جدول جو
جدول جو

معنی واخان - جستجوی لغت در جدول جو

واخان
مرور، دوباره خوانی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واران
تصویر واران
(پسرانه)
باران (نگارش کردی: واران)، نامی که مورخان یونانی به پادشاهان ایرانی که نامشان بهرام بوده داده اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وادان
تصویر وادان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی دماوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وانان
تصویر وانان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی شهرکرد، نام یکی از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از والان
تصویر والان
گروهی از پستانداران دریایی
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، رازیان، وادیان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاخان
تصویر چاخان
تملق، چاپلوسی، متملق، چاپلوس، خوشامدگو، زبان باز، لاف زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دواخانه
تصویر دواخانه
داروخانه، جای فروش دارو برای بیماران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواخانه
تصویر نواخانه
جایی که اسیران را نگه دارند، زندان
فرهنگ فارسی عمید
(دَ نَ / نِ)
داروخانه. (لغات فرهنگستان). دوافروشی. داروفروشی. آنجا که دارو فروشند. دکان داروفروشی
لغت نامه دهخدا
کرسی نشین کانتون ’اندر’ ناحیه ’ایسودن’ فرانسه که دو هزار و یکصد تن جمعیت دارد، کلیسای ’سن لوریان’ از قرن یازدهم در آن شهر بر جا مانده است
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
مرکّب از: دواخانه + چی، پسوندنسبت ترکی، مدیر دواخانه. صاحب داروخانه. داروفروش. (از یادداشت مؤلف)، آنکه فروختن دارو پیشه دارد
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ / نِ)
فقیرخانه. خانه بینوایان، خانه ای که در آن قوت و خوردنی نباشد:
بخور چند روزی و بردار نیز
چه جویی بدین بی نواخانه چیز؟
فردوسی.
، کنایه از دنیاست
لغت نامه دهخدا
(نِ بِ تَ / تِ مَ دَ)
متعدی واخیدن. (شعوری). رجوع به واخیدن شود. برچیدن فرمودن و واخیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ناحیتی است (به حدود ماوراءالنهر) و از در تبت بدانجا شوندو رختجب دهی است از این ناحیت و اندر وی گبرکان وخی اند و سکاشم شهری است مستقر ملک و خان و از حدود وی روی نمدزین و تیروخی خیزد. و خمداد که بتخانه های وخیان در آنجاست از این ناحیت است. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر که در 27 هزارگزی جنوب آن شهر و 8 هزارگزی راه شوسۀ ملایر به بروجرد واقع است، ناحیه ای است مسطح، معتدل با 752 تن سکنه که از آب چشمه مشروب میشود، محصول آنجا غلات دیم و شغل اهالی زراعت و اشتغال به صنایع دستی و قالی بافی است، این دهکده دارای راه اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نامی که مورخان یونان به پادشاهان ایرانی که نامشان بهرام بوده است میداده اند. (قاموس الاعلام ترکی). کلمه بهرام در اوستا ورثرغن (و ر غ ن بوده است که در پهلوی ورهران شده و بعدها بصورت وهرام و سپس بهرام درآمده و واران صورتی از آن است
یاقوت گوید: از دهکده های تبریز است و در یک فرسنگی آن است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است جزء دهستان جاسب از بخش دلیجان شهرستان محلات که در 24 هزارگزی شمال خاوری دلیجان واقع شده است، ناحیه ای است کوهستانی سردسیر ودارای 1800 تن سکنه و 8 رشته قنات میباشد، محصول آن غلات، سیب زمینی، گردو، بادام، انگور و زردآلو و شغل اهالی بیشتر زراعت و باغبانی و کرباس بافی است و صندوق پست دارد، هفته ای سه پست آن به دلیجان به وسیلۀپیک سوار حمل میشود، بهداری و پزشک و داروی دولتی ودبستان هم دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
