جدول جو
جدول جو

معنی هویدا - جستجوی لغت در جدول جو

هویدا
(پسرانه)
آشکار و نمایان، روشن، آشکار، نمایان
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
فرهنگ نامهای ایرانی
هویدا
پیدا، آشکار، ظاهر، واضح و روشن
هویدا شدن: ظاهر شدن، آشکار شدن
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
فرهنگ فارسی عمید
هویدا
(هَُ وَ / وِ)
آشکار. (انجمن آرا) (آنندراج). آشکارا. ظاهر. (برهان). پیدا. (انجمن آرا). روشن. (برهان). سخت پیدا. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). نمایان. مبین. (حاشیۀ فرهنگ اسدی). بیّن. یعنی در نهایت ظهور. (برهان) :
درشتی دل شاه و نرمی دلش
ندانی هویدا کند حاصلش.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
- هویدا بودن، آشکار بودن. ظاهر و واضح بودن:
روی نهاده ست کار شاه به بالا
دیدۀ ما روشن است و کار هویدا.
منوچهری.
ز پیدایی هویدا در هویداست
ز پنهانی نهان اندر نهان است.
؟
- هویدا شدن، آشکار شدن. ظاهر و نمایان و واضح گردیدن:
بسی پرسیده شد پنهان و پیدا
نمیشد سرّآن صورت هویدا.
نظامی.
عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود
در میان شیر خالص موی رسوا میشود.
صائب.
- هویدا کردن، واضح کردن. آشکار و نمایان کردن:
در دل هر قطره نوحی دست و پا گم کرده است
از کدامی چشمه این طوفان هویدا کرد عشق.
محمدابراهیم قاری (از آنندراج).
- هویدا گردیدن، آشکار شدن:
از ته سبزه خط همچو مه از ابر تنک
رفتن حسن به تعجیل هویدا گردد.
صائب (از آنندراج).
- هویداسخن، فصیح. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
هویدا
آشکارا، ظاهر، روشن، سخت پیدا
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
هویدا
((هُ وَ))
آشکار، پیدا، روشن
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
فرهنگ فارسی معین
هویدا
واضح، عیان
تصویری از هویدا
تصویر هویدا
فرهنگ واژه فارسی سره
هویدا
آشکار، آشکارا، بدیهی، پدید، پدیدار، پیدا، جلی، ظاهر، مبرهن، محسوس، مرئی، مشهود، معلوم، نمایان، نمودار، نمودار، واضح
متضاد: پنهان، پوشیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویدا
تصویر ویدا
(دخترانه)
آموزنده و تعلیم دهنده، پیدا و هویدا و ظاهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سویدا
تصویر سویدا
سویدا، خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است، سویدای دل، حبّة القلب، حبّه دل
سویدای دل: سویدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هویدا شدن
تصویر هویدا شدن
ظاهر شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوید
تصویر هوید
تکۀ نمد که گرداگرد کوهان شتر می گذارند، نمدزین، جهاز شتر، برای مثال تو هنوز از راه رعنایی زبهر لاشه ای / گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار (سنائی۲ - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ وَ / وِ)
وضوح. پیدائی. روشنی. نمایانی. ظهور. بداهت. ابانت. آشکاری
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گلیمی که گرداگرد کوهان شتر کشند. (انجمن آرا) (آنندراج از سروری از سامی) :
ورا جای بر زنده پیلی سپید
مهان، بر هیونان عودی هوید.
اسدی (گرشاسب نامه).
تو هنوز از روی رعنایی ز بهرلاشه ای
گاه دربند هویدی گاه دربند مهار.
سنایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ / وِ)
پنهان. مخفی. مستتر. پوشیده. نهان. غیرظاهر. ناآشکار. ناواضح. که نمایان و ظاهر و پیدا نیست.
- ناهویدا شدن، گم شدن. از نظر پنهان شدن: غمامه، ناهویدا شدن راه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ / وِ)
خفاء. اختفاء. استتار. عدم وضوح. ظاهر و آشکارا نبودن. واضح و لائح نبودن
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ /وِ)
جهاز شتر و آن بمنزلۀ پالان او است و بعضی گویند این به فتح اول و کسر ثانی است و آن گلیمی است پشم آگنده که آن را بر دور کوهان شتر درآورند. (برهان). جهاز شتر. (آنندراج) (انجمن آرا) :
گاه گویند فلان اشتر گم کرده هوید
گاه گویند فلان ترک بیفکنده کلاه.
فرخی.
برآوردم زمامش تا بناگوش
فروهشتم هویدش تا به کاهل.
منوچهری (از آنندراج).
به حلم و زیرکی و حکمت شتربانان
به شال و تنگ و پلاس و هوید و پوش و نوار.
سوزنی (از آنندراج).
رجوع به هوید شود
لغت نامه دهخدا
پیدا و هویدا و ظاهر، درد و الم و آزار، و به این معنی به فتح اول هم گفته اند و اصح این است، (برهان)، وید، گم، در برابر پیدا، (برهان) (آنندراج)، گم شده باشد، چون وید، (لغت اسدی)، کم و ناقص و دورانداخته، (برهان)، کم، کم و ناقص، (نسخه ای از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ دَ)
نام یکی از پیشوایان ملحدان است. (برهان) (آنندراج). جهانگیری هویدیک آورده گوید: نام یکی از پیشوایان ملحدان بوده که حکیم خاقانی فرماید:
او کیست که با روان تاریک
باشد بمثابۀ هویدیک.
یوستی این نام را هوویدیک ضبط کرده به استناد فولرس II، 1470 a و به کتاب اشپیگل ارجاع کرده. (یوستی، نام نامه ص 140). اشپیگل در کتاب مزبور در بحث از کلمه اوستائی Hunusta (که طبقه ای از دروجان [دروغ پرستان، پیروان کیش باطل] هستند، رجوع به یوستی، فرهنگ اوستا ص 328 شود) گوید: من اکنون ترجیح میدهم که کلمه مزبور عنوانی باشد برای انگره مینو [اهریمن] . اسپندیارجی مقدم این کلمه را زیانکار [مضر] تعبیر میکند و اسپندیارجی مؤخر آن را هونوچا یا هویدک (رجوع به فولرس، هویدک شود) میداند، که نشانه ای است برای تشخیص بی دینان. و ممکن است احتمال داد هویدک متن مصحف بوندگ پهلوی (در ارمنی بوندک) به معنی کامل بوندس = بونده = بوند باشد، نام یکی از مانویۀ روم که با کیش رسمی مانویه مخالفت کرد و او پیشرو مزدک بود. رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ص 337 به بعد و 362 به بعد و302 به بعد (تاریخ سلطنت قباد و ظهور مزدک) شود. در هر حال خاقانی این اسم را در تحفهالعراقین در عنوان ’در هجو ابوالعلای گنجه ای’ آورده و هویدیک را مسیحی معرفی کرده:
او [ابوالعلا] کیست که با روان تاریک
باشد بمثابت هویدیک
او جز پی نفی حق نپوید
این [هویدیک] از اب و ابن و روح گوید
او [هویدیک] مشرک و این [ابوالعلا] معطل از دل
هم مشرک بهتر از معطّل.
(حاشیۀ برهان چ معین از تحفهالعراقین چ قریب صص 235-236)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هویدا شدن
تصویر هویدا شدن
آشکار گردیدن ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهویدا
تصویر ناهویدا
پنهان مخفی مقابل هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهویدایی
تصویر ناهویدایی
پنهان بودن خفااختفاء. مقابل هویدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
آشکار پیدا. کم ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویدا
تصویر سویدا
دانه سیاه، نقطه سیاه دل حبا القلب دانه دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویدا
تصویر رویدا
آهسته باش درنگ کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویدا کردن
تصویر هویدا کردن
آشکار کردن ظاهر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
کم، اندک، گم، ناپیدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوید
تصویر هوید
((هَ وِ یا هُ وَ))
نمدی که گرداگرد کوهان شتر می گذارند، پالان، زین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویدا
تصویر ویدا
((وَ یْ))
آشکار، پیدا
فرهنگ فارسی معین
آشکارایی، وضوح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نقطه سیاهی درقلب، دانه سیاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پنهان، مخفی، مستور، ناپدید، ناپدیدار، نامرئی
متضاد: مرئی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صوتی که گالشان و چوپانان در جنگل و صحرا یکدیگر را صدا زنند
فرهنگ گویش مازندرانی