خریداری کردن، بازخریدن. دوباره خریدن. (ناظم الاطباء) : وآنکه خواهی از بلایش واخری جان او را در تضرع آوری. مولوی. که نه مجنون است یاری چون برید از کسی که جان او را واخرید. مولوی. تا مگر زین جنگ حقت واخرد در جهان صلح یکرنگت برد. مولوی. گر چه چون نشفش کند تو قادری کش از ایشان واستانی واخری. مولوی (مثنوی چ خاور ص 39). افتداء، خویشتن را واخریدن. (زوزنی)
خریداری کردن، بازخریدن. دوباره خریدن. (ناظم الاطباء) : وآنکه خواهی از بلایش واخری جان او را در تضرع آوری. مولوی. که نه مجنون است یاری چون برید از کسی که جان او را واخرید. مولوی. تا مگر زین جنگ حقت واخرد در جهان صلح یکرنگت برد. مولوی. گر چه چون نشفش کند تو قادری کش از ایشان واستانی واخری. مولوی (مثنوی چ خاور ص 39). افتداء، خویشتن را واخریدن. (زوزنی)
دوباره سؤال کردن، تفتیش کردن. (ناظم الاطباء) ، دریافت کردن. (آنندراج از فرهنگ فرنگ) ، بازپرسیدن. استفسار نمودن. (آنندراج) : یکی ژند و است آر با برسمت بگو پاسخ از هرچه واپرسمت. فردوسی. صبح شد هدهد جاسوس کز او واپرسند کوس شد طوطی غماز کز او واشنوند. خاقانی. کاین چه شاید بود واپرسم از او که چه میسازی ز حلقه تو بتو. مولوی. و رجوع به پرسیدن و بازپرسیدن و ’وا’شود
دوباره سؤال کردن، تفتیش کردن. (ناظم الاطباء) ، دریافت کردن. (آنندراج از فرهنگ فرنگ) ، بازپرسیدن. استفسار نمودن. (آنندراج) : یکی ژند و اُست آر با برسمت بگو پاسخ از هرچه واپرسمت. فردوسی. صبح شد هدهد جاسوس کز او واپرسند کوس شد طوطی غماز کز او واشنوند. خاقانی. کاین چه شاید بود واپرسم از او که چه میسازی ز حلقه تو بتو. مولوی. و رجوع به پرسیدن و بازپرسیدن و ’وا’شود
برگشتن. به عقب برگشتن. مراجعت کردن. (ناظم الاطباء). انصراف. بازگردیدن: وانگردد از ره آن تیر ای پسر بند باید کرد سیلی را ز سر. مولوی. زآنکه از بانگ و علالای سگان هیچ واگردد ز راهی کاروان. مولوی. چسان ز میکده مخمور بگذرم صائب نمی شود ز لب بحر تشنه واگردید. صائب (از آنندراج). دل وحشت زده از سینه کجا یاد کند چه خیال است که گوهر به صدف واگردد. صائب (از آنندراج). - امثال: چون به گردش نمی رسی واگرد. ، سرنگون شدن. زیر و زبر شدن، منعکس شدن. (ناظم الاطباء) ، انقلاب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تقلب. (یادداشت مؤلف) : دول، واگردیدن از حالی به حالی. (منتهی الارب) ، بازگردیدن. گشاده شدن. گشوده شدن. از هم واشدن: اقهمت السماء، واگردید ابر ازآسمان و گشاده شد آن. (منتهی الارب)
برگشتن. به عقب برگشتن. مراجعت کردن. (ناظم الاطباء). انصراف. بازگردیدن: وانگردد از ره آن تیر ای پسر بند باید کرد سیلی را ز سر. مولوی. زآنکه از بانگ و علالای سگان هیچ واگردد ز راهی کاروان. مولوی. چسان ز میکده مخمور بگذرم صائب نمی شود ز لب بحر تشنه واگردید. صائب (از آنندراج). دل وحشت زده از سینه کجا یاد کند چه خیال است که گوهر به صدف واگردد. صائب (از آنندراج). - امثال: چون به گردش نمی رسی واگرد. ، سرنگون شدن. زیر و زبر شدن، منعکس شدن. (ناظم الاطباء) ، انقلاب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تقلب. (یادداشت مؤلف) : دول، واگردیدن از حالی به حالی. (منتهی الارب) ، بازگردیدن. گشاده شدن. گشوده شدن. از هم واشدن: اقهمت السماء، واگردید ابر ازآسمان و گشاده شد آن. (منتهی الارب)
خلاص شدن. رها شدن. (ناظم الاطباء). وارستن. آزاد شدن. خلاص یافتن. بازرهیدن: سال دیگر گر توانم وارهید از مهمات آن طرف خواهم دوید. مولوی. نه سحابش ره زند خود نه غروب وارهید او از فراق سینه کوب. مولوی. تا از این طوفان بیداری و هوش وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش. مولوی. گردنش بشکست و مغز وی درید جان ما از قید و محنت وارهید. مولوی. وارهیدند از جهان پیچ پیچ کس نگرید بر فوات هیچ هیچ. مولوی. تا ز سکسک وارهد خوش پی شود شیره را زندان کنی تا می شود. مولوی. تا از این گرداب دوران وارهی بر سر گنج وصالم پانهی. مولوی. که دعائی همتی تا وارهم تا از این بند نهان بیرون جهم. مولوی
خلاص شدن. رها شدن. (ناظم الاطباء). وارستن. آزاد شدن. خلاص یافتن. بازرهیدن: سال دیگر گر توانم وارهید از مهمات آن طرف خواهم دوید. مولوی. نه سحابش ره زند خود نه غروب وارهید او از فراق سینه کوب. مولوی. تا از این طوفان بیداری و هوش وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش. مولوی. گردنش بشکست و مغز وی درید جان ما از قید و محنت وارهید. مولوی. وارهیدند از جهان پیچ پیچ کس نگرید بر فوات هیچ هیچ. مولوی. تا ز سکسک وارهد خوش پی شود شیره را زندان کنی تا می شود. مولوی. تا از این گرداب دوران وارهی بر سر گنج وصالم پانهی. مولوی. که دعائی همتی تا وارهم تا از این بند نهان بیرون جهم. مولوی
تحقیق. تفتیش. وارسی کردن. رسیدگی کردن. با دقت آگاهی حاصل کردن. (ناظم الاطباء) :مثل حارس میزنی وارس. (از یادداشتهای مؤلف) ، دریافتن. (ناظم الاطباء) ، بازرسیدن. (ناظم الاطباء) ، رسیدن: آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد. سعدی
تحقیق. تفتیش. وارسی کردن. رسیدگی کردن. با دقت آگاهی حاصل کردن. (ناظم الاطباء) :مثل حارس میزنی وارس. (از یادداشتهای مؤلف) ، دریافتن. (ناظم الاطباء) ، بازرسیدن. (ناظم الاطباء) ، رسیدن: آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد. سعدی
مجددا رسیدن، رسیدن وصول: (آه اگر دست دل من بتمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد) (بدایع سعدی)، سرکشی کردن تفتیش کردن، دریافتن ادراک، بی مصرف شدن از کار افتادن بی فایده شدن: (هرکه بما میرسد وا میرسد)
مجددا رسیدن، رسیدن وصول: (آه اگر دست دل من بتمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو بمن وانرسد) (بدایع سعدی)، سرکشی کردن تفتیش کردن، دریافتن ادراک، بی مصرف شدن از کار افتادن بی فایده شدن: (هرکه بما میرسد وا میرسد)