جدول جو
جدول جو

معنی هین

هین
سیل، سیلاب، برای مثال از کوهسار دوش به رنگ می / هین آمد ای نگار می آور هین (دقیقی - ۱۰۴)
صدایی برای به حرکت درآوردن مرکب
در مقام تاکید و تعجیل گفته می شود، هان، آگاه باش، برای مثال هین رها کن بدگمانی و ضلال / سرقدم کن چون که فرمودت تعال (مولوی - ۷۴۰)
تصویری از هین
تصویر هین
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با هین

هین

هین
کلمه تأکید به معنی زودباش، شتاب کن، کلمه اشاره به معنی این و اینک، کلمه تنبیه به معنی، هان، آگاه باش
هین
فرهنگ فارسی معین

هین

هین
کلمه ای است که بجهت تأکید گویند یعنی بشتاب و زود باش، (انجمن آرا) (آنندراج)، کلمه ای است به معنی زود و شتاب و تعجیل که درمحل تأکید و امر گویند یعنی زود باش و بشتاب، (برهان)، شتاب فرمودن است، (لغت نامۀ اسدی) :
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین،
دقیقی،
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا،
خاقانی،
به شیرین گفت هین تا رخش تازیم
بر این پهنه زمانی گوی بازیم،
نظامی،
در دلم افتاد آتش ساقیا
ساقیا آخر کجایی هین بیا،
عطار،
گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه
گفت فرما باد را ای جان پناه،
مولوی،
هین غذای دل بده ار همدلی
رو بجو اقبال را از مقبلی،
مولوی،
مؤذن گریبان گرفتش که هین
سگ ومسجد ای فارغ از عقل و دین،
سعدی،
،
این و اینک، هذا، (برهان)، گفتن، (برهان)، در کردی معنی ’چه گفتید’دارد، (حواشی برهان چ معین)،
- هان و هین:
وز این بند بگشای و بستان و ده
وز این هان و هین و از این گیر و دار،
ناصرخسرو،
چه داری جواب محمد به محشر
چو پیش آیدت هان و هین محمد،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

هین

هین
آوازی که بدان خر را زجر کنند:
هان و هینش کنم از حکمت زیرا خر
بازگردد ز ره گمره به هان و هین،
ناصرخسرو،
- هین و هی، حکایت صوت بازداشتن و منع کردن کسی یا چیزی از حرکت:
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا

هین

هین
دهی است جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه، دارای 132 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

هین

هین
سیل، سیلاب، (فرهنگ اسدی) (انجمن آرا) (آنندراج) :
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین،
دقیقی،
هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی،
منوچهری،
- هین آمدن، سیل آمدن، سیل جاری شدن،
- هین گرفتن، سیل گرفتن، در سیل فرورفتن، غرقه شدن در سیل:
دم خون چو رود مهین هین گرفت
ز غم چهرۀ شاه چین چین گرفت،
اسدی (گرشاسبنامه ص 409)،
شل و خشت پرواز شاهین گرفت
ز باران خون کوه در هین گرفت،
اسدی (گرشاسبنامه ص 80)
لغت نامه دهخدا

هین

هین
نرم و آسان. (منتهی الارب). سهل. (اقرب الموارد) ، ضعیف و ذلیل. (اقرب الموارد). سست و خوار، سبک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا