جدول جو
جدول جو

معنی هناء - جستجوی لغت در جدول جو

هناء
(هَِ)
قطران، خوشۀ خرما که باران خورده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هناء
(هَِ)
بطنی از قبیلۀ طی و آنان فرزندان هنأبن عمرو بن غوث بن طی هستند. (صبح الاعشی)
لغت نامه دهخدا
هناء
(هَُ مُ بَ)
دهی است از بخش کوهک شهرستان جهرم. دارای 393تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، پنبه، خرما و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
هناء
(قِ)
یافتن بهره ای از گیاه که سیر نشود از آن، شادمان شدن به کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گوارنده شدن طعام کسی را. (منتهی الارب) ، دادن کسی را و بخشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هنار
تصویر هنار
(دخترانه)
انار (نگارش کردی: ههنار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هناو
تصویر هناو
(دخترانه)
زهره، شجاعت (نگارش کردی: ههناو)
فرهنگ نامهای ایرانی
(مَ نَءْ)
آنچه بی دسترنج رسد. (منتهی الارب، مادۀ ه ن ء). مهنا
لغت نامه دهخدا
(حِ)
گشن خواهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نا)
رقان. رقون. یرنا. حنا که برگ معروفست و بدان رنگ کنند. ج، حنآن. (منتهی الارب). گیاهی است که کشت میشود و مانند درختان بزرگ میگردد، برگ و شاخه های آن مانند برگ و شاخه های انار و شکوفۀ آن سپید است. خضاب از برگ آن گرفته میشود. جمع آن حنآن و یکی آن حنائه است. (اقرب الموارد). حناء در نواحی بم و بهرام آباد و بعضی نواحی جنوب ایران کشت میشود و در کرمان و یزد برده در آسیاهای مخصوص میسایند. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگ معروف که بدان دست و پارا نگار بندند و فارسیان بتخفیف و به اماله نیز استعمال نمایند و شبستان از تشبیهات اوست. (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپی های جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد. این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی و جغرافیای اقتصادی ص 20 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
برآوردن خانه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بنا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن).
لغت نامه دهخدا
(بَنْ نا)
که ساختمان را برپا کند. که خانه، دکان و دیگر ساختمان ها را سازد. که پیشۀ او ساختن خانه ها و دیگر بناهاست
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ انی ̍ و انی ̍ و انو، ساعتها، هنگامها، (ربنجنی)، وقتها،
- آناءاللیل، کرانه ها و ساعتهای شب، اوقات شب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درنگی و تأخیر. (از اقرب الموارد). درنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : الاناء حصن السلامه و العجله مفتاح الندامه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خنور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خنور آب. آب جامه. جای آب. (زمخشری چ دانشگاه ص 152). ظرف. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وعاء. (اقرب الموارد). آوند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سبو. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). آبخوری. آب دان. کوزه. باردان. ج، آنیه. جج، اوانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- اناء مصفی، لقب بولس. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
انائی که پر شد دگر کی پرد؟
(بوستان).
کل اناء یترشح بمافیه. (مجمعالامثال ص 521).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عمل خم شدن، خمیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
جمع واژۀ مهین. (دهار) (منتهی الارب). رجوع به مهین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ نْ نَءْ)
نعت مفعولی از تهنئه. مبارکباد گفته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهنئه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهنا. کویری است میان نجد و یمن و آن را ربعالخالی نیز نام دهند. (یادداشت مؤلف). زمین پهناوری است به بادیهالعرب در دیار بنی تمیم و گویند آن هفت کوه ریگ است. (از ابن خلکان). از دیار بنی تمیم است طولش از حرن سوعه تا رمل بیرین می رسد و با اینکه آب فراوانی ندارد جای پرنعمت و برکتی است. (از معجم البلدان). موضعی است به نجد مر تمیم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
میدان. (ناظم الاطباء) ، بیابان. (منتهی الارب) ، دشت و بیابان دور و دراز بی آب. (ناظم الاطباء) ، گیاهی است سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
نیکو کردن طعام را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ زَ)
گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری، بی رنج و مشقت رسیدن. (منتهی الارب) ، اصلاح کردن طعام را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طعام خوشگوار خورانیدن و دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گرد و غبار هوا که از روزن در آفتاب پیدا آید و به دود ماند، هبا در فارسی خوار ناچیز به گواژ، دور گرد گرد وغبارهوا که ازروز درآفتاب پیداآید وشبیه به دوداست: (مجره چون ضیاکه انداوفتد بروزن ونجوم اوهبای او) (منوچهری) یا هبا وهدر (هباوهدر)، ضایع شده، رایگان مفت، ماده ای که مصوربصور اجسام عالم است وهمه ازاوپیدا میگردند واوراعنقاگفته اندو حکما هیولی خوانند، کم عقل، وزنی برابر 1741824 ازحبه یا 000000029 ازغرامواحد وزن برابر 6، 1 ذره ومساوی 72، 1 قطمیر: (نقیری هشت قطمیراست وانگه ده ودوذره آمد وزن قطمیر) (هبارانصف ثلث ذره بشمار بهرخمسی ازآن یک وهمه برگیرخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هناع
تصویر هناع
گردن درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتاء
تصویر هتاء
وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاء
تصویر هجاء
بسیار هجو کننده، آواج آوات واج گفتن بسیارهجوکننده: (شاعرهجاء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاء
تصویر نهاء
پایان، آبگینه، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سناء
تصویر سناء
((سَ))
روشنایی، فروغ، بلندی، رفعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجاء
تصویر هجاء
((ه))
بدگویی کردن، دشنام دادن، بد و عیب کسی را گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هباء
تصویر هباء
((هَ))
گرد و غبار، جمع اهباء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زناء
تصویر زناء
((زِ))
آمیزش نامشروع مرد و زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهناء
تصویر دهناء
((دَ))
بیابان، فلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اناء
تصویر اناء
((اِ))
ظرف، سبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناء
تصویر عناء
((عَ))
رنج، زحمت، دردسر
فرهنگ فارسی معین