جدول جو
جدول جو

معنی واذنان - جستجوی لغت در جدول جو

واذنان
ده است در اصفهان. (منتهی الارب) (از لباب الانساب). از دهکده های اصفهان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واردان
تصویر واردان
(پسرانه)
نام دادوری در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وانان
تصویر وانان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی شهرکرد، نام یکی از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وارتان
تصویر وارتان
(پسرانه)
نام پسر بلاش اول پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وادگان
تصویر وادگان
(پسرانه)
نام شخصی در وندیداد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وادیان
تصویر وادیان
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، رازیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وامران
تصویر وامران
مامیران، گیاهی خودرو از خانوادۀ خشخاش با تخمی شبیه کنجد و شاخه های بلند که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
در حال خواندن. (یادداشت بخط مؤلف) :
یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی بدست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به نیشابور، (تاج العروس)، و یاقوت گوید قریه ای است به اسفراین و هر دو یکی است چون اسفراین هم از توابع نیشابور است اما سمعانی آنرا از قرای هرات شمرده است، و ظاهراً باشنان هرات بجز باشنان نیشابور است، و رجوع بمادۀ بعد شود
صاحب تاج العروس گوید در لباب الانساب قریه ای به هرات بدین نام خوانده شده است، اما در لباب الانساب و خود الانساب سمعانی، باشان ضبط گردیده است نه باشنان، رجوع به باشان شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شهری به خوزستان. (ناظم الاطباء). این نام در تاج العروس و معجم البلدان و سرزمینهای خلافت شرقی لسترانج باسیان آمده است. رجوع به باسیان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اذان و اقامه
لغت نامه دهخدا
(ذَ / ذِ)
معرب باذنگان. ترکاری معروف که بهندی بیگن گویند. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از بادنجان فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء). باتنگان. بادنجان. و رجوع به بادنجان و بادمجان و المعرب جوالیقی ص 314 و نشوءاللغه صص 88- 98 شود. جیم آن معرب از کاف فارسی است و آنرا مغذ. و وغذ نیز نامند، و آن بر دو گونه است، سپید که ثمرۀ آن دراز و نرم است و طول آن قریب بیک وجب میرسد، و سیاه که مستدیر است و گاهی هم اندکی دراز میباشد و نوع نخست، نیکوتر و لطیف تر است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع به ج 1 ص 69 همان کتاب شود.
لغت نامه دهخدا
(اَژَ)
در حال زدن و افکندن. رجوع به اوژن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. سردسیر و دارای 155 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناله و نالیدن. (آنندراج). تاءوﱡه. (قطر المحیط). تأوه یا نالیدن. (از اقرب الموارد) ، ریختن آب را. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
شذانق. رجوع به شذانق و نیز رجوع به دزی ج 1 ص 715 شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نام رودی است: آب شاذکان از کوه بازرنگ بر میخیزد و بر ولایت کهرکان و دشت رستاق گذشته بدریا میریزد. آبی بزرگ است گذر اسپ بآسان ندهد. طولش نه فرسنگ باشد. (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 225)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
از قریه های اصفهان. (معجم البلدان). اکنون دهی بدین نام در گرد اصفهان نیست
لغت نامه دهخدا
(شَءْ)
دو رگی که از سر بجانب چشمها می آید و از آن سر شکل فرود آید. (از بحر الجواهر) (از منتهی الارب). رجوع به شأن در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
پسر قارن. (ولف ص 619). منسوب به قارن:
سوی راست جای فریبرز بود
بکتمارۀ قارنان داد زود.
فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ج 5 ص 1328)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
منسوب به واذنان که از دهکده های اصفهان است. (لباب الانساب، الانساب سمعانی ورق 576 الف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نامی از نامهای مردان عرب است و از جمله نام پدر سلیمان محدث، زرده های تخم مرغ، پیمانه های خاص اهل یمن. ج، اذاهب، اذاهیب
لغت نامه دهخدا
(اُ ذُ / اُ)
تثنیۀ اذن. دو گوش. (مهذب الاسماء) ، دور گردانیدن او را. (منتهی الارب) ، ببر کردن. (؟) (زوزنی) ، زراندود کردن. (تاج المصادر بیهقی). زراندود کردن از بیرون. (غیاث) ، روان کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
دهی است در شهرضا که در 10 هزارگزی مشرق شهرضا و چهار هزارگزی مشرق راه شوسۀ شهرضا به آباده واقع است، ناحیه ای است جلگه ای که هوای آن معتدل و دارای دویست و نود و چهار تن سکنه است و آب آن از قنات و محصول آن خربزه و غلات و شغل اهالی زراعت است زنان به کرباس بافی اشتغال دارند و راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
یکی ازهشت مقام روحانی دین زردشتی ازین قرار زتوتر هاونن اتروخش فربرترظبرت آسناتر رئتویشکر سرئوشاورز زئونریا (زوت) رئیس این پیشوایان است ودرمیان دیگر هاونان دارای نخستین پایه است
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی کمه دو سر آن باریک و میانش ضخیم است و خمیر نان را بوسیله آن تنک سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحدان
تصویر واحدان
تثنیه واحد: دو تاک دو تک دو یکتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذنجان
تصویر باذنجان
پارسی تازی گشته بادنگان باتنگان بادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذانان
تصویر اذانان
تثنیه اذان (در حالت رفعی) : اذان و اقامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاونان
تصویر هاونان
((وَ))
یکی از هشت مقام روحانی دین زردشتی از این قرار، زئوتر، هاونن، اتروخش، فربرتر، آبرت، آسناتر، رئثویشکر، سرئثوشاورز، زئونریا (زوت) رئیس این پیشوایان است و در میان دیگر هاوانان دارای نخستین پایه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واژگان
تصویر واژگان
فهرستی از مجموعه واژه های یک کتاب، یک موضوع یا یک زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وادیان
تصویر وادیان
((اِ))
بادیان، رازیانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واخوان
تصویر واخوان
((خا))
دوباره خواندن، مقابله کتب، مطابقه، امتحان درستی و نادرستی دو قپان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساکنان
تصویر ساکنان
باشندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واژگان
تصویر واژگان
اصطلاحات
فرهنگ واژه فارسی سره