واحدی در ارتش مرکب از سه گردان، سپاه هوشیاری، دانایی، برای مثال ای همه سیرت تو هنگ و ثبات / چه کنم بی ثبات و بی هنگم (انوری - ۶۹۲)، سنگینی، برای مثال ز هنگ سپهدار و چنگ سوار / نیامد دوال کمر پایدار (فردوسی - ۱/۳۴۸) کنایه از وقار، شوکت زور، قدرت قصد، آهنگ
واحدی در ارتش مرکب از سه گُردان، سپاه هوشیاری، دانایی، برای مِثال ای همه سیرت تو هنگ و ثبات / چه کنم بی ثبات و بی هنگم (انوری - ۶۹۲)، سنگینی، برای مِثال ز هنگ سپهدار و چنگ سوار / نیامد دوال کمر پایدار (فردوسی - ۱/۳۴۸) کنایه از وقار، شوکت زور، قدرت قصد، آهنگ
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
اِسفَرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اَسبغول، اِسپَرزه، اَسپغول، اِسپیوش، اَسفیوش، بَزرِقَطونا، بِشولِیون، روف، سابوس، سِپیوش، شِکَم پاره
هندی، اهل هند، دین رایج در هند با خدایان متعدد که معتقد به حلول و تناسخ است و موجودیت هر جانداری را ناشی از رفتار آن در زندگی پیشین می داند، هندوئیسم، هر یک از پیروان این دین، کنایه از غلام، کنایه از پاسبان، نگهبان، برای مثال این هست همان درگه کاو ر ا ز شهان بودی / دیلم ملک بابل هندو شه ترکستان (خاقانی - ۳۵۹)، کنایه از سیاه
هندی، اهل هند، دین رایج در هند با خدایان متعدد که معتقد به حلول و تناسخ است و موجودیت هر جانداری را ناشی از رفتار آن در زندگی پیشین می داند، هندوئیسم، هر یک از پیروان این دین، کنایه از غلام، کنایه از پاسبان، نگهبان، برای مِثال این هست همان درگه کاو ر ا ز شهان بودی / دیلم ملک بابل هندو شه ترکستان (خاقانی - ۳۵۹)، کنایه از سیاه
در زبان پهلوی هندوک، به معنی اهل هند، خصوصاً پیروان آیین قدیم هند. (از حاشیۀ برهان چ معین). هندی. مردم هند. (یادداشت مؤلف) : و آنجا بردۀ هندو و جهاز هندوستانی افتد بسیار. (حدود العالم). چون ملک الهند است آن دیدگانش گردش بر، خادم هندو دو دست. خسروی سرخسی. تو چنین فربه و آگنده چرایی ؟ پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف. لبیبی. نیم شبی ایشان را گسیل باید کرد با سیصد سوار هندو. (تاریخ بیهقی). و سه غلام هندو باید خرید از بهر خدمت او را و حوائج کشیدن. (تاریخ بیهقی). و مردی سیصد هندو آوردند و هم در باغ بنشستند. (تاریخ بیهقی). از پارسی وتازی و از هندو و از ترک وز سندی و رومی و ز بحری همه یکسر. ناصرخسرو. و آن اصل که هندوان کرده اند ده باب است. (کلیله و دمنه). تیغ تو داند که چیست رمز و اشارات دین طرفه بود هندویی وز عربی ترجمان. خاقانی. شنیدم که طغرل شبی در خزان گذر کرد بر هندویی پاسبان. سعدی (بوستان). ز هندستان مگر بودش نمونه که باشد کار هندو باژگونه. جامی. ، کسی که پیرو مذهب هندوان باشد: و اندر او مسلمانانند و هندوان و اندر اومزگت آدینه است و بتخانه. (حدود العالم). بل هندویی است برهمن آتش گرفته سر چون آب، عیدنامۀ زردشتی از برش. خاقانی. ، پاسبان. در قدیم پاسبانی را به غلامان هندو وامیگذاشتند. (از یادداشتهای مؤلف) : همه ترکان چین بادند هندوش