جدول جو
جدول جو

معنی هویدیک - جستجوی لغت در جدول جو

هویدیک
(هَُ وَ)
هویدک. (انجمن آرا) :
او کیست که با روان تاریک
باشد بمثابت هویدیک.
خاقانی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوردیس
تصویر هوردیس
(دخترانه)
زیبا و روشن چون خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
(پسرانه)
آشکار و نمایان، روشن، آشکار، نمایان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شویدی
تصویر شویدی
گیاهی زینتی با برگ های ریز و سوزنی و گل های کوچک سفید رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
پیدا، آشکار، ظاهر، واضح و روشن
هویدا شدن: ظاهر شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوگویک
تصویر هوگویک
مرغ حق گو، مرغ شب آویز
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
مؤلف صبح گلشن او را شاعری دشوارپسند توصیف کرده و آرد: ’دیوان مختصرش متضمن بیست و نه غزل... و هر غزلش به التزام مالایلزم ترک حرفی از حروف تهجی و جمل دریکی از مطابع شهر لکهنو در سنۀ سبع و ستین از ماءهثالث عشر مطبوع گشته’ و از ابیات متروک الالف اوست:
صد شکر که شد دولت وصل تو میسر
گردید ز خورشید رخت دیده منور
در نظم نویدی نبود هیچ قصوری
بشکست ز در سخنش قیمت گوهر.
رجوع به صبح گلشن ص 567 و فرهنگ سخنوران ذیل عنوان نویدی لکهنوئی شود
از مردم گیلان است و در قرن دهم می زیسته و نویدی تخلص می کرده است و به عهد سلطنت اکبر پادشاه به هندوستان مهاجرت کرده است، او راست:
ای دلم دور از تو در آتش دو دیده خون فشان
بی توام در آتش و آب آشکارا و نهان.
رجوع به صبح گلشن ص 569 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(گُ یَ)
کالک. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ / وِ)
آشکار. (انجمن آرا) (آنندراج). آشکارا. ظاهر. (برهان). پیدا. (انجمن آرا). روشن. (برهان). سخت پیدا. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). نمایان. مبین. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). بیّن. یعنی در نهایت ظهور. (برهان) :
درشتی دل شاه و نرمی دلش
ندانی هویدا کند حاصلش.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
- هویدا بودن، آشکار بودن. ظاهر و واضح بودن:
روی نهاده ست کار شاه به بالا
دیدۀ ما روشن است و کار هویدا.
منوچهری.
ز پیدایی هویدا در هویداست
ز پنهانی نهان اندر نهان است.
؟
- هویدا شدن، آشکار شدن. ظاهر و نمایان و واضح گردیدن:
بسی پرسیده شد پنهان و پیدا
نمیشد سرّآن صورت هویدا.
نظامی.
عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود
در میان شیر خالص موی رسوا میشود.
صائب.
- هویدا کردن، واضح کردن. آشکار و نمایان کردن:
در دل هر قطره نوحی دست و پا گم کرده است
از کدامی چشمه این طوفان هویدا کرد عشق.
محمدابراهیم قاری (از آنندراج).
- هویدا گردیدن، آشکار شدن:
از ته سبزه خط همچو مه از ابر تنک
رفتن حسن به تعجیل هویدا گردد.
صائب (از آنندراج).
- هویداسخن، فصیح. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
شاخه ای از تیره پولادوند هیهاوند ازطایفۀ چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(ویَ)
دهی است جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنه 238 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ذُ وَ)
نسبت است بذوید بن سعید بن عدی بن عثمان بن عمرو بن طابخه بن الیاس بن مضر. و از اولاد اوست عبدالله بن المعقل بن عبدنهم بن عفیف بن اسحم. و ابن الکلبی گوید: سحیم بن ربیعه بن عدی بن ثعلبه ذوید الذویدی. و محمد بن جریر طبری آرد: معقل به سال هشتم هجرت کمی قبل از فتح مکه درگذشت. و ابوالذوید بن مالک بن منبه بن عطیف المرادی و باز راوی آن محمد بن جریر طبری است از اولاد فروه بن مسک بن الحرث بن سلمه بن الحرث بن الذوید و هو الذویدی. له صحبه و روایه عن النبی صلی الله علیه و سلم. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نام مرغی است کوچک که به فارسی سار گویند. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
آنّا، نام زنی از هنرپیشگان فرانسه و بازیگر اپرت، مولد سومور بسال 1850 و وفات بسال 1911 میلادی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چربشناک گردانیدن دست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چربش گوشت در ثرید قرار دادن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مهریز شهرستان یزد. واقع در 18 هزارگزی خاور مهریز، این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1200 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی زنان کرباس بافی است راه ماشین رو و دبستان و زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خُیْ دَ / خُ وَ یْ دَ)
قسمی از خربزه. (ناظم الاطباء). نوعی از خربزۀ خوب. (آنندراج) :
از خربزه آنچه هست بی شک
در تفت شود به از خویدک.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
از پهلوانان ارجاسپ تورانی است که در جنگ با گشتاسپ شاه ساقه دار سپاه بوده است. (یادداشت مؤلف). نام ترکی بوده است. (لغات شاهنامه) :
یکی ترک بد نام او هوشدیو
به ساقه فرستاده ترکان خدیو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ دَ)
نام یکی از پیشوایان ملحدان است. (برهان) (آنندراج). جهانگیری هویدیک آورده گوید: نام یکی از پیشوایان ملحدان بوده که حکیم خاقانی فرماید:
او کیست که با روان تاریک
باشد بمثابۀ هویدیک.
