معنی ریث - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ریث
ریث
- ریث
- بطی ٔ. درنگ کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاهل. درنگ کننده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ریث
- ریث
- درنگ. مثل: رب عجله وَهبت ریثاً و فی التعجب ما اراثک علینا، ای ابطأک عنا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درنگ. (آنندراج) ، مقدار. گویند: لم یلبث الا ریث کذا. و گویند: مایلبث الا ریثما کذا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندازۀ چیزی. (آنندراج). مقدار مهلت از زمان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ریث
- ریث
- درنگ کردن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درنگی شدن. (تاج المصادر بیهقی). مولش. (فرهنگ فارسی معین). راث علی خبرک، ای ابطاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ریو
- ریو
- ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی و داماد طوس سپهسالار ایران
فرهنگ نامهای ایرانی