مباد از چینیان چینی بر ابروش. نظامی. ، غلام. بنده. زرخرید. بیشتر به غلامان سیاه اطلاق شده است و در مقابل ترک، رومی و بابلی به کار رفته است: هندویی بد که تو را باشد و زآن تو بود بهتر از ترکی کآن تو نباشد، صد بار. فرخی. سپاه روم را کز ترک شد بیش به هندی تیغ کرده هندوی خویش. نظامی. ز هندو جستن آن ترکتازش همه ترکان شده هندوی نازش. نظامی. خواجۀ ما چون ز سفر گشت باز کرد بر آن هندوی خود ترکتاز. نظامی. سعدی از پردۀ عشاق چه خوش می نالد ترک من پرده برانداز که هندوی توام. سعدی. ، سیاه از هر چیز: در شب خط ساخته سحر حلال بابلی غمزه و هندوی خال. نظامی. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را. حافظ. - طفل هندو، مردمک چشم: تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من. خاقانی. - هندوی چرخ (هندوی هفتم چرخ) ، ستارۀ زحل: ای به رسم خدمت از آغاز دوران داشته طارم قدر تو را هندوی هفتم چرخ پاس. انوری. - هندوی چشم، چشم سیاه یا مردمک چشم: هندوی چشم مبیناد رخ ترک تو باز گر به چین سر زلفت به خطا مینگرم. سعدی. - هندوی نه چشم. رجوع به این مدخل شود
در زبان پهلوی هندوک، به معنی اهل هند، خصوصاً پیروان آیین قدیم هند. (از حاشیۀ برهان چ معین). هندی. مردم هند. (یادداشت مؤلف) : و آنجا بردۀ هندو و جهاز هندوستانی افتد بسیار. (حدود العالم). چون ملک الهند است آن دیدگانْش گردش بر، خادم هندو دو دست. خسروی سرخسی. تو چنین فربه و آگنده چرایی ؟ پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف. لبیبی. نیم شبی ایشان را گسیل باید کرد با سیصد سوار هندو. (تاریخ بیهقی). و سه غلام هندو باید خرید از بهر خدمت او را و حوائج کشیدن. (تاریخ بیهقی). و مردی سیصد هندو آوردند و هم در باغ بنشستند. (تاریخ بیهقی). از پارسی وتازی و از هندو و از ترک وز سندی و رومی و ز بحری همه یکسر. ناصرخسرو. و آن اصل که هندوان کرده اند ده باب است. (کلیله و دمنه). تیغ تو داند که چیست رمز و اشارات دین طرفه بود هندویی وز عربی ترجمان. خاقانی. شنیدم که طغرل شبی در خزان گذر کرد بر هندویی پاسبان. سعدی (بوستان). ز هندستان مگر بودش نمونه که باشد کار هندو باژگونه. جامی. ، کسی که پیرو مذهب هندوان باشد: و اندر او مسلمانانند و هندوان و اندر اومزگت آدینه است و بتخانه. (حدود العالم). بل هندویی است برهمن آتش گرفته سر چون آب، عیدنامۀ زردشتی از برش. خاقانی. ، پاسبان. در قدیم پاسبانی را به غلامان هندو وامیگذاشتند. (از یادداشتهای مؤلف) : همه ترکان چین بادند هندوش مباد از چینیان چینی بر ابروش. نظامی. ، غلام. بنده. زرخرید. بیشتر به غلامان سیاه اطلاق شده است و در مقابل ترک، رومی و بابلی به کار رفته است: هندویی بد که تو را باشد و زآن ِ تو بود بهتر از ترکی کآن ِ تو نباشد، صد بار. فرخی. سپاه روم را کز ترک شد بیش به هندی تیغ کرده هندوی خویش. نظامی. ز هندو جستن آن ترکتازش همه ترکان شده هندوی نازش. نظامی. خواجۀ ما چون ز سفر گشت باز کرد بر آن هندوی خود ترکتاز. نظامی. سعدی از پردۀ عشاق چه خوش می نالد ترک من پرده برانداز که هندوی توام. سعدی. ، سیاه از هر چیز: در شب خط ساخته سحر حلال بابلی غمزه و هندوی خال. نظامی. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را. حافظ. - طفل هندو، مردمک چشم: تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من. خاقانی. - هندوی چرخ (هندوی هفتم چرخ) ، ستارۀ زحل: ای به رسم خدمت از آغاز دوران داشته طارم قدر تو را هندوی هفتم چرخ پاس. انوری. - هندوی چشم، چشم سیاه یا مردمک چشم: هندوی چشم مبیناد رخ ترک تو باز گر به چین سر زلفت به خطا مینگرم. سعدی. - هندوی نه چشم. رجوع به این مدخل شود
ییسو... یکی از چهار پسرجغتای بن چنگیز که از 645 تا 650 هجری قمری در ماورأالنهر حکومت داشت. رجوع به تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 214 و 215 و نمودار خاندان جغتای (ماقبل ص 217) شود پسر تولی بن چنگیز، اولین قاآن از خاندان تولی که به سال 646 هجری قمری به تخت قاآنی نشست و در سال 657 وفات یافت. رجوع به تاریخ سلاطین اسلام صص 186-187 شود
ییسو... یکی از چهار پسرجغتای بن چنگیز که از 645 تا 650 هجری قمری در ماورأالنهر حکومت داشت. رجوع به تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 214 و 215 و نمودار خاندان جغتای (ماقبل ص 217) شود پسر تولی بن چنگیز، اولین قاآن از خاندان تولی که به سال 646 هجری قمری به تخت قاآنی نشست و در سال 657 وفات یافت. رجوع به تاریخ سلاطین اسلام صص 186-187 شود
جمهوری دمکراتیک کنگو یا ’کنگو کینشازا’ که در گذشته به نام کنگوی بلژیک شهرت داشت. یکی از کشورهای آفریقای استوایی است و قسمت اعظم حوزۀ رود کنگو را شامل می گردد و 2345000 کیلومتر مربع وسعت و 16353000 تن سکنه دارد. پایتخت آن کینشازا و زبان رسمی آنجا فرانسه است. زراعت قهوه و کتان در آن سرزمین رواج دارد و معادن طلا و روی و منگنز و قلع و مخصوصاً اورانیوم و الماس و مس آن خاصه در کاتانگا حائزاهمیت بسزائی است. کنگوی بلژیک به وسیلۀ لئوپلد دوم تأسیس گردید. این سرزمین تا سال 1960 میلادی از مستعمرات بلژیک بود و پس از استقلال ماجرای پرسروصدای پاتریس لومومبا نخست وزیر این کشور به وجود آمد و لومومبا به وسیلۀ رئیس جمهور ’ژوزف کازاووبا’ از کار بر کنار گردید و سپس در سال 1961 به قتل رسید. موئیز چومبه با تجزیۀ قسمت کاتانگا از کشور مدتی در این قسمت حکمروائی کرد ولی در سال 1963 با میانجی گری سازمان ملل این تجزیه طلبی از بین رفت و از سال 1964 تا 1965چومبه در رأس حکومت کنگو قرار گرفت. و سپس به وسیلۀ کودتای ژنرال موبوتو بر کنار گردید. (از لاروس)
