جدول جو
جدول جو

معنی همجی - جستجوی لغت در جدول جو

همجی
(هََ)
جانوری است کوچک مانند ملخ که پیوسته بر روی علفها میگردد. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همزی
تصویر همزی
هم شان، هم رتبه، هم قدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همگی
تصویر همگی
همه، به تمامی، جملگی، کلی، تمام یک چیز، کل
فرهنگ فارسی عمید
از طوایف ناحیۀ بمپور بلوچستان که مرکب از 400 خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که 562 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و سردرختی است. شامل دو قسمت همای بالا و همای پائین است. همای بالا 221 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نام قیصر روم که زن بهرام گور بوده است. (برهان) :
از فرنگیس و کتایون و همای
باستان را نام و آوا دیده ام.
خاقانی.
دختر قیصر همایون رای
هم همایون وهم به نام همای.
نظامی
نام یکی ازخواهران اسفندیار است که ارجاسپ او را اسیر کرده درقلعۀ رویین دژ نگه داشته بود. (برهان) :
که هرکز میانه نهد پیش، پای
مر او را دهم دختر خود همای.
فردوسی
نام موبد بهرام گور. (یادداشت مؤلف) (فهرست ولف) :
ز ایران بیامد خجسته همای
خود و نامداران پاکیزه رای.
فردوسی
نام پادشاه زاده ای که به همایون عاشق بود، و قصۀ همای و همایون مشهور است. (برهان). رجوع به منظومۀ همای و همایون اثر خواجوی کرمانی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایۀ او روند. (صحاح الفرس). مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد. (برهان). هما:
به هامون کشیدند پرده سرای
درفشی کجا پیکرش بد همای.
فردوسی.
همای سپهری بگسترد پر
همی بر سرش داشت سایه ز فر.
فردوسی.
بپوشید رخشنده رومی قبای
به تاج اندر آویخت پرّ همای.
فردوسی.
تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد به شبه باز خشین پند.
فرخی.
گوید ای بارخدای ملکان
ای همایون تر از بال همای.
فرخی.
بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
سنبلش چون پرّ طوطی، روی چون پرّ همای.
منوچهری.
ملکا در ملکی فرّ همای است تو را
تا به جای است جهان ملک به جای است تو را.
منوچهری.
خود راهمای دولت خوانند و غافلند
کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند.
خاقانی.
فرشته شو، ار نه پری باش باری
که همکاسه الاّ همایی نیابی.
خاقانی.
همای عدل تو چون پرّو بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.
سوزنی.
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فرّ همای.
نظامی.
این کعبه را به جای کبوتر همای بخت
کاندر حرم مجاورت این دیار کرد.
نظامی.
همچون مگس به ریزۀ کس ننگریستم
هرچند چون همای همایون نیامدم.
عطار.
تو کوته نظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای.
سعدی.
خرد گفت دولت نبخشد همای
گر اقبال خواهی در این سایه آی.
سعدی.
کس نیاید به زیر سایۀبوم
ور همای از جهان شود معدوم.
سعدی.
همای گو مفکن سایۀ شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد.
حافظ.
و رجوع به هما شود، علم و نشانی را نیز گویند که بر سر آن صورت همای ساخته یا نقش کرده باشند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آن را به گردش درآورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهوی مادۀ جوانۀباریک شکم، آهوی ماده ای که در دو تهیگاه وی دو خط باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ / مِ)
تمامی و همه. (از غیاث). جملگی. کلاً. یکسر. یکسره. (یادداشت مؤلف) : جبرئیل بیامد و پری بزد قصر ملک و همه حشم را بر زمین فروبرد و همگی هلاک شدند. (قصص الانبیاء).
خیز نظامی نه گه خفتن است
وقت به ترک همگی گفتن است.
نظامی.
