جدول جو
جدول جو

معنی همگانی - جستجوی لغت در جدول جو

همگانی
عمومی، آنچه مربوط به همۀ مردم باشد، همگانی
تصویری از همگانی
تصویر همگانی
فرهنگ فارسی عمید
همگانی
(هََ مَ / مِ)
کلی. عمومی و متعلق به همه. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
همگانی
عمومی، متعلق به همه، کلی
تصویری از همگانی
تصویر همگانی
فرهنگ لغت هوشیار
همگانی
عمومیت، عمومی
تصویری از همگانی
تصویر همگانی
فرهنگ واژه فارسی سره
همگانی
جهانگیر، عالمگیر، عام، عمومی، عمیم، کلی، کلی، همگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهرگانی
تصویر مهرگانی
مهرگان، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو نو کردی نوای مهرگانی / ببردی هوش خلق از مهربانی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همگان
تصویر همگان
همه، برای مثال از همگان بی نیاز و بر همه مشفق / وز همه عالم نهان و بر همه پیدا (سعدی۲ - ۳۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهمانی
تصویر مهمانی
جمع شدن عده ای با رابطۀ خانوادگی یا دوستی در مکانی که میزبان تعیین کرده، ضیافت
مهمانی دادن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن
مهمانی کردن: کسانی را دعوت کردن، مهمانی ساختن، مهمانی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمگینی
تصویر غمگینی
غمگین بودن، حالت غمگین، اندوهگینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمرانی
تصویر عمرانی
مربوط به عمران مثلاً عملیات عمرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همگونی
تصویر همگونی
شبیه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همراهی
تصویر همراهی
همراه بودن با یکدیگر، هم سفری، کنایه از موافقت، کنایه از اعانت، یاری
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
منسوب به همان که ظاهراً قریه ای است در عراق. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ / مِ)
جمع واژۀ همه. و به معنی همه و مجموع. (برهان) :
مر مرا حاجت آمده ست امروز
به سخن گفتن شما همگان.
فرخی.
همگان حال من شنیدستید
بلکه دانسته اید و دیده عیان.
فرخی.
چند گاهی است که در آرزوی روی تو بود
صدر دیوان و بزرگان خراسان همگان.
فرخی.
بود آن همگان را غرض و مصلحت خویش
این را غرض و مصلحت شاه جهان است.
منوچهری.
نیست یک تن به میان همگان اندر به
این چنین زانیه باشند بچه ی هر عنبی.
منوچهری.
همگان می گفتند که حال بوسعید چون شود با حاصلی بدین عظیمی ؟ (تاریخ بیهقی). پس از آنکه حصار ستده آمد لشکر دیگر دررسید و همگان آفرین کردند. (تاریخ بیهقی). مقرر گشت همگان را که کار وزارت قرار گرفت. (تاریخ بیهقی).
پرکینه مباش از همگان دایم چون خار
نه نیز زبون باش به یک بار چو خرما.
ناصرخسرو.
ازبهر قضا خواستن و خوردن رشوت
فتنه همگان بر کتب بیع و شرااند.
ناصرخسرو.
عقل و معقول هر دوان جفتند
همگان جفت کردۀ سبحان.
ناصرخسرو.
با هرکس منشین و مبر از همگان نیز
بر راه خرد رو، نه مگس باش و نه عنقا.
ناصرخسرو.
همه چیز را همگان دانند. (قابوسنامه).
ازتو شادی است قسمت همگان
غم دل قسم من چرا باشد؟
مسعودسعد.
چون بخواند همگان خیره بماندند. (کلیله و دمنه). لیکن همگان را بندۀ دینار و درم می بینم. (کلیله و دمنه).
سر من دار که چشم از همگان بردارم
دست من گیر که دست از دوجهان بردارم.
سعدی.
از همگان بی نیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پیدا.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
منسوب به همذان. همدانی. رجوع به همدانی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
محمد بن عبدالملک، مکنی به ابوالحسن. مورخ و عالم فرائض بود. در 521 هجری قمری درگذشت.
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
منسوب به شهر همدان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ نی ی)
مرد بسیارسخن، رفتار آمیخته از انواع رفتارها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهگانی
تصویر دهگانی
عمل و شغل دهقان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره لگنیها که علفی است و دارای برگهای مستقابل و منظم می باشند لوگانی. یالگانی ها. تیره ای از گیاهان دو لپه یی پیوسته جدا گلبرگ که مخصوص نواحی آسیا و افیقا و آمریکا و استرالیا است. این تیره دارای برخی گونه ها علفی و برخی گونه های درختچه یی راست یا بالا رونده می باشد، سر دسته گیاهان این تیره کلوچه و پاپینه می باشد لوگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمدانی
تصویر صمدانی
برینیک مینوی خدایی منسوب به صمد ربانی الهی: عارف صمدانی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع همه و بهمان معنی همه مجموع: ازخل نهان زان شدن تا جمله ترا باشد گر هیچ پدیدستی زان همگانستی. (سنائی) حسن غریب تو مرا کرد غری دو جهان فردی تو چون نکند از همگان فرد مرا. (دیوان کبیر) گفتند (وزیررا) : رای ملک را چه مزیت دیدی بر فکر چندین حکیم ک گفت: بموجب آنکه انجام کار معلوم نیست ورای همگان در مشیت است که صواب آید یا خطا. پس موافقت رای پادشاه اختیار کردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهمگینی
تصویر سهمگینی
حالت و کیفیت سهمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمرانی
تصویر عمرانی
آبادانی منسوب به عمران: امور عمرانی کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همسانی
تصویر همسانی
شباهت همانندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمگینی
تصویر غمگینی
آزردگی، اندوهناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سمنان از مردم سمنان اهل سمنان، لهجه ای که مردم سمنان بدان سخن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همگان
تصویر همگان
((هَ مَ یا مِ))
جمع همه، همگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همخوانی
تصویر همخوانی
تطابق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شهرگانی
تصویر شهرگانی
تمدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همگان
تصویر همگان
عموم، افراد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همگنی
تصویر همگنی
تجانس
فرهنگ واژه فارسی سره
جمیع، عامه، عام، عموم، قاطبه، همگی، همه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشابه، شباهت، مساوات، مشابهت، همانندی
متضاد: ناهمسانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجانس
فرهنگ واژه مترادف متضاد