جمهوری دمکراتیک کنگو یا ’کنگو کینشازا’ که در گذشته به نام کنگوی بلژیک شهرت داشت. یکی از کشورهای آفریقای استوایی است و قسمت اعظم حوزۀ رود کنگو را شامل می گردد و 2345000 کیلومتر مربع وسعت و 16353000 تن سکنه دارد. پایتخت آن کینشازا و زبان رسمی آنجا فرانسه است. زراعت قهوه و کتان در آن سرزمین رواج دارد و معادن طلا و روی و منگنز و قلع و مخصوصاً اورانیوم و الماس و مس آن خاصه در کاتانگا حائزاهمیت بسزائی است. کنگوی بلژیک به وسیلۀ لئوپلد دوم تأسیس گردید. این سرزمین تا سال 1960 میلادی از مستعمرات بلژیک بود و پس از استقلال ماجرای پرسروصدای پاتریس لومومبا نخست وزیر این کشور به وجود آمد و لومومبا به وسیلۀ رئیس جمهور ’ژوزف کازاووبا’ از کار بر کنار گردید و سپس در سال 1961 به قتل رسید. موئیز چومبه با تجزیۀ قسمت کاتانگا از کشور مدتی در این قسمت حکمروائی کرد ولی در سال 1963 با میانجی گری سازمان ملل این تجزیه طلبی از بین رفت و از سال 1964 تا 1965چومبه در رأس حکومت کنگو قرار گرفت. و سپس به وسیلۀ کودتای ژنرال موبوتو بر کنار گردید. (از لاروس)
ویکتور. مشهورترین شاعر رمانتیک قرن نوزدهم فرانسه (1802-1885 میلادی). درردیف بزرگترین گویندگان و ادبای اجتماعی جهان است. وی مردی آزادمنش و آزادیخواه و طرفدار جدی اصلاحات اجتماعی به نفع طبقات محروم و رنجبر بود. از سن ده سالگی به شعر گفتن پرداخت و در بیست وپنج سالگی شاعری سرشناس بود. با وجود سن کم به عضویت آکادمی فرانسه و پارلمان و نمایندگی در مجالس مقننه نائل شد. وی براثر مخالفت با ناپلئون سوم از سیاست کناره گیری کرد و مدت بیست سال در تبعید به سر برد. اگرچه پیش از او مکتب رمانتیسم پیشرفتی کرده بود، ولی به دست وی به اوج توانائی و رونق رسید. ازاین رو هوگو را بنیان گذار و پیشرو این مکتب میدانند. نوشته های او در رشته های گوناگون فراوان است. مهمترین آثار او عبارتند از: 1- بینوایان 2- کلیسای نتردام پاریس 3- کارگران دریا 4- تاریخ یک جنایت 5- مردی که می خندد و غیره، که روی هم رفته از شاهکارهای ادبیات فرانسه به شمار می آیند. (از فرهنگ فارسی معین)
ویکتور. مشهورترین شاعر رمانتیک قرن نوزدهم فرانسه (1802-1885 میلادی). درردیف بزرگترین گویندگان و ادبای اجتماعی جهان است. وی مردی آزادمنش و آزادیخواه و طرفدار جدی اصلاحات اجتماعی به نفع طبقات محروم و رنجبر بود. از سن ده سالگی به شعر گفتن پرداخت و در بیست وپنج سالگی شاعری سرشناس بود. با وجود سن کم به عضویت آکادمی فرانسه و پارلمان و نمایندگی در مجالس مقننه نائل شد. وی براثر مخالفت با ناپلئون سوم از سیاست کناره گیری کرد و مدت بیست سال در تبعید به سر برد. اگرچه پیش از او مکتب رمانتیسم پیشرفتی کرده بود، ولی به دست وی به اوج توانائی و رونق رسید. ازاین رو هوگو را بنیان گذار و پیشرو این مکتب میدانند. نوشته های او در رشته های گوناگون فراوان است. مهمترین آثار او عبارتند از: 1- بینوایان 2- کلیسای نُتْردام ِ پاریس 3- کارگران دریا 4- تاریخ یک جنایت 5- مردی که می خندد و غیره، که روی هم رفته از شاهکارهای ادبیات فرانسه به شمار می آیند. (از فرهنگ فارسی معین)
پادشاه ختاو ختن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). نام پادشاهی است از ملک ختن، و صحیح پیگو است. (از فرهنگ رشیدی). نام پادشاه چین و ختا بوده... و در فرهنگ رشیدی تصحیح تنگو به پیگو است که نام پادشاهی ازملک ختن بوده. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً مصحف منگو، رجوع شود به منگوقاآن در فهرست تاریخ مغول تألیف آقای اقبال. (حاشیۀ برهان چ معین) : با حکم قدیم تو چه کسری و چه قیصر در پیش قضای تو چه خاقان و چه تنگو. خواجه عمید (از جهانگیری)
