون، واژگون، پشتک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارو
تصویر وارو
قلمه های درخت تبریزی را گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارن
تصویر وارن
((رَ یا ر))
آرنج، مرفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارف
تصویر وارف
((رِ))
گسترده، وسیع، بسیار سبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارغ
تصویر وارغ
((رَ یا رِ))
گلیم، پلاس، سد مانندی ساخته شده از چوب و گل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واره
تصویر واره
((ر))
نوبت، مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارث
تصویر وارث
ریگمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارد
تصویر وارد
درون
فرهنگ واژه فارسی سره