جدول جو
جدول جو

معنی هنیز - جستجوی لغت در جدول جو

هنیز
املای دیگر واژۀ هنوز
تصویری از هنیز
تصویر هنیز
فرهنگ فارسی عمید
هنیز
(هََ)
هنوز. تا حال. تا اکنون. (برهان) :
که ای فر گیتی یکی لخت نیز
یکایک نبایست آمد هنیز.
فردوسی.
کسی را که درویش باشد هنیز
ز گنج نهاده ببخشیم چیز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
هنیز
(هَُ نَ فَ)
دهی است از بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. دارای 252 تن سکنه، آب آن از چشمه سار و محصول عمده اش غله، سیب، شلغم، گردو، بادام و کرچک و کار دستی مردم آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
هنیز
هوز، نیز همچنین بعلاوه: فاما سکنگبین بناشتابه بود وسکنگبین مربردسینه را نشاید وهنیز گفته اند که معده را ضعیف کند. توضیح از جمله مغیرات هنیز بمعنی هنوز... شاعر دری گوی باید که درین ابواب تقلید قدما نکند و در آنچ گوید از جاده دری مشهور متداول عدول جایز نشمرد
فرهنگ لغت هوشیار
هنیز
((هَ))
هنوز، نیز، هم چنین
تصویری از هنیز
تصویر هنیز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنیز
تصویر دنیز
(دخترانه)
دریا، دریا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کنیز
تصویر کنیز
خدمتکار زن، مقابل غلام، خدمتکار زنی که او را خریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنیز
تصویر بنیز
نیز، ایضاً، برای مثال نه آن زاین بیازرد روزی بنیز / نه این را از آن اندهی بود نیز (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۲)، هرگز، برای مثال خوی تو با خوی من بنیز نسازد / سنگ دلی خوی توست و مهر مرا خوی (خسروی - لغت نامه - بنیز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنیز
تصویر سنیز
سیاه دانه، گیاهی خودرو با برگ های بنفش و دانه های ریز سیاه که مصرف دارویی و خوراکی دارد، کرنج، سیسارون، شونیز، سیاه تخمه، سنز، غرمج، بوغنج، کبودان
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
چوب آبنوس را گویند. (برهان) (آنندراج). چوبی است سیاه و سنگین، کمان تیراندازی. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مخفف شونیز است که سیاه دانه باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
پرخور و شکم پرست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
سیاه دانه که به هندی کلونجی است و در آن لغات است: شونیز و شؤنیز و شهنیز. فارسی الاصل است. (منتهی الارب). شونیز و شینیز سیاه دانه است. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنیز و شونیز شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
وندیک. بندقیه. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهری است در ایتالیا که در میان قسمت کم عمق دریای آدریاتیک و بر روی چندین جزیره کوچک مجتمع بنیان نهاده شده است که خلیج ونیز را نیز تشکیل میدهد. این شهر در حدود 323000 تن سکنه دارد. در این شهر صنایع ظریف زرگری و جواهرسازی و همچنین صنایع کشتی سازی و آهن و پولاد رواج دارد. میدان و کلیسای معروف سن مارک، قصرهای رؤسای جمهوری و نود کلیسا و پل ریالتو و پل سوپیر و برج ساعت از آثار باستانی این شهر است. موزۀ این شهر غنی و شایان توجه است. ونیز از دوران قرون وسطی مرکز جمهوری اشرافی و سعادتمند و در حال ترقی بود و در تحت حکومت رؤسای جمهور خود قدرت خود را بر قسمتی از لومباردی ودالماسی و آلبانی و موره و مقدونیه و قسمت های شرقی بحر ابیض وسعت داد. از قرن پانزدهم میلادی به بعد ونیزبه صورت مرکز پرجنب وجوش هنر موسیقی و نقاشی درآمد
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
تعین و چیزی بخود سپردن باشد. (برهان). دساتیری است. (از حاشیۀ برهان چ معین).
- هرنیزمند. رجوع به هرنیزمند شود.
، تعیین و قرار دادن چنانکه گویند: مواجب فلان را هرنیز کردیم یعنی تعیین کردیم و قراردادیم. (برهان). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خرما که جهت زمستان در زنبیل و جز آن ذخیره سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
بن و بیخ خوشۀ خرما و رطب. (برهان) (ناظم الاطباء). کاناز. کناز. کنز. بن و بیخ خوشۀ خرما. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آفت رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دچارشده به داهیه و سختی. (از اقرب الموارد). عنوز. رجوع به عنوز شود، بدبخت و بی طالع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تریدی که از نان فطیر ساخته میشود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
نام قریه ای است در دو فرسنگی میانه جنوب و مشرق بشکان از ناحیه بلوک دشتی. (فارسنامۀ ناصری ص 213)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دیگر. (آنندراج) (انجمن آرا) :
خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ
زان که خونابه نماندستم در چشم بنیز.
شاکر بخاری.
نه آن زین بیازرد روزی بنیز
نه او را از این اندهی بود نیز.
ابوشکور.
نباشد کسی را پس از من بنیز
بدین گونه اندر جهان چارچیز.
فردوسی.
اگر بازآیدم دلبر نیندیشم بنیز از دل
اگر بازآیدم جانان نیندیشم بنیز از جان.
قطران.
در مدح ناکسان نکنم کهنه تن بنیز
زآن پاک نایدم که شود کهنه پیرهن.
ازرقی.
آرزو بیش از این بنیز مخواه
کآنچه یزدان نهاده بود رسید.
محمد بن نصیر.
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سیاه دانه و آن تخمی باشد سیاه که بر روی خمیر ریزند. (برهان) (آنندراج). شونیز. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شنیز و شونیز شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش گاوبندی شهرستان لار دارای 428 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، صیفی و تنباکو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شونیز است. (منتهی الارب). لغتی در شونیز و شنیز است. شونیز و سیاهدانه. (ناظم الاطباء). به قول دینوری فارسی است. شونوز. شی نیز. سیاه تخمه. حبهالسوداء. (یادداشت مؤلف). رجوع به شنیز و شونیز شود
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ)
اذیت و رنج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هنوز
تصویر هنوز
تاکنون، تا حالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هچیز
تصویر هچیز
هیچ چیز، چیزی: (چون درمدت ده سال هچیز ازانواع علم وحکمت نیاموخت (شاهزاده) وطبع او تعلیم وتلقین نپذیرفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منیز
تصویر منیز
من نیز، من هم: (چون ابراهیم آن سخن بشنید گفت: یارب اگر منیز تا پنج سال دیگر چنین ضعیف خواهم شد مرا نیز زندگانی مده،) (تفسیر طبری 171: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنیز
تصویر گنیز
پرخور و شکم پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنیز
تصویر کنیز
پرستار و خدمتکار زنان باشد، خادمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیز
تصویر بنیز
هرگز حاشا، زود بشتاب، نیز ایضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنوز
تصویر هنوز
((هَ))
تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیز
تصویر بنیز
((بِ))
هرگز، حاشا، زود، به شتاب، ایضاً، نیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنیز
تصویر کنیز
((کَ))
برده زن، خدمتکار زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنیز
تصویر کنیز
برده
فرهنگ واژه فارسی سره