پادشاه ختاو ختن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). نام پادشاهی است از ملک ختن، و صحیح پیگو است. (از فرهنگ رشیدی). نام پادشاه چین و ختا بوده... و در فرهنگ رشیدی تصحیح تنگو به پیگو است که نام پادشاهی ازملک ختن بوده. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً مصحف منگو، رجوع شود به منگوقاآن در فهرست تاریخ مغول تألیف آقای اقبال. (حاشیۀ برهان چ معین) : با حکم قدیم تو چه کسری و چه قیصر در پیش قضای تو چه خاقان و چه تنگو. خواجه عمید (از جهانگیری)
پنگان. فنجان. ظرف مسی است دارای درجه که بجای ساعت در تقسیم آب بکار میرود و ته آن سوراخ است آن را در ظرف بزرگتری که آب دارد می گذارند (این کلمه در گناباد معمول است و شکستۀ پنگان است)
پنگان. فنجان. ظرف مسی است دارای درجه که بجای ساعت در تقسیم آب بکار میرود و ته آن سوراخ است آن را در ظرف بزرگتری که آب دارد می گذارند (این کلمه در گناباد معمول است و شکستۀ پنگان است)
از اهل هندجمع: هندوان: فضیلت علم در یونان باقی بود یا با ایرانیان و هندوان بود از بهر آنک بایست که بمسلمانان آید. توضیح مخصوصا بمردم هندوستان که به آیین قدیم (برهمایی) باقی هستند اطاق شود، غلام نوکر: این هست همان در گه کوراز شهان بودی دیلم ملک بابل هندوشه ترکستان. (خاقانی)، پاسبان نگهبان، سیاه، زلف. یا زلف هندو. زلف سیاه معشوق: زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند سالهارفت و بدان سیرت وسانست که بود، خال رخسار معشوق، دزد، کافر ملحد. یا هندوی باریک بین. ستاره زحل. یا هندوی پیر. ستاره زحل. یا هندوی چرخ. ستاره زحل. یا هندوی دریا نشین. قلم نویسندگی. یا هندوی سپهر. ستاره زحل. یا هندوی گنبد گردان. ستاره زحل. یا هندوی هفت چشم زاغ. آلتی است موسیقی سیاه رنگ دارای هفت سوراخ: همان زاغ گون هندوی هفت چشم بر آورد فریاد بی در دو خشم. (گرشاسب نامه)
از اهل هندجمع: هندوان: فضیلت علم در یونان باقی بود یا با ایرانیان و هندوان بود از بهر آنک بایست که بمسلمانان آید. توضیح مخصوصا بمردم هندوستان که به آیین قدیم (برهمایی) باقی هستند اطاق شود، غلام نوکر: این هست همان در گه کوراز شهان بودی دیلم ملک بابل هندوشه ترکستان. (خاقانی)، پاسبان نگهبان، سیاه، زلف. یا زلف هندو. زلف سیاه معشوق: زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند سالهارفت و بدان سیرت وسانست که بود، خال رخسار معشوق، دزد، کافر ملحد. یا هندوی باریک بین. ستاره زحل. یا هندوی پیر. ستاره زحل. یا هندوی چرخ. ستاره زحل. یا هندوی دریا نشین. قلم نویسندگی. یا هندوی سپهر. ستاره زحل. یا هندوی گنبد گردان. ستاره زحل. یا هندوی هفت چشم زاغ. آلتی است موسیقی سیاه رنگ دارای هفت سوراخ: همان زاغ گون هندوی هفت چشم بر آورد فریاد بی در دو خشم. (گرشاسب نامه)