جدول جو
جدول جو

معنی غمخوارگی

غمخوارگی
غمخواری، غم گساری، دلسوزی و مهربانی، برای مثال به غمخوارگی چون سرانگشت من / نخارد کس اندر جهان پشت من (سعدی۱ - ۷۹)
تصویری از غمخوارگی
تصویر غمخوارگی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غمخوارگی

غمخوارگی

غمخوارگی
حالت و کیفیت غمخواره دلسوزی تیمارداری غمخواری
غمخوارگی
فرهنگ لغت هوشیار

غمخوارگی

غمخوارگی
دلسوزی و محبت واقعی. نوازش و تفقد. (ناظم الاطباء). غمخوار بودن. تیمارداری. دلسوزی و مهربانی. غمگساری:
چون مردن تو مردن یکبارگی است
یک بار بمیر این چه غمخوارگی است.
خیام.
باید که در حضرت فخرالدوله در باب ما و اعتنا به مهم ما انواع نصایح دریغنداری، و این غمخوارگی و تعصب به حسن کفایت خویش درگردن همت او بندی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 111).
ز شیرین قصۀ آوارگی کرد
به دل شادی به لب غمخوارگی کرد.
نظامی.
خنده به غمخوارگی لب کشاند
زهره بخنیاگری شب نشاند.
نظامی.
به غمخوارگی چون سر انگشت من
نخارد کسی در جهان پشت من.
سعدی (بوستان).
در تعطف و تحنن و محبت و غمخوارگی زیادتی نموده است. (ترجمه محاسن اصفهان ص 81). به کرشمۀ غمخوارگی تفقد نمودن... بر صحرای غمخوارگی ایشان کاشتن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 143)
لغت نامه دهخدا

غمخواری

غمخواری
دوستی حقیقی و شفقت و شرکت در غم و اندوه، دلسوزی و مهربانی
غمخواری
فرهنگ لغت هوشیار

غمخواری

غمخواری
دوستی حقیقی و شفقت و شرکت در غم و اندوه. (ناظم الاطباء). غمخوار بودن. غمخوارگی. تیمارداری. تیمار. دلسوزی و مهربانی. غمگساری. اهتمام:
دلا یاری مجوی ازیار بدعهد
کز آن خونخواره غمخواری نیاید.
خاقانی.
ببین تا چند بار اینجا فتادم
به غمخواری و خواری دل نهادم.
نظامی.
به غمخواری یکدگر غم خوریم
بشادی همان یار یکدیگریم.
نظامی.
که وقت یاری آمد یاریی کن
درین خون خوردنم غمخواریی کن.
نظامی.
پیش از اینَت ْ بیش از این غمخواری عشاق بود
مهرورزی توبا ما شهرۀ آفاق بود.
حافظ.
رتبت دانش حافظ بفلک برشده بود
کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم.
حافظ.
شد لشکر غم بی عدد از بخت میخواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند.
حافظ
لغت نامه دهخدا

بدخوارگی

بدخوارگی
تنگدستی در معاش. (ناظم الاطباء). بدخوراکی. غذای بد خوردن: تعییل، بدخوارگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پرخوارگی

پرخوارگی
شکمخوارگی. شکم پرستی. اَکولی. پرخوری. پرخواری. شِکموئی. شکم گندگی. گران خواری. گلوبندگی
لغت نامه دهخدا