جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ددیگر

ددیگر

ددیگر
عدد ترتیبی. دوم. ثانیاً. دودیگر:
ددیگر چنین هست رویم که هست
یکی گر دروغ است بنمای دست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

سدیگر

سدیگر
سومین. سوم. سیم:
یکی هوای روز و دیگر هوای فصول سال چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه و سدیگر هواهای شهرها... (هدایه المتعلمین).
سدیگر که گیتی زنابخردان
بپالود و بستد ز دست بدان.
فردوسی.
نسودی سدیگر گره را شناس
کجا نیست بر کس از ایشان سپاس.
فردوسی.
بروز سدیگر برون رفت شاه
ابا لشکر و ساز و نخجیرگاه.
فردوسی.
یکی چون دیدۀ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف
سدیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی.
منوچهری.
بُعدها... سه گونه اند یکی درازا و دیگر پهنا و سدیگر ژرفا. (التفهیم). آنچه مردمان میگویند که بعض مردمان دراز عمر را سدیگرباره دندان برمی آید... عجب نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عدس پوست کنده را به آب بجوشانند و آب از وی بریزند دوباره سدیگر بار آن عدس را با برگ خاص و... بپزند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یکی دیگر برشد هم این معاملت بود، سدیگر را فرستادند همچنین بود. (مجمل التواریخ و القصص).
زاهد سدیگر بار دعا کرد و نام سوم شفیع آرد. (سندبادنامه ص 234)
لغت نامه دهخدا

دودیگر

دودیگر
دُدیگر. دوم. دومین. (یادداشت مؤلف). ثانی. رجوع به ددیگر و دوم شود
لغت نامه دهخدا

دیگر

دیگر
علاوه بر این، باز، شخص یا چیزی علاوه بر شخص و چیزی که پیشتر بیان کرده اند، غیر
دیگر
فرهنگ فارسی معین

دیگر

دیگر
جز، غیر، بیگانه، شخصی یا چیزی غیر از آنکه یا آنچه قبلاً دیده یا گفته شده، مثل کس دیگر، روز دیگر، سال دیگر، باز و مجدد
دیگر
فرهنگ فارسی عمید