جدول جو
جدول جو

معنی هواکشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

هواکشیدن
(تَ)
هوا خوردن. در اصطلاح فاسد شدن چیزی که مجاورت ممتد با هوا آن را تباه می کند چون روغن و پنیر و... (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورکشیدن
تصویر ورکشیدن
برکشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراکشیدن
تصویر فراکشیدن
پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هو کشیدن
تصویر هو کشیدن
چرک و آماس کردن زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراشیدن
تصویر هراشیدن
استفراغ، بالا آوردن غذای خورده شده از معده، قی کردن، غذای بالاآورده شده از معده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
بازکشیدن، بیرون کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هواسیدن
تصویر هواسیدن
خشکیدن و بی رنگ شدن لب از ضعف یا از ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واکفیدن
تصویر واکفیدن
شکافته شدن، ترکیدن و باز شدن پوست میوه، برای مثال تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوه های پخته بر خود واکفد (مولوی۱ - ۳۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو کشیدن
تصویر بو کشیدن
بوییدن، بو کردن، استشمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوار کشیدن
تصویر هوار کشیدن
داد کشیدن، جار و جنجال کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَهْ تَ)
به درازا کشیدن. طول کشیدن. طول یافتن. زمانی دیر ادامه یافتن. دیرزمانی ادامه داشتن. (از یادداشت مؤلف) : ابومطیع... به درگاه آمده بود و وی بماند به جانب خانه نرفت چه شب دور کشیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
فریاد و بانگ برآوردن برای دل دادن یا تشویق کسی که به امری خطیر چون مبارزه یا مسابقه اشتغال دارد
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ دَ)
تعالج. مروسیدن. معالجت. مساجات. مساجاه. (یادداشت مؤلف).
- با کسی یا چیزی واکوشیدن، ممارست. مزاوله. معالجه. (یادداشت مؤلف) : منازعه و نزاع، با کسی در چیزی واکوشیدن. احتکاک، با کسی واکوشیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ شُ دَ)
دوختن لباس بدون دقت و ظرافت: هرطور بود هم کشیدم و تنم کردم. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
پیش کشیدن. به سوی خود کشیدن، بالا کشیدن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به فراز کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ کَ دَ)
بازکشیدن. (ناظم الاطباء) ، دراز کشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). والمیدن، و آن بر زمین خوابیدن است برای دور کردن خستگی نه برای آنکه به خواب روند. (آنندراج). به درازا خفتن. والمیدن. لمیدن:
سرو تو را ز سایه چکد آب زندگی
گردید خضر هر که در این سایه واکشید.
صائب (از آنندراج).
، دراز کردن، دست دراز کردن، بیرون کشیدن. (ناظم الاطباء) :
تا که روزش واکشد ز آن مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار.
مولوی.
، به زور و حیله چیزی از کسی حاصل کردن. (غیاث اللغات). واکشیدن چیزی را، به زور یا به حیله از کسی چیزی به دست آوردن، چنانکه گویند از او به سختی واکشیدم. (آنندراج) :
هرگز نشد که بر سر حرف آورم ترا
من کز دهان غنچه سخن واکشیده ام.
صائب (از آنندراج).
چون گل صبحش مثل در هرزه خندی نیستم
شوخ خونها خورد تا یک خنده از من واکشید.
میرزایحیی شیرازی (از آنندراج).
، بطرف خود کشیدن: جذب، واکشیدن بخود. (دهار). :
غنچه شو در گوشه ای شاید نگاهی واکشی
در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش.
رضی دانش (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
جراحت یا قرحه بدتر شدن. سیم کشیدن جراحت یا آب دزدیدن قرحه و ریش.
- امثال:
شاه خانم میزاید ماه خانم درد میکشد
خاله م زاییده خاله زام هو کشیده.
، هو انداختن به آوازی بلند و دراز هو گفتن برای خواندن کسی از دور چنانکه رسم کشاورزان و اویاران است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بوی چیزی را از دور استشمام کردن.
لغت نامه دهخدا
ترک کردناحتراز کردن، رفتن و مقیم شدن، یا پاکشیدن از جایی. دیگر بانجا نرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشیدن
تصویر ناکشیدن
وزن نکردن، تحمل نکردن، نبردن
فرهنگ لغت هوشیار
چاک دادن و شکافتن میوه های رسیده، شکافتن و ترکیدن پوست میوه رسیده کفته شدن: (تا گلستانشان سوی تو بشکفد میوه های پخته بر خود واکفد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
با صدای بلند و ممتد هورا گفتن: میزدند و میرقصیدند میخواندند و هوارا میکشیدند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کردن، قبض کردن، آماده شدن تصمیم قطعی برای اجرای کاری گرفتن، توضیح مراد ازین هم کشیدن پیزی دست برداشتن از تنبلی و بیحالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکوشیدن
تصویر واکوشیدن
منازعه کردن، گلاویز شدن، مروسیدن، ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباکشیدن
تصویر قباکشیدن
قبا بستن
فرهنگ لغت هوشیار
اصطلاحی است در بازی الک دولک که طرف مغلوب باخته باید رد مسافت معینی بدون تازه نفس کردن نفس بدود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کشیدن
تصویر بو کشیدن
از دور استشمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
مجددا کشیدن باز کشیدن، دراز کشیدن والمیدن: (سرو ترا ز سایه چکد آب زندگی گردید خضر هر که درین سایه وا کشید) (صائب)، بیرون آوردن خارج کردن: (... تا که روزش وا کشد زان مرغزار وز چراگاه آردش در زیر بار) (مثنوی)، بزور و حیله چیزی را از دستت کسی بیرون آوردن: (هرگز نشد که بر سرحرف آورم ترا من کزدهان عنچه سخن واکشیده ام) (صائب)، بطرف خود کشیدن جلب کردن (غنچه شود در گوشه ای شاید نگاهی واکشی در کمین چشم گرم آسود صیادان مباش) (رضی دانش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو کشیدن
تصویر هو کشیدن
بر زبان آوردن کلمه هو (او - خدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوارکشیدن
تصویر هوارکشیدن
دادکشیدن جار و جنجال کردن هوار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکویدن
تصویر واکویدن
مجددا کاوش کردن باز کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراکشیدن
تصویر فراکشیدن
((فَ کَ یا کِ دَ))
پیش کشیدن، به سوی خود کشیدن، بالا کشیدن
فرهنگ فارسی معین
((کِ دَ))
اصطلاحی است در باز الک دولک که طرف مغلوب باخته باید در مسافت معینی بدون تازه کردن نفس بدود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هراشیدن
تصویر هراشیدن
استفراغ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واکشیدن
تصویر واکشیدن
جلب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره