جدول جو
جدول جو

معنی هموار - جستجوی لغت در جدول جو

هموار
صاف، مسطح، کنایه از موافق، مناسب، برابر، یکسان
هموار رفتن: نرم و آهسته رفتن
هموار کردن: مسطح کردن، تحمل کردن، برای مثال این درد نه دردی ست که بیرون رود از دل / این داغ نه داغی ست که هموار توان کرد (صائب - لغت نامه - هموار کردن)
تصویری از هموار
تصویر هموار
فرهنگ فارسی عمید
هموار
آنچه قسمتهای مختلف آن در یک سطح باشد از زمین و جز آن، هم سطح، برابر، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
هموار
((هَ))
مسطح، صاف، نرم و آهسته
تصویری از هموار
تصویر هموار
فرهنگ فارسی معین
هموار
مسطح، صاف
تصویری از هموار
تصویر هموار
فرهنگ واژه فارسی سره
هموار
پیوسته، تسطیح، صاف، طراز، مستوی، مستوی، مسطح، نرم، یکسان
متضاد: ناصاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هشوار
تصویر هشوار
هوشیار، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همواره
تصویر همواره
همیشه، پیوسته، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همکار
تصویر همکار
دو تن که یک پیشه و یک حرفه داشته باشند، هم پیشه، هم شغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاموار
تصویر هاموار
هموار، صاف، مسطح، موافق، مناسب، برابر، یکسان
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مْ)
برابری. تساوی. استواء. (یادداشت مؤلف) ، هموار بودن یا شدن. یکدستی. برابری سطح قسمتهای مختلف چیزی: اندر کشکاب لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مناسبت. با خواست کسی جور آمدن. موافقت:
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری ؟
رودکی.
چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت
کاری که تو اندیشی در کژی و همواری.
منوچهری.
، نرمی و ملایمت:
می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود؟
صائب
لغت نامه دهخدا
(هََ مْ رَ / رِ)
پیوسته و همیشه و مدام. (برهان). هماره. هموار:
به خط و آن لب و دندانش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب.
پیروز مشرقی.
خواسته تاراج گشته سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه چون رمه ی رفته شبان.
رودکی.
کردم روان و دل را بر جان او نگهبان
همواره گردش اندر گردان بوند و کاوان.
دقیقی.
همواره پراپیخ است آن چشم فژاکن
گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست.
عماره.
همی بود همواره با من درشت
برآشفت یکبار و بنمود پشت.
فردوسی.
چه گویی کنون کار فرشیدورد
که بوده ست همواره با داغ و درد.
فردوسی.
بر او آفرین کرد گشتاسب و گفت
که با توخرد باد همواره جفت.
فردوسی.
این بود ملک را به جهان وقتی آرزو
وین بود خلق را همه همواره در ضمیر.
فرخی.
همواره پادشاه جهان بادا
آن حق شناس حق ده حرمت دان.
فرخی.
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.
عنصری.
همواره باش مهتر و همواره جاودان
مه باش جاودانه و همواره باش حی.
منوچهری.
رازدار من تویی همواره یار من تویی
غمگسار من تویی من آن تو، تو آن من.
منوچهری.
جهان همواره گرد آمد بر او بر
نه بر رامین که بر دینار و گوهر.
فخرالدین اسعد.
گر رسم و خوی دیو گرفتند لاجرم
همواره پیش دیو بداندیش چاکرند.
ناصرخسرو.
با طاعت و ترس باش همواره
تا از تو به دل حسد برد ترسا.
ناصرخسرو.
امروز همواره عبادت می کنند. (کلیله و دمنه).
نه پیوسته باشد روان در بدن
نه همواره باشد زبان در دهن.
سعدی.
عزیزی در اقصای تبریز بود
که همواره بیدار و شبخیز بود.
سعدی.
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است.
حافظ.
، یکسر. تماماً:
شب است اکنون که خورشیدم برفته ست
جهان همواره تاریکی گرفته ست.
فخرالدین اسعد.
رجوع به هموار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هماور
تصویر هماور
حریف رقیب هماورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشوار
تصویر هشوار
هشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همکار
تصویر همکار
شریک و هم پیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاموار
تصویر هاموار
آنچه پستی وبلندی ندارد مستوی مسطح: (پس بفرمود تاجایی بجستند که زمین آنها هاموارتر بود وآب آن خوشتربود تاجایی بیافتندکه آنرا ارم خوانندی)، دایما پیوسته همیشه (برفتند گردنکشان هاموار بنزدیک مستظهرکامکار) (زجاجی رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همجوار
تصویر همجوار
همسایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همواره
تصویر همواره
پی در پی، پیوسته، همیشه
فرهنگ لغت هوشیار
هموار بودن مسطح بودن، جای هموار و مسطح: این محال بود که از یک طبیعت اندر یک گوهر جای بیغوله آید و جای همواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشوار
تصویر هشوار
((هُ))
هشیار، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاموار
تصویر هاموار
هموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همواره
تصویر همواره
((هَ رِ))
پیوسته، همیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هماور
تصویر هماور
((هَ وَ))
حریف، رقیب، هماورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهوار
تصویر مهوار
((مَ))
مانند ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همواره
تصویر همواره
مداوم، لاینقطع
فرهنگ واژه فارسی سره
پیوسته، دایم، دایماً، دمبدم، علی الاتصال، لاینقطع، مدام، همیشگی، همیشه
متضاد: هرگز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از همکار
تصویر همکار
Collaborator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از همکار
تصویر همکار
collaborateur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از همکار
تصویر همکار
colaborador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از همکار
تصویر همکار
colaborador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از همکار
تصویر همکار
współpracownik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از همکار
تصویر همکار
сотрудник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از همکار
تصویر همکار
співробітник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از همکار
تصویر همکار
medewerker
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از همکار
تصویر همکار
Mitarbeiter
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از همکار
تصویر همکار
collaboratore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی