جدول جو
جدول جو

معنی واخورانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

واخورانیدن
(تَ)
متعدی واخوردن. (شعوری). رجوع به واخوردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاشورانیدن
تصویر فاشورانیدن
شورانیدن، درهم کردن، برهم زدن، زیر و رو کردن، درهم ریختن، آمیختن، سرشتن، آشوردن، آشردن، آشوریدن
فرهنگ فارسی عمید
(فِ خوَرْ / خُرْ دَ)
دوباره برانگیختن. از نو بجنبش و حرکت درآوردن. بشورانیدن: حضو، واشورانیدن آتش و حرکت دادن اخگرهای آتش فرومرده. (از منتهی الارب). رجوع به شورانیدن و بازشورانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زِ اَدَ گِ رِ تَ)
چیزی بخورد کسی دادن. اشراب. (دهار) ، گنجانیدن. اقحام. و رجوع به خورانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ پَ / پِوَ تَ)
در تاج المصادر بیهقی و مصادراللغۀ زوزنی فاشورانیدن و فاشوریدن آتش در ترجمه حض ّ آمده است
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چسبانیدن. دوسانیدن. الزاق. (زوزنی). الصاق. متصل کردن دو چیز به یکدیگر: الملاحمه، چیزی به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به دوسانیدن و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
تقلید کردن و گفتگو کردن و حرف زدن شخصی را به طریق آن شخص واگفتن. (برهان قاطع) (آنندراج). تقلید کردن و گفتگو کردن و حرف زدن به نحوی که دیگری می کند و حرف می زند. (ناظم الاطباء). والوچیدن کسی را. تقلید او را درآوردن. ادای او را درآوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). تقلید کردن به قصد بد کردن اصل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، شکلک ساختن، دهن کجی کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فِ دَ)
خوراندن. دادن که بخورد. به خوردن واداشتن. اطعام. (یادداشت بخط مؤلف) :
بهل این خواب و خور که عار این است
مخور و میخوران که کار اینست.
اوحدی.
- درخورانیدن، نزدیک کردن. محبوب کردن. مورد توجه قرار دادن: شیخ گفت خویشتن در ایشان درخورانید وخود را بدوستی ایشان دربندید. (اسرار التوحید).
، چرانیدن، چون: خورانیدن مرغزاری ستور را، پیمودن. تشریب. به آشامیدن واداشتن. به آشامیدن فرمودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
کلامی که به طور کنایه گفته شده تغییر دادن و به جای آن کلامی دیگر آوردن. (ناظم الاطباء). برگردانیدن جادوئی است که از خواندن کرده باشند. (آنندراج) ، بازخواندن: انتساب، خویشتن را بکسی واخواندن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نِ بِ تَ / تِ مَ دَ)
متعدی واخیدن. (شعوری). رجوع به واخیدن شود. برچیدن فرمودن و واخیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاشورانیدن
تصویر فاشورانیدن
تحریک کردن برانگیختن ورغلانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشورانیدن
تصویر فاشورانیدن
((دَ))
شوراندن، برانگیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
((خُ دَ))
به خوردن واداشتن، خوراندن
فرهنگ فارسی معین