جدول جو
جدول جو

معنی هینر - جستجوی لغت در جدول جو

هینر
برای این
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینر
تصویر بینر
(پسرانه)
بیننده (نگارش کردی: بینهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیگر
تصویر هیگر
اسب کمیت، اسب کهر، اسب سرخ مایل به سیاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هین
تصویر هین
سیل، سیلاب، برای مثال از کوهسار دوش به رنگ می / هین آمد ای نگار می آور هین (دقیقی - ۱۰۴)
صدایی برای به حرکت درآوردن مرکب
در مقام تاکید و تعجیل گفته می شود، هان، آگاه باش، برای مثال هین رها کن بدگمانی و ضلال / سرقدم کن چون که فرمودت تعال (مولوی - ۷۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هین
تصویر هین
آسان، ضعیف و خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیدر
تصویر هیدر
جانوری از نوع پلیپ، ساکن آب های شیرین با بدنی استوانه ای شکل و باریک و دارای چندین شاخک در یک طرف خود
فرهنگ فارسی عمید
فعالیتی که به منظور خلق آثار مبتنی بر برداشت های شخصی و عدم دریافت سود مادی صورت می گیرد، اثری که به وسیلۀ این فعالیت به وجود می آید، کار نمایان و برجسته، پیشه، صنعت، فن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ صَ)
شیر شکننده صید را. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
پنبه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ گَ / هی گَ)
اسب کمیت و معنی ترکیبی آن اسب کهر است چه هی به معنی اسب است و کهر نیز نام رنگ کمیت، اسب سیاهی است که به سرخی زند و یال وزانوهایش سیاه باشد و آن را به ترکی قراکهر گویند یعنی سیاه کهر. (آنندراج) (انجمن آرا). اسب سرخی که به سیاهی مایل بود و یال و دم وی سیاه باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آنچه بیفتد و فرودریده شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یا)
رجل هیّار، مرد سست. (منتهی الارب). ضعیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
صورتی و تلفظی محلی از کلمه هستند:
گفت یارب گر تو را خاصان هیند
که مبارک دعوت و فرخ پیند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
روش. (منتهی الارب) (آنندراج). برای نوع است. (از اقرب الموارد). آهستگی و وقار. (منتهی الارب) (آنندراج). سکینه و وقار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
مؤنث هین. (از اقرب الموارد). رجوع به هین شود
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یِ نَ)
تأنیث هیّن و هین، به معنی سهل و آسان. (از اقرب الموارد). رجوع به هین شود
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ جَ)
دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی، سکنۀ آن 275 تن. آب آن از آقچای و چشمه و محصول آن غلات و حبوب. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و اتومبیل از آن می توان برد. این ده در دو محل بفاصله 2500 گز به نام قینر بالا و پائین مشهور است. سکنۀ قینر پایین 145 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غِ نَ جِ)
دهی است جزء دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک که در 16هزارگزی شمال خاوری آستانه و 9هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 948 تن و شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از زه آب رود خانه محلی و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، بنشن، انگور، میوه ها و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی است. راه مالرو دارد و در فصل خشکی اتومبیل رفت و آمد میکند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هین
تصویر هین
این و ا ینک آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنر
تصویر هنر
علم و معرفت ودانش و فضل، فضیلت، کمال، کیاست، فراست، زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیتر
تصویر هیتر
((تِ))
وسیله ای برای گرم کردن هوای مکان هایی مانند اتاق و کارخانه، اجاق برقی، بخاری برقی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیگر
تصویر هیگر
((هَ گَ یا گِ))
اسب سرخ مایل به سیاهی که یال و دم آن سیاه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تینر
تصویر تینر
((نِ))
مایه رقیق کننده مواد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هین
تصویر هین
((هِ))
سیل، سیلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هین
تصویر هین
((هِ))
کلمه تأکید به معنی زودباش، شتاب کن، کلمه اشاره به معنی این و اینک، کلمه تنبیه به معنی، هان، آگاه باش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هنر
تصویر هنر
((هُ نَ))
فضل، کار برجسته و نمایان، زیرکی، پیشه و صنعت، تقوی، پرهیزگاری، هر یک از هنرهای زیبا
فرهنگ فارسی معین
مایع فرار رقیق ساز، مایع حلال و رقیق کننده رنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از هنر
تصویر هنر
Craft
دیکشنری فارسی به انگلیسی
این را، این یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
کنارهم، پهلو به پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از هنر
تصویر هنر
artesanato
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هنر
تصویر هنر
oficio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هنر
تصویر هنر
rzemiosło
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هنر
تصویر هنر
ремесло
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هنر
تصویر هنر
ремесло
دیکشنری فارسی به اوکراینی