جدول جو
جدول جو

معنی هندوستانی - جستجوی لغت در جدول جو

هندوستانی
(هَِ)
هندی. از هندوستان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هندوستانی
منسوب به هندوستان: ازمردم هندوستان، ساخته هندوستان، زبان مردم هند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هندوانی
تصویر هندوانی
ساخته شده در هند، کنایه از شمشیری که در هند می ساخته اند، برای مثال زبان در میان دو لب چون نیامی / که ناگه از او برکشی هندوانی (منوچهری - ۱۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
(صِ رِ هَِ)
محمدناصرخان بن محمدقاسم خان از شاعران پارسی گوی هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن ’بر نظم قصۀ لیلی و مجنون به طرز لطافت مشحون ظفر یافت’. از اشعار اوست:
هر سر که ز عشق باخبر نیست
هان بر سر سنگ زن که سر نیست
هر سر که ز سر عشق خالیست
آماجگه شکسته حالیست
هر سر که به عشق گرم خون نیست
شایستۀ درگه جنون نیست
عشق است که بر فلک رساند
عشق است که با ملک نشاند.
(از صبح گلشن ص 495)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ یِ هَِ)
اسمش نظام شاه، پادشاهی خوش صحبت و کریم الطبع بود. از سلاطین هند هیچکدام مثل او عراقی دوست و مغل پرست نبوده و بهمین جهت است اشخاص بااستعداد وقتی که از اینجا میروند بدو پناه میبرند، مگر این که قضا آنان را بسوی همایون هندی بکشد. تخلص وی سپهر است. از اوست:
خالت خلیل و چهره گلستان آتش است
خطت سپاهئی که بدامان آتش است
پیش رخ تو دیده سپهری بهم نزد
آتش پرست بین که چه حیران آتش است.
(از مجمع الخواص ص 18).
سلسلۀ نظام شاهیۀ احمدآباد به او منتهی میشود. رجوع به مجمع الفصحا ج 1 ص 31 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ هَِ)
شیخ محمد از شاعران قرن سیزدهم هجری و مصاحب منشی احمدعلی رسای لکهنویی بود و مشترکاً باوی منظومه ای به نام ’نیشتر غم’ سروده است. و رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ترکی و تذکرۀ صبح گلشن ص 442 شود
از شاعران قرن دوازدهم هجری و از اکابر هندوستان بوده است. از اوست:
اشک چشمم رفته رفته در گلو زنجیر شد
طفل دامنگیر من آخر گریبانگیر شد.
و رجوع به فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص 443 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ هَِ)
از شاعران است. مجمعالفصحاء درباره او گوید: اصلش از لکهنو و اسمش میرزا زین العابدین و از معاصرین بود به ایران آمده چندی سکونت کرده است. از اوست:
جز گریه نیست کار دل دردناک ما
گوئی که با سرشک سرشتند خاک ما.
ای پرستار چه حاصل ز مداوا که طبیب
داروی درد نداند اگر افلاطون است.
تو بدینگونه که دلها بربایی از دست
نتوان گفت که یک اهل دلی دیگر هست
سر عشق تو اگر فاش شود جرمم نیست
زآنکه گنجینۀ اسرار که دل بود شکست.
هر که را زخم زنی زندۀ جاوید شود
آب تیغت مگر از چشمۀ حیوان باشد
ای خوش آندل که در آن زلف مقید گردد
خوش اسیری که در آن چاه زنخدان باشد.
(مجمعالفصحاء ج 2 ص 528)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ تِ هَِ)
شیخ محمد، از شاعران و از مردم کلکته از اعمال بنگاله و پدرش از قضات آن شهر بود. (ریاض العارفین ص 623، 624)
لغت نامه دهخدا
(یِ هَِ)
نام وی محمد و از شوریدگان بی سر و سامان آن مملکت بود و به شیوۀ مجذوبان و دیوانگان سلوک می نمود. وارستگیش از تخلصش معلوم است. او راست:
آنان که طلبکار الهید الهید
کم هیچ نگردید چه خواهید چه خواهید
موجود خدای است و جز او نیست همه اوست
بیرون ز شما نیست هر آن چیز که خواهید.
(ریاض العارفین ص 130)
لغت نامه دهخدا
(رُ سْ)
یا رسوای هندوستانی. از گویندگان قرن دوازدهم هجری در هندوستان بود. قانع در ضمن بحث داستان مذاکره و مباحثۀ وی با گویندگان معاصر ازجمله ملا محمدباقر قاضی عبدالقادر و شیخ محمدکریم گوید غزلی از صائب را تضمین کردند، و این دو بند را از مخمس او آورده است:
یک گلی نیست که آن رابه جگر خار تو نیست
بلبلی نیست که شوریدۀ گلزار تو نیست
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست
یوسفی نیست که محو سر بازار تو نیست
نیست در مصر عزیزی که خریدار تو نیست
وعظ کم کن تو به این مردم کودن صائب
بکش از صحبت این سلسله دامن صائب
حرف ’رسوا’ شنو و شور میفکن صائب
پیشن ارباب حسد مهر به لب زن صائب
گوش این بدگهران لایق گفتار تو نیست.
