جدول جو
جدول جو

معنی هم خوابگی

هم خوابگی((~. خا بِ))
با هم در یک بستر خوابیدن و عشق بازی کردن، هم بستری
تصویری از هم خوابگی
تصویر هم خوابگی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با هم خوابگی

هم خوابه

هم خوابه
هم خواب هم بستر: وین بترکم به بضع همخوابه نیز باید شدن به گرمابه. (دهخدا)، یار مصاحب: همه همخوابه وهمدرد دل تنگ منند مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشایید، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار

هم خوانی

هم خوانی
هم سفره شدن. هم کاسگی. هم نشینی:
کرد با او به خورد هم خوانی
کاین چنین است شرط مهمانی.
نظامی.
به هم خوانی خود کنی سر بلند
که خوان گردد از نازکان ارجمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا

هم خوابه

هم خوابه
در آخر این لفظ ’ها’ زاید است) زن. هم بستر. هم بالین. همسر. زوجه. (آنندراج) :
نیم شبی پشت به همخوابه کرد
روی در آسایش گرمابه کرد.
نظامی.
همخوابۀ عشق و همسر ناز
هم خازن و هم خزینه پرداز.
نظامی.
که را خانه آباد و همخوابه دوست
خدا را به رحمت نظر سوی اوست.
سعدی.
، همنشین:
بسی بود همشیره با شاخ گل
بسی بود همخوابه با شیر نر.
مسعودسعد.
یار از برون پرده، بیدار بخت بر در
خاقانی از درونسو همخوابۀ خیالش.
خاقانی.
، ندیم. مونس:
همه همخوابه و همدرد دل تنگ منید
مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید.
خاقانی.
بدین بختم چنو همخوابه باید
کز او سرسام را گرمابه باید.
نظامی.
ور نبود دلبر همخوابه پیش
دست توان کرد در آغوش خویش.
سعدی
لغت نامه دهخدا

هم خانگی

هم خانگی
با یکدیگر در یک خانه بودن. در یک خانه سکونت جستن. همنشینی:
شهنشه پذیرا شد آن خانه را
به همخانگی برد فرزانه را.
نظامی
روا دارد ازدوست بیگانگی
که دشمن گزیند به همخانگی.
سعدی.
، دوستی:
با دو حکیم از سر همخانگی
شد سخنی چند ز بیگانگی.
نظامی.
رجوع به هم خانه شود
لغت نامه دهخدا