جدول جو
جدول جو

معنی هنداچک - جستجوی لغت در جدول جو

هنداچک
اندازه، مقیاس، پیمانه، شبیه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داچک
تصویر داچک
گوشواره، زیوری که زنان در پرۀ گوش خود آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هندوک
تصویر هندوک
هندوی خردسال، کنایه از غلام
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ)
اندازه. (منتهی الارب). معرب اندازۀ فارسی است. رجوع به هندسه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان اشگور تنکابن شهرستان شهسوار، در 128هزارگزی جنوب غربی شهسوار در ناحیۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش گندم و جو و ارزن و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
خندق. کنده. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
اندام. (منتهی الارب) : از هندام بیرون افتاده نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- بهندام، به اندام. مهندم. به اندازه: آنکه ترکیب اندامهای او مرکب درست و بهندام و بر شکل و عدد طبیعی باشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خرقه های بسیار بگیرند و بر شکل گویی بدوزند و گرد کنند بهندام و اندر بغل او نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دُ وَ)
مصغر هندو. (آنندراج) :
از چو من هندوک حلقه بگوش
گر کله نیست کمر بازمگیر.
خاقانی.
هم هندوکی بباید آخر
بر درگه تو غلام و دربان.
خاقانی.
هندوک لاله و ترک سمن
سهل عرب بود و سهیل یمن.
نظامی.
با اینکه از او سیاه رویم
هم هندوک سیاه اویم.
نظامی.
خورشیدپرست شد مسلمان
زین هندوکان ماه زاده.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ)
جمع واژۀ هندکی. مردان هند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هندکی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ صی یَ کَ دَ)
آنجا. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل). اسم اشاره برای مکان دور، مرکب از هنا + ک خطاب + لام برای افادۀ بعد مکان
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ج هند. (منتهی الارب). گله های شتر. رجوع به هند شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان سبزوار. دارای 30 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، بنشن و زیره است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
گوشواره. (برهان) (جهانگیری). داجک. شنف:
آن شیهه ای که مرکب تندت همی زند
بر خنگ آسمان چو نوای چکاوک است
وان نعل کهنه ای که بیفتد زپای او
در گوش اختران فلک لعل داچک است.
شرف شفروه (در صفت اسب ممدوح)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
دهی است از بخش شهریار شهرستان تهران که 51 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، صیفی، چغندرقند و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ دا / نَ)
دندان خرد. دندان کوچک. (یادداشت مؤلف) :
نگار من به دو رخ آفتاب تابان است
لبی چو بسدو دندانکی چو مروارید.
اسدی.
رجوع به دندان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ / چِ)
بلغت زند و پازند فکر و اندیشه. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هنداز
تصویر هنداز
پارسی تازی گشته اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
مصغرهندو هندوی خردو کوچک جثه، جمع هندوکان: شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری آن چنان کز دل و از عقل شدم جلمه بری. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هندازه
تصویر هندازه
پارسی تازی گشته اندازه اندازه کن گز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنادک
تصویر هنادک
جمع هندکی، هندکیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هندام
تصویر هندام
پارسی تازی گشته اندام خوش اندام
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان اسکوژ تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمالو، گلابی وحشی با میوه ی ریز
فرهنگ گویش مازندرانی
نانی که با آرد ذرت طبخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند، کشیده قامت
فرهنگ گویش مازندرانی
اندک، کم
فرهنگ گویش مازندرانی