وی از جمیع اعتبارات دنیا خود را بریده بود وملامت مشرب داشت، عالمگیر بپای سیر در زمین سته گذشته. او راست:
رسوای ترا کوچه و بازار بگیرد
این خانه خراب از غم تو فاش بمیرد.
(از مقالات الشعراء ص 250)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ رِ هَِ)
از مشایخ سلسلۀ شطاریه است. وی از موطن خود به ایران مسافرت کرد و در ایران و عراق به تربیت طالبان راه حق پرداخت. رباعی زیر از اوست:
کوثر چه خوش است عیش تنها کردن
در بسته به روی غیر و دل واکردن
آموخته ام ز مردم دیدۀ خویش
در خانه نشسته سیر دنیا کردن.
(از ریاض العارفین ص 280).
رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(یِ جِ هَِ)
اسمش میرمحمدعلی و از بزرگان سادات سیالکوت از شهرهای هندوستان بود. گویند مرد صاحب حالی بود و در نهایت زهد و ذوق و قناعت و وارستگی بسر میبرد. این بیت از اوست:
جز هوایی نبود این همه ما و من ما
خالی از تن چو حباب آمده پیراهن ما.
(ازریاض العارفین ص 81).
رایج در سال 1150 هجری قمری درگذشت. (از الذریعه ج 9 صص 353- 354)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ هَِ)
شاه شرف الدین ملول. از شاعران مرادآباد هندوستان در قرن دوازدهم. منظومه ای بنام ’هفت میخانه’و دیوانی بفارسی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) ، گاه از جهت تیمن و تبرک بدان ابتدا کنند خاصه در وقت مناجات و التماس دعا، گاه پس از آن (الهی) این عبارت تقدیر کنند که لایق بحال وی آن است که در حق وی چنان دعا کنند که کذا کذا. (ازآنندراج). در تداول عامه، یعنی خدا کند. خدا کناد. بحق خدا. امید است. ای کاش. کاشکی: الهی فال زینب راست باشد. الهی قربانت بروم.
هر آن سینه کو داغ عشقی ندارد
الهی بروز گریبان نشیند.
باقر کاشی (از آنندراج).
بغیبت هرکه حق آشنایی را نگه دارد
الهی هر کجا باشد خدا باشد نگهدارش.
نعمت خان عالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ)
هندوستان. هند:
هندو ز چه مغز پیل خارد؟
تا هندستان به یاد نارد.
نظامی.
درآمدقاصدی از ره به تعجیل
ز هندستان حکایت کرد با پیل.
نظامی.
چون سهی سرو برد از آن بستان
رفت از آنجا به ملک هندستان.
نظامی.
تا مرا ز اینجا به هندستان برد
بوکه بنده کآن طرف شد جان برد.
مولوی.
بر سر بخت سیه خاک سیه زیبنده است
ما به هندستان نه بهر مال دنیا میرویم.
صائب.
رجوع به هند و هندوستان شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ دُ / هَُ دُ)
هندی. از هندوستان. هندو. (یادداشت مؤلف) :
چو سوسن بود تیغ هندوانی
از او بارنده سیل ارغوانی.
فخرالدین اسعد.
ابوصالح بن شعیب از زبان هندوانی به تازی ترجمه کرده است. (مجمل التواریخ و القصص) ، شمشیر منسوب به هنود. (منتهی الارب) :
دو دندان میان دو لب چون نیامی
که ناگه از او برکشی هندوانی.
منوچهری.
، منسوب به ناحیۀ هندوان بلخ. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
مهربان و شفیق و مشفق، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
هند. هندستان. کشور هند:
خورد خواهد شاهد و شاه فلک محروروار
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند.
خاقانی.
پیل آمد از هندوستان، آورده طوطی بیکران
اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخته.
خاقانی.
از نظاره موی را جانی که هر مویی مرا
طوطی گویاست کز هندوستان آورده ام.
خاقانی.
مدتی از نیل خم آسمان
نیل گری کرد به هندوستان.
نظامی.
آن شنیدستی که در هندوستان
دید دانایی گروهی دوستان.
مولوی.
رجوع به هند شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ دُ)
دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 46 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خندستانی
تصویر خندستانی
استهزاء مسخره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همداستانی
تصویر همداستانی
هم اندیشی، اتحاد، عقیده، توافق
فرهنگ لغت هوشیار