جدول جو
جدول جو

معنی هیث - جستجوی لغت در جدول جو

هیث(کَ)
هیثان. چیزی اندک دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی) (ازاقرب الموارد) ، جنبیدن، حاجت روا کردن به مال، تباهی انداختن در مال، کم کردن دهش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، داخل شدن بعضی در بعض دیگر به هنگام دشمنی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیث
تصویر لیث
(پسرانه)
شیر درنده، نام پدر یعقوب پادشاه صفاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیث
تصویر شیث
(پسرانه)
نام سومین پسر آدم و حوا که به عقیده مسلمانان مقام نبوت داشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیپ
تصویر هیپ
واژه ای در تبلیغات که مترادف تبلیغ شدید هر فیلم است و در آن از رادیو، تلوزیون و حضور شخصی بازیگران فیلم استفاده می شود
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از لیث
تصویر لیث
شیر نر، نوعی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیث
تصویر عیث
فاسد کردن، تباه کردن، زیان کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران، ابری که باران ببارد، گیاهی که با آب باران بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هین
تصویر هین
سیل، سیلاب، برای مثال از کوهسار دوش به رنگ می / هین آمد ای نگار می آور هین (دقیقی - ۱۰۴)
صدایی برای به حرکت درآوردن مرکب
در مقام تاکید و تعجیل گفته می شود، هان، آگاه باش، برای مثال هین رها کن بدگمانی و ضلال / سرقدم کن چون که فرمودت تعال (مولوی - ۷۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیز
تصویر هیز
چشم چران، مخنث، بدکار، پشت پایی، بی شرم، برای مثال گفتم همی چه گویی ای هیز گلخنی / گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی (عسجدی - لغت نامه - هیز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیش
تصویر هیش
هیچ، ناچیز، اندک، بیهوده، معدوم، هر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیچ
تصویر هیچ
ناچیز، اندک، بیهوده، معدوم، هر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ هَُ)
دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعطا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ثَ)
چوزۀ کرکس، چوزۀ عقاب. (منتهی الارب) (آنندراج). باز شکاری و گویند جوجۀ کرکس و گویند جوجۀ عقاب. (اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ سرخ یا زمین نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درختی است از حمض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ثَ)
گروهی از مردم و گروه مردم آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). هیثه مانند هیشه به معنی جماعت از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هیش
تصویر هیش
هیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیت
تصویر هیت
زمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیب
تصویر هیب
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیچ
تصویر هیچ
ناچیز و معدوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هید
تصویر هید
آزار دادن، زجر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیز
تصویر هیز
بیشرم، بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیس
تصویر هیس
آهسته گوی، آهسته رو، یواش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیث
تصویر عیث
زیانکاری، تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هین
تصویر هین
این و ا ینک آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرث
تصویر هرث
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هبث
تصویر هبث
بیهوده خرج کردن مال، تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه، زبان آور، تننده جهنده شیر اسد جمع لیوث: سلطا تکش... هم در مقام بزم غیثی سایل و هم در موقف رزم لیثی صایل، برج اسد شیر فلک شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیثم
تصویر هیثم
جوجه کرکس، جوجه عقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیث
تصویر حیث
جا، آنجا، کجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریث
تصویر ریث
کندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیث
تصویر حیث
جا، هر جا، جهت، لحاظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریث
تصویر ریث
((رَ یا رِ))
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریث
تصویر ریث
((رَ یِّ))
کندرو، بطی، درنگ کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیث
تصویر عیث
((عَ یا عِ))
تباهی، زیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیث
تصویر غیث
((غِ یْ))
باران
فرهنگ فارسی معین