از دیه های وره قم، (تاریخ قم ص 138)، و در ص 119 همان کتاب از دهات ’وازین طسوج’ آمده است
لغت نامه دهخدا
پهلوانی بوده از پهلوانان چین، (برهان) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا)، نام پهلوانی چینی، (ناظم الاطباء)
حاکم چین، (برهان)، از القاب پادشاه چین، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از مضافات مرو شاهجان، (برهان)، قریه ای است از مضافات مرو، (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری)، قریه ای است از قرای مرو و آن غیر از ما جان است و این قریۀ ابی مسلم خراسانی صاحب الدوله است، (از معجم البلدان) : درویشی ... بدریافت قدم مبارک خواجه آمد، با او هیچ التفات نکردند و فرمودند خلق ماخان بواسطۀ تو زیان زده شده اند ... تا مادام که او به ماخان نخواهد رفت و به نسبت خلق آن موضع تفریح نخواهد کرد تا آن خلق از زیان بیرون آیند او را به ما راه نیست، (انیس الطالبین ص 109 و 110)، چون به ماخان رسیدم احوالی شگرف از برکت توجه به حضرت خواجه ظاهر شد پس از آن موضع بطرف سرخس روان شدم، (انیس الطالبین ص 217)، حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه از سرخس به ماخان آمدند، (انیس الطالبین ص 220)، خواجۀ ما قدس اﷲ روحه مرابا حضرت درویش اسماعیل در ماخان به هیزم آوردن فرستادند، (انیس الطالبین، ص 221)، رجوع به ماخوان شود
لغت نامه دهخدا
متملق، چاپلوس، با زرنگی و زیرکی، حقه باز، لافی، لاف زن، شارلاتانی در گفتار، زبان بازی، آنکه به تندی و چابکی گوید در فریفتن تو آنچه در دل ندارد، خوش محاوره، زبان آور، خوش آمدگو
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جمع آبرود جزء بخش مرکزی شهرستان دماوند که در 17 هزارگزی جنوب دماوند و یک هزارگزی غربی راه فرعی دماوند به گیلان واقع است، ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر که سکنۀ آن 600 تن و مذهب اهالی آن شیعه است از سرچشمۀ رود جمع آبرود مشروب میشود، محصول آن غلات، بنشن، لوبیا، سیب زمینی و قیسی و شغل اهالی زراعت است، بقعۀ امامزاده قاسم در آنجاست و راه آن مالرو است، با ماشین هم میتوان به آن نقطه رفت، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نانواخانه
تصویر نانواخانه
محل پخت وفروش نان خبازی نانوایی، رسته نانوا صنف خبازان: (آسیابانها ازدست ظلم خبازباشی و زورگوییهای نانواخانه میخواستندآسیابانهای خودرابگذارند و بشهرهای دیگرپناه ببرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاخان
تصویر چاخان
چاخن: ترکی پشت هم انداز حقه باز شارلاتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واران
تصویر واران
آرنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواخانه
تصویر نواخانه
زندان، محبس، محل نگهداری بینوایان و اسیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواخانه
تصویر دواخانه
دارو فروشی، داروخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواخانه
تصویر نواخانه
((نَ نِ))
زندان، محبس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والان
تصویر والان
رازیانه، گیاهی است خوش بو با دانه های ریز که برای نفخ مفید است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاخان
تصویر چاخان
دروغگو، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واخوان
تصویر واخوان
((خا))
دوباره خواندن، مقابله کتب، مطابقه، امتحان درستی و نادرستی دو قپان
فرهنگ فارسی معین
پشت هم انداز، حراف، حقه باز، شارلاتان، گزافه، لاف، لافزن، گزافه گویی، گزافه گو، خشت مال، دروغگو، دروغ زن، دروغ باف، دروغ، حرف مفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باختن، از دست دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
باران
فرهنگ گویش مازندرانی
رنگ دادن پارچه، پس گرفتن سخن
فرهنگ گویش مازندرانی