جدول جو
جدول جو

معنی هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو

هکاردن
کردن، انجام دادن، ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکاندن
تصویر تکاندن
حرکت دادن چیزی در جای خود مانند جنباندن درخت، تکان دادن، جنباندن، به حرکت درآوردن چیزی به طور ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماردن
تصویر شماردن
شمردن، شماره کردن، حساب کردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکاریدن
تصویر شکاریدن
جانوری را شکار کردن، اقتناص، شکریدن، اصطیاد، بشکریدن، صید کردن، شکردن، اشکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
تر کردن، خیسانیدن، نم کردن، نم کشیدن، خیسیدن، برای مثال پولاد نرم کی شود و شیرین / گرچه در انگبینش بیاغاری (ناصرخسرو - ۴۸۹)
سرشتن، آمیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشاردن
تصویر فشاردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشردن، افشاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن و شیار کردن زمین، هموار کردن زمین شخم زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
به حساب آوردن، آمار کردن، شمردن، آماریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آچاردن
تصویر آچاردن
درهم آمیختن، برای مثال فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه / ز بهر تو به شور و چرب و شیرین می بیاچارد (ناصرخسرو - ۲۰۲)،
چاشنی و آچار به خوراک زدن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
دانشمند فرانسوی که کتاب کلیله و دمنه را به یاری گالان به زبان فرانسه بعنوان ’قصص و افسانه های هندی’ ترجمه کرد. (احوال و اشعار رودکی، تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 824)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شماردن
تصویر شماردن
حساب کردن، تعداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاندن
تصویر شکاندن
شکستن، توضیح شکستن خود متعدی است و احتیاجی بدین فعل نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثاردن
تصویر نثاردن
پراکندن، بر سر کسی مسکوک زر و سیم افشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاریدن
تصویر شکاریدن
صید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواردن
تصویر خواردن
تناول کردن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فگاردن
تصویر فگاردن
مجروح کردن، افگاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاندن
تصویر تکاندن
تکان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
تسلیم کردن، واگذار کردن، به امانت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
گنجاندن مقام دادن، یا خود را جا کردن خود رادر ردیف کسانی مهم در آوردن، در اداره ای یا موسسه ای وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
خواهد آغارد بیاغار آغارنده آغارده آغاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاریدن
تصویر بکاریدن
کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
آماریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آچاردن
تصویر آچاردن
در هم آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاردن
تصویر آزاردن
رنجاندن رنجه کردن آسیب رسانیدن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهاردن
تصویر آهاردن
آهار زدن آهار کردن آهار مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تیز کردن لبه و تیغه ی چاقو و هر چیز برنده ی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کردن، انجام دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
کردن، انجام دادن، ساختن، درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پارس کردن سگ
فرهنگ گویش مازندرانی
پوشیدن، پر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برای کسی جا در نظر گرفتن، در دل کسی جا گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی