همدیگر. یک دیگر. (یادداشت مؤلف). با هم. (آنندراج) : برنیایم یک تنه با سه نفر پس ببرّمشان نخست از همدگر. مولوی. خرده کاری بود و تفریقش خطر همچو اوصال بدن با همدگر. مولوی
همدیگر. یک دیگر. (یادداشت مؤلف). با هم. (آنندراج) : برنیایم یک تنه با سه نفر پس ببرّمْشان نخست از همدگر. مولوی. خرده کاری بود و تفریقش خطر همچو اوصال بدن با همدگر. مولوی
لبّاد. (دهار). نمدساز. کسی که نمد می سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال: ای خواجه بگذر از زنخ و گرد ریش گرد ایام موی تاب و نمدگر هبا مکن. امیرخسرو (از آنندراج)
لَبّاد. (دهار). نمدساز. کسی که نمد می سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال: ای خواجه بگذر از زنخ و گرد ریش گرد ایام موی تاب و نمدگر هبا مکن. امیرخسرو (از آنندراج)
مداح: خاطر خاقانی است مدحگر خاص تو یاور خاقان چین شفقت عام تو باد. خاقانی. خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی زآن ز حقش بی حساب هست عطا در حساب. خاقانی. رجوع به مدح شود
مداح: خاطر خاقانی است مدحگر خاص تو یاور خاقان چین شفقت عام تو باد. خاقانی. خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی زآن ز حقش بی حساب هست عطا در حساب. خاقانی. رجوع به مدح شود
یک و دیگر. (ناظم الاطباء). همدیگر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). این و آن. (ناظم الاطباء). یکدگر. همدگر. یکی و دیگری. با هم. (یادداشت مؤلف) : دو مهتر... بسی رنج بر خاطرهای پاکیزۀ خویش نهادند تا چنان الفتی... به پای شد و آن یکدیگر را دیدار کردن بر در سمرقند. (تاریخ بیهقی). چنان داند که بزرگان... روزگار که با یکدیگر دوستی به سر برند...وفاق و ملاحظات را پیوسته گردانند. (تاریخ بیهقی). ز آب روشن و از خاک تیره و آتش و باد چهار گوهر و هر چار ضد یکدیگر. ناصرخسرو. و گر گویی که در معنی نیند اضداد یکدیگر تفاوت از چه سان باشد میان صورت و اسما. ناصرخسرو. طبایع چون بدانستی سوءالم را جوابی گو چرا ضدان یکدیگر مراد یکدگر دارد. ناصرخسرو. پروین چو هفت خواهر دایم بنشسته اند پهلوی یکدیگر. ناصرخسرو. ماده چیزی است فرازهم آورده از چهار مایۀ با یکدیگر ناسازنده یعنی هرگاه که هر چهار مایه از دیگر جدا باشد فعل و طبع و جایگاه هریک دیگر باشد و از یکدیگر گریزان باشند و یکدیگر را تباه کننده بوند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به دو چیزش همی امسال دولت تهنیت گوید که هر دو در صفت هستند زیباتر ز یکدیگر. امیرمعزی. هر بدو نیکی که در این محضرند رنگ پذیرندۀ یکدیگرند. نظامی. به غمخوارگی یکدگر غم خوریم به شادی همان یار یکدیگریم. نظامی. راهروان کز پس یکدیگرند طایفه از طایفه زیرکترند. نظامی. - از یکدیگر، از هم. (ناظم الاطباء) : به هر منزلی که رسیدند حاجبی رسید با یکهزار سوار و لباسهای ایشان از یکدیگر بهتر بود. (قصص الانبیاء ص 85). - با یکدیگر، با هم. (از ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف). به یکدیگر. به هم. (یادداشت مؤلف) : ایمنی و بیم دنیا هر دو با یکدیگرند ریگ آموی است بیم و ایمنی رود قرب. ناصرخسرو. - به یکدیگر، درهم. باهم. آمیخته: چنان دین و شاهی به یکدیگرند تو گویی که در زیر یک چادرند. فردوسی. - در یکدیگر، در هم. (ناظم الاطباء). - همچون یکدیگر، چون یکدیگر. مانند هم. مثل هم. شبیه به هم: چنانکه بر مزاج و ترکیب همچون یکدیگرند بیماریهای هریک همچون بیماریهای دیگر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به یکدگر شود
یک و دیگر. (ناظم الاطباء). همدیگر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). این و آن. (ناظم الاطباء). یکدگر. همدگر. یکی و دیگری. با هم. (یادداشت مؤلف) : دو مهتر... بسی رنج بر خاطرهای پاکیزۀ خویش نهادند تا چنان الفتی... به پای شد و آن یکدیگر را دیدار کردن بر در سمرقند. (تاریخ بیهقی). چنان داند که بزرگان... روزگار که با یکدیگر دوستی به سر برند...وفاق و ملاحظات را پیوسته گردانند. (تاریخ بیهقی). ز آب روشن و از خاک تیره و آتش و باد چهار گوهر و هر چار ضد یکدیگر. ناصرخسرو. و گر گویی که در معنی نیند اضداد یکدیگر تفاوت از چه سان باشد میان صورت و اسما. ناصرخسرو. طبایع چون بدانستی سوءالم را جوابی گو چرا ضدان یکدیگر مراد یکدگر دارد. ناصرخسرو. پروین چو هفت خواهر دایم بنشسته اند پهلوی یکدیگر. ناصرخسرو. ماده چیزی است فرازهم آورده از چهار مایۀ با یکدیگر ناسازنده یعنی هرگاه که هر چهار مایه از دیگر جدا باشد فعل و طبع و جایگاه هریک دیگر باشد و از یکدیگر گریزان باشند و یکدیگر را تباه کننده بوند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به دو چیزش همی امسال دولت تهنیت گوید که هر دو در صفت هستند زیباتر ز یکدیگر. امیرمعزی. هر بدو نیکی که در این محضرند رنگ پذیرندۀ یکدیگرند. نظامی. به غمخوارگی یکدگر غم خوریم به شادی همان یار یکدیگریم. نظامی. راهروان کز پس یکدیگرند طایفه از طایفه زیرکترند. نظامی. - از یکدیگر، از هم. (ناظم الاطباء) : به هر منزلی که رسیدند حاجبی رسید با یکهزار سوار و لباسهای ایشان از یکدیگر بهتر بود. (قصص الانبیاء ص 85). - با یکدیگر، با هم. (از ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف). به یکدیگر. به هم. (یادداشت مؤلف) : ایمنی و بیم دنیا هر دو با یکدیگرند ریگ آموی است بیم و ایمنی رود قرب. ناصرخسرو. - به یکدیگر، درهم. باهم. آمیخته: چنان دین و شاهی به یکدیگرند تو گویی که در زیر یک چادرند. فردوسی. - در یکدیگر، در هم. (ناظم الاطباء). - همچون یکدیگر، چون یکدیگر. مانند هم. مثل هم. شبیه به هم: چنانکه بر مزاج و ترکیب همچون یکدیگرند بیماریهای هریک همچون بیماریهای دیگر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به یکدگر شود
هم دایگی. همشیربودن. نسبت دو طفل که آنها را یک دایه پرورد. همشیرگی: من اول شیر بنهادم تا سبب همدایگی و حق همشیرگی و تأکید محبت و مودت گردد. (تاریخ قم)
هم دایگی. همشیربودن. نسبت دو طفل که آنها را یک دایه پرورد. همشیرگی: من اول شیر بنهادم تا سبب همدایگی و حق همشیرگی و تأکید محبت و مودت گردد. (تاریخ قم)
متصل و ملصق. به هم گرفته و چسبیده. (یادداشت مؤلف). - هم گیر شدن، ملصق شدن ذرات چیزی به یکدیگر. (یادداشت مؤلف). گرفتن و سفت شدن خمیر یا هرچیز ماننده بدان. (یادداشت دیگر)
متصل و ملصق. به هم گرفته و چسبیده. (یادداشت مؤلف). - هم گیر شدن، ملصق شدن ذرات چیزی به یکدیگر. (یادداشت مؤلف). گرفتن و سفت شدن خمیر یا هرچیز ماننده بدان. (یادداشت دیگر)
سومین. سوم. سیم: یکی هوای روز و دیگر هوای فصول سال چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه و سدیگر هواهای شهرها... (هدایه المتعلمین). سدیگر که گیتی زنابخردان بپالود و بستد ز دست بدان. فردوسی. نسودی سدیگر گره را شناس کجا نیست بر کس از ایشان سپاس. فردوسی. بروز سدیگر برون رفت شاه ابا لشکر و ساز و نخجیرگاه. فردوسی. یکی چون دیدۀ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف سدیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی. منوچهری. بعدها... سه گونه اند یکی درازا و دیگر پهنا و سدیگر ژرفا. (التفهیم). آنچه مردمان میگویند که بعض مردمان دراز عمر را سدیگرباره دندان برمی آید... عجب نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عدس پوست کنده را به آب بجوشانند و آب از وی بریزند دوباره سدیگر بار آن عدس را با برگ خاص و... بپزند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یکی دیگر برشد هم این معاملت بود، سدیگر را فرستادند همچنین بود. (مجمل التواریخ و القصص). زاهد سدیگر بار دعا کرد و نام سوم شفیع آرد. (سندبادنامه ص 234)
سومین. سوم. سیم: یکی هوای روز و دیگر هوای فصول سال چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه و سدیگر هواهای شهرها... (هدایه المتعلمین). سدیگر که گیتی زنابخردان بپالود و بستد ز دست بدان. فردوسی. نسودی سدیگر گره را شناس کجا نیست بر کس از ایشان سپاس. فردوسی. بروز سدیگر برون رفت شاه ابا لشکر و ساز و نخجیرگاه. فردوسی. یکی چون دیدۀ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف سدیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی. منوچهری. بُعدها... سه گونه اند یکی درازا و دیگر پهنا و سدیگر ژرفا. (التفهیم). آنچه مردمان میگویند که بعض مردمان دراز عمر را سدیگرباره دندان برمی آید... عجب نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عدس پوست کنده را به آب بجوشانند و آب از وی بریزند دوباره سدیگر بار آن عدس را با برگ خاص و... بپزند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یکی دیگر برشد هم این معاملت بود، سدیگر را فرستادند همچنین بود. (مجمل التواریخ و القصص). زاهد سدیگر بار دعا کرد و نام سوم شفیع آرد. (سندبادنامه ص 234)
آنکه پشم و کرک را بمالد و نمد سازد. چون یار جفا پیشه نمد مال بود ما پیر نمد پوش و قلندر باشیم. (مجمع الاصناف. نسخه نفیسی متعلق بکتابخانه مرکزی دانشگاه شماره 620)
آنکه پشم و کرک را بمالد و نمد سازد. چون یار جفا پیشه نمد مال بود ما پیر نمد پوش و قلندر باشیم. (مجمع الاصناف. نسخه نفیسی متعلق بکتابخانه مرکزی دانشگاه شماره 620)