دهی است از دهستان اشگور تنکابن شهرستان شهسوار، در 128هزارگزی جنوب غربی شهسوار در ناحیۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش گندم و جو و ارزن و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان اشگور تنکابن شهرستان شهسوار، در 128هزارگزی جنوب غربی شهسوار در ناحیۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش گندم و جو و ارزن و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
اندام. (منتهی الارب) : از هندام بیرون افتاده نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بهندام، به اندام. مهندم. به اندازه: آنکه ترکیب اندامهای او مرکب درست و بهندام و بر شکل و عدد طبیعی باشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خرقه های بسیار بگیرند و بر شکل گویی بدوزند و گرد کنند بهندام و اندر بغل او نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
اندام. (منتهی الارب) : از هندام بیرون افتاده نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بهندام، به اندام. مهندم. به اندازه: آنکه ترکیب اندامهای او مرکب درست و بهندام و بر شکل و عدد طبیعی باشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خرقه های بسیار بگیرند و بر شکل گویی بدوزند و گرد کنند بهندام و اندر بغل او نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
مصغر هندو. (آنندراج) : از چو من هندوک حلقه بگوش گر کله نیست کمر بازمگیر. خاقانی. هم هندوکی بباید آخر بر درگه تو غلام و دربان. خاقانی. هندوک لاله و ترک سمن سهل عرب بود و سهیل یمن. نظامی. با اینکه از او سیاه رویم هم هندوک سیاه اویم. نظامی. خورشیدپرست شد مسلمان زین هندوکان ماه زاده. امیرخسرو
مصغر هندو. (آنندراج) : از چو من هندوک حلقه بگوش گر کله نیست کمر بازمگیر. خاقانی. هم هندوکی بباید آخر بر درگه تو غلام و دربان. خاقانی. هندوک لاله و ترک سمن سهل عرب بود و سهیل یمن. نظامی. با اینکه از او سیاه رویم هم هندوک سیاه اویم. نظامی. خورشیدپرست شد مسلمان زین هندوکان ماه زاده. امیرخسرو
گوشواره. (برهان) (جهانگیری). داجک. شنف: آن شیهه ای که مرکب تندت همی زند بر خنگ آسمان چو نوای چکاوک است وان نعل کهنه ای که بیفتد زپای او در گوش اختران فلک لعل داچک است. شرف شفروه (در صفت اسب ممدوح)
گوشواره. (برهان) (جهانگیری). داجک. شنف: آن شیهه ای که مرکب تندت همی زند بر خنگ آسمان چو نوای چکاوک است وان نعل کهنه ای که بیفتد زپای او در گوش اختران فلک لعل داچک است. شرف شفروه (در صفت اسب ممدوح)