شاه بدان صید چنان صید شد
که ش همگی بستۀ آن قید شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ لا)
جمع واژۀ هامل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شتران به چراگذاشتۀ بی شتربان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خوا / خا)
هم زی. دو تن که با هم زیست کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مِقْ قا / هَِ مَقْ قا)
نوعی از رفتار، یعنی گاهی به چپ خمیدن در رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ جَ)
نوعی از مگس ریزه شبیه پشه که بر روی گوسپند و خر نشیند، گوسپند لاغر، مردم فرومایۀگول، میش کلانسال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، همج. (منتهی الارب). رجوع به همج شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ملامت و ایذا. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مْ مَ)
در دفتر خانه یوسف خان افشار می بود و شعرش بد نیست. این ابیات از اوست:
دلی ز کوی تو ناآشنا نمی آید
که صد جهان ستمش در قفا نمی آید.
#
الفت میان این دل و غمهای عشق او
جایی رسیده است که من هیچکاره ام.
#
به آشنایی بیگانه ای دلم گرم است
که خویش را به من از ننگ آشنا نکند.
(از مجمعالخواص صادقی کتابدار ص 242 از ترجمه فارسی).
همتی از شعرای دورۀ شاه عباس صفوی است
لغت نامه دهخدا
(هََ را)
زن بابانگ وفریاد درشت آواز پلیدزبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ شا)
امراءه همشی، زن بسیارسخن و بسیارفریاد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ زا)
ریح همزی، باد سخت آواز، قوس همزی، کمان سخت دوراندازنده تیر را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هجوکننده، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، هجوگوی، حروف مقطعات خواننده، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، هجی کننده
لغت نامه دهخدا
(هََ جا)
هیجا. هیجاء. جنگ. (منتهی الارب). رجوع به هیجا شود
لغت نامه دهخدا
(هََ جی ی)
منسوب به هلجه که نام اجدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ جا)
ماده شتر تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اشتر زودرو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زِ مِجْ جی)
در شرح نصاب بمعنی دنبه و در شرح دیگر بمعنی بیخ طائر نوشته و در منتخب محل روئیدن دم مرغ. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع بمادۀ قبل و بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زِمِجْ جا / زِمَجْ جا)
دم غزۀ مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بیخ دم پرنده. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از همزی
تصویر همزی
هم شان، همقدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمجی
تصویر شمجی
ماده شتر تند رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاجی
تصویر هاجی
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همگی
تصویر همگی
جملگی، کلاً، یکسر، یکسره، تمامی و همه
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته شکاریان روزانه دارای جثه ای نستا درشت است. پرهای فوقانی و پشت آن خاکستری مایل به سفید و رنگ سینه زردمایل به حنایی است و در بالای سر چند عدد از پرها قدری بلندتر و از دو طرف تشکیل دو بر آمدگی را میدهد و در زیر منقارش نیز قمستی از پر هارشد بیشتری دارند که زیبایی خاص باین پرنده میدهند. هما با آنکه در طبقه بندی جزو پرندگان شکاری است غذای آن فقط استخوان است هما استخوانها را از زمین ربوده و از بالا بر روی صخره ها رها میکند و پس از قطعه قطعه شدن می خورد. هما عقاب استخوان خوار. توضیح قدما این مرغ را موجب سعادت میدانستند و می پنداشتند که سایه اش بر سر هر کسی افتد او را خوشبخت کند. توضیح، (شاهین عقاب) که مظهر فره کیانی است طبق مندرجات زامیادیشت، علم ونشانی که بر سر آن صورت همای نقش کرده باشند. توضیح الف - یکی ازمعانی همای را در شاهنامه فردوسی درفشی که صورت عقاب بر آن منقوش است (درفش عقاب نشان) آورده بموارد مختلف اشاره کرده است ازجمله: هر آن کس که از شهر بغداد بود ابا نیزه و تیغ پولاد بود همه بر گذشتند زیر همای سپهبد همی داشت بر پیل جای. (شا) باید دانست که عقاب زرین نشانه علم ایران بود و در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهیرگشوده ودرسرنیزه بلندی برافراشته بهمه نموداربود، نقش همای برروی درفش وچترشاهی: جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا سایه اندازد از همای چتر گردون سای تو. (حافظ)، نامی است از نامهای زنان. یا همای بیضه دین. محمدرسول الله صلی الله علیه وآله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همزی
تصویر همزی
((هَ))
هم شأن، هم رتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همگی
تصویر همگی
((هَ مِ))
کلیت، تمامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همگی
تصویر همگی
تمامی، کلیت، کلا، کلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تمام، همگنان، همه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همراه، باهم، باهم راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی