آشکار. (انجمن آرا) (آنندراج). آشکارا. ظاهر. (برهان). پیدا. (انجمن آرا). روشن. (برهان). سخت پیدا. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). نمایان. مبین. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). بیّن. یعنی در نهایت ظهور. (برهان) : درشتی دل شاه و نرمی دلش ندانی هویدا کند حاصلش. عنصری (از فرهنگ اسدی). - هویدا بودن، آشکار بودن. ظاهر و واضح بودن: روی نهاده ست کار شاه به بالا دیدۀ ما روشن است و کار هویدا. منوچهری. ز پیدایی هویدا در هویداست ز پنهانی نهان اندر نهان است. ؟ - هویدا شدن، آشکار شدن. ظاهر و نمایان و واضح گردیدن: بسی پرسیده شد پنهان و پیدا نمیشد سرّآن صورت هویدا. نظامی. عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود در میان شیر خالص موی رسوا میشود. صائب. - هویدا کردن، واضح کردن. آشکار و نمایان کردن: در دل هر قطره نوحی دست و پا گم کرده است از کدامی چشمه این طوفان هویدا کرد عشق. محمدابراهیم قاری (از آنندراج). - هویدا گردیدن، آشکار شدن: از ته سبزه خط همچو مه از ابر تنک رفتن حسن به تعجیل هویدا گردد. صائب (از آنندراج). - هویداسخن، فصیح. (مهذب الاسماء)