جدول جو
جدول جو

معنی همخوابگی - جستجوی لغت در جدول جو

همخوابگی
جماع، مجامعت، هم بستری، همخوابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غمخوارگی
تصویر غمخوارگی
غمخواری، غم گساری، دلسوزی و مهربانی، برای مثال به غمخوارگی چون سرانگشت من / نخارد کس اندر جهان پشت من (سعدی۱ - ۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ خوا / خا بَ / بِ)
همخوابگی. مضاجعت، سرد گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). سرد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، خواب کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب) ، همیشه بودن، قیام نمودن. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، آسان شدن کار، سوهان کردن آهن را. (منتهی الارب) (آنندراج). بسوهان سائیدن. (تاج المصادر بیهقی). بسهان سائیدن. (المصادر زوزنی) ، برود (یعنی دارو) در چشم کردن. (ازتاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) ، آب ریختن بر نان، برجستن شمشیر و کار نکردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بمردن. (منتهی الارب) ، واجب و لازم گشتن آن: بردحقی، واجب و لازم گشتن آن. (منتهی الارب) ، لاغر گردیدن: برد مخه، لاغر گردید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ خوا / خا رَ / رِ)
دلسوزی و محبت واقعی. نوازش و تفقد. (ناظم الاطباء). غمخوار بودن. تیمارداری. دلسوزی و مهربانی. غمگساری:
چون مردن تو مردن یکبارگی است
یک بار بمیر این چه غمخوارگی است.
خیام.
باید که در حضرت فخرالدوله در باب ما و اعتنا به مهم ما انواع نصایح دریغنداری، و این غمخوارگی و تعصب به حسن کفایت خویش درگردن همت او بندی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 111).
ز شیرین قصۀ آوارگی کرد
به دل شادی به لب غمخوارگی کرد.
نظامی.
خنده به غمخوارگی لب کشاند
زهره بخنیاگری شب نشاند.
نظامی.
به غمخوارگی چون سر انگشت من
نخارد کسی در جهان پشت من.
سعدی (بوستان).
در تعطف و تحنن و محبت و غمخوارگی زیادتی نموده است. (ترجمه محاسن اصفهان ص 81). به کرشمۀ غمخوارگی تفقد نمودن... بر صحرای غمخوارگی ایشان کاشتن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 143)
لغت نامه دهخدا
(هََ مْرَ / رِ)
همیشگی و دائمی. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم خوابگی
تصویر هم خوابگی
همخوابه بودن هم بستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمخوارگی
تصویر غمخوارگی
حالت و کیفیت غمخواره دلسوزی تیمارداری غمخواری
فرهنگ لغت هوشیار
شرکت دو یا چند تن در سکونت دریک خانه هم آشیانه: با دو حکیم از سر همخانگی شد سخنی چند زبیگانگی. (گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هموارگی
تصویر هموارگی
دائمی، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همخواب
تصویر همخواب
هم بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم خوابگی
تصویر هم خوابگی
((~. خا بِ))
با هم در یک بستر خوابیدن و عشق بازی کردن، هم بستری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همخوانی
تصویر همخوانی
تطابق
فرهنگ واژه فارسی سره
مترس، مصاحب، نشمه، هم بستر
فرهنگ واژه مترادف متضاد