یوستی این نام را هوویدیک ضبط کرده به استناد فولرس II، 1470 a و به کتاب اشپیگل ارجاع کرده. (یوستی، نام نامه ص 140). اشپیگل در کتاب مزبور در بحث از کلمه اوستائی Hunusta (که طبقه ای از دروجان [دروغ پرستان، پیروان کیش باطل] هستند، رجوع به یوستی، فرهنگ اوستا ص 328 شود) گوید: من اکنون ترجیح میدهم که کلمه مزبور عنوانی باشد برای انگره مینو [اهریمن] . اسپندیارجی مقدم این کلمه را زیانکار [مضر] تعبیر میکند و اسپندیارجی مؤخر آن را هونوچا یا هویدک (رجوع به فولرس، هویدک شود) میداند، که نشانه ای است برای تشخیص بی دینان. و ممکن است احتمال داد هویدک متن مصحف بوندگ پهلوی (در ارمنی بوندک) به معنی کامل بوندس = بونده = بوند باشد، نام یکی از مانویۀ روم که با کیش رسمی مانویه مخالفت کرد و او پیشرو مزدک بود. رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ص 337 به بعد و 362 به بعد و302 به بعد (تاریخ سلطنت قباد و ظهور مزدک) شود. در هر حال خاقانی این اسم را در تحفهالعراقین در عنوان ’در هجو ابوالعلای گنجه ای’ آورده و هویدیک را مسیحی معرفی کرده:
او [ابوالعلا] کیست که با روان تاریک
باشد بمثابت هویدیک
او جز پی نفی حق نپوید
این [هویدیک] از اب و ابن و روح گوید
او [هویدیک] مشرک و این [ابوالعلا] معطل از دل
هم مشرک بهتر از معطّل.
(حاشیۀ برهان چ معین از تحفهالعراقین چ قریب صص 235-236)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مرغ شب آویز را گویند که مرغ حقگوی است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
بگذار. دورباش. یکسو شو. (منتهی الارب). ای مهلا. وزن آن مانند حنانیک است کانه قال مهلاً بعد مهل. (اقرب الموارد). رجوع به هداد شود
لغت نامه دهخدا
(تَلَ فْ فُ)
رویداء. (ناظم الاطباء). رجوع به رویداء شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
شوربا، و معرب آن خردق و خردیق است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوگویک
تصویر هوگویک
شباویز از پرندگان مرغ حق گو مرغ شب آویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویدیو
تصویر ویدیو
لاتینی به مانک من می بینم بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
آشکارا، ظاهر، روشن، سخت پیدا
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است زینتی از تیره سوسنیها از دسته مارچوبها دارای شاخه و برگهای دراز که عموما آنرا در گلدان می کارند و در اطاق پشت پنجره یا روی پلکان می گذارند. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که همگی زینتی هستند اسبرجس فینو شبتی شودی پرچملی قوش قو نماز. یا شویدی پیچ. گونه ای شویدی که شاخه هایش تا پنج متر دراز می شود. و رای پوشش و زیور ستون تنه درخت و دیوار بسیار متناسب است. شودی پیچ شبتی پیچ. یا شویدی سرخسی. گردی. یا شویدی مار پیچ. گونه ای شویدی که شاخه هایش بین 1 تا 2 متر طول دارند و به اطراف میگرایند. این گونه شویدی زینت خوبی برای روی میز است و به اطاق جلوه می دهد. یا شویدی معطر. گونه ای شویدی که دارای گلهای ریز خوشبو است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویدین
تصویر مویدین
جمع موید. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نودیک
تصویر نودیک
یک بخش از نود بخش یک نودم (90، 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویدیو
تصویر ویدیو
((یُ))
دستگاه ضبط مغناطیسی تصویر و صدا و پخش و نمایش آن از طریق تلویزیون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
((هُ وَ))
آشکار، پیدا، روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
واضح، عیان
فرهنگ واژه فارسی سره
آشکارایی، وضوح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، نمودار، واضح
متضاد: پنهان، پوشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوچولو
فرهنگ گویش مازندرانی