جدول جو
جدول جو

معنی همای - جستجوی لغت در جدول جو

همای(هَُ)
دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که 562 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و سردرختی است. شامل دو قسمت همای بالا و همای پائین است. همای بالا 221 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
همای(هََ)
گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آن را به گردش درآورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
همای(هَُ)
مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایۀ او روند. (صحاح الفرس). مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد. (برهان). هما:
به هامون کشیدند پرده سرای
درفشی کجا پیکرش بد همای.
فردوسی.
همای سپهری بگسترد پر
همی بر سرش داشت سایه ز فر.
فردوسی.
بپوشید رخشنده رومی قبای
به تاج اندر آویخت پرّ همای.
فردوسی.
تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد به شبه باز خشین پند.
فرخی.
گوید ای بارخدای ملکان
ای همایون تر از بال همای.
فرخی.
بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
سنبلش چون پرّ طوطی، روی چون پرّ همای.
منوچهری.
ملکا در ملکی فرّ همای است تو را
تا به جای است جهان ملک به جای است تو را.
منوچهری.
خود راهمای دولت خوانند و غافلند
کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند.
خاقانی.
فرشته شو، ار نه پری باش باری
که همکاسه الاّ همایی نیابی.
خاقانی.
همای عدل تو چون پرّو بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.
سوزنی.
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فرّ همای.
نظامی.
این کعبه را به جای کبوتر همای بخت
کاندر حرم مجاورت این دیار کرد.
نظامی.
همچون مگس به ریزۀ کس ننگریستم
هرچند چون همای همایون نیامدم.
عطار.
تو کوته نظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای.
سعدی.
خرد گفت دولت نبخشد همای
گر اقبال خواهی در این سایه آی.
سعدی.
کس نیاید به زیر سایۀبوم
ور همای از جهان شود معدوم.
سعدی.
همای گو مفکن سایۀ شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد.
حافظ.
و رجوع به هما شود، علم و نشانی را نیز گویند که بر سر آن صورت همای ساخته یا نقش کرده باشند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
همای(هَُ)
نام قیصر روم که زن بهرام گور بوده است. (برهان) :
از فرنگیس و کتایون و همای
باستان را نام و آوا دیده ام.
خاقانی.
دختر قیصر همایون رای
هم همایون وهم به نام همای.
نظامی
نام یکی ازخواهران اسفندیار است که ارجاسپ او را اسیر کرده درقلعۀ رویین دژ نگه داشته بود. (برهان) :
که هرکز میانه نهد پیش، پای
مر او را دهم دختر خود همای.
فردوسی
نام موبد بهرام گور. (یادداشت مؤلف) (فهرست ولف) :
ز ایران بیامد خجسته همای
خود و نامداران پاکیزه رای.
فردوسی
نام پادشاه زاده ای که به همایون عاشق بود، و قصۀ همای و همایون مشهور است. (برهان). رجوع به منظومۀ همای و همایون اثر خواجوی کرمانی شود
لغت نامه دهخدا
همای
پرنده ایست از راسته شکاریان روزانه دارای جثه ای نستا درشت است. پرهای فوقانی و پشت آن خاکستری مایل به سفید و رنگ سینه زردمایل به حنایی است و در بالای سر چند عدد از پرها قدری بلندتر و از دو طرف تشکیل دو بر آمدگی را میدهد و در زیر منقارش نیز قمستی از پر هارشد بیشتری دارند که زیبایی خاص باین پرنده میدهند. هما با آنکه در طبقه بندی جزو پرندگان شکاری است غذای آن فقط استخوان است هما استخوانها را از زمین ربوده و از بالا بر روی صخره ها رها میکند و پس از قطعه قطعه شدن می خورد. هما عقاب استخوان خوار. توضیح قدما این مرغ را موجب سعادت میدانستند و می پنداشتند که سایه اش بر سر هر کسی افتد او را خوشبخت کند. توضیح، (شاهین عقاب) که مظهر فره کیانی است طبق مندرجات زامیادیشت، علم ونشانی که بر سر آن صورت همای نقش کرده باشند. توضیح الف - یکی ازمعانی همای را در شاهنامه فردوسی درفشی که صورت عقاب بر آن منقوش است (درفش عقاب نشان) آورده بموارد مختلف اشاره کرده است ازجمله: هر آن کس که از شهر بغداد بود ابا نیزه و تیغ پولاد بود همه بر گذشتند زیر همای سپهبد همی داشت بر پیل جای. (شا) باید دانست که عقاب زرین نشانه علم ایران بود و در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهیرگشوده ودرسرنیزه بلندی برافراشته بهمه نموداربود، نقش همای برروی درفش وچترشاهی: جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا سایه اندازد از همای چتر گردون سای تو. (حافظ)، نامی است از نامهای زنان. یا همای بیضه دین. محمدرسول الله صلی الله علیه وآله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همام
تصویر همام
(پسرانه)
ارجمند، دارای مقام و منزلت، دارای فضایل، نام یکی از شعرا و سخنگویان مشهور در آذربایجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامی
تصویر هامی
(پسرانه)
سرگشته و حیران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامی
تصویر هامی
سرگشته، حیران، آسیون، سرگردان، گیج، کالیو، مستهام، پکر، آسمند، کالیوه رنگ، گیج و ویج، واله، کالیوه، خلاوه، گیج و گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همال
تصویر همال
همتا، برابر، مثل ومانند، همسر، انباز، همکار، دوست، قرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همام
تصویر همام
پادشاه بلندهمت، مرد بزرگ و دلیر و بخشنده،
شیر درنده، ضرغام، شیر شرزه، هژبر، صارم، هزبر، هرماس، شیر ژیان، ریبال، قسوره، اصلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همگی
تصویر همگی
همه، به تمامی، جملگی، کلی، تمام یک چیز، کل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همزی
تصویر همزی
هم شان، هم رتبه، هم قدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همار
تصویر همار
آمار، شمار، عدد و حساب، همواره
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
نام یکی از دهستانهای بخش ششتمد شهرستان سبزوار که تابستانی گرم و آبهایی تلخ و شور دارد. به علت دوری از مرکز شهر اغلب کمینگاه سارقان است. آبادیها در میان تپه ماهورها واقع شده است. تعداد قراء آن 23 و سکنۀ آن 8950 تن است. زراعت قابل ملاحظه ندارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
معلوم نیست که مولدش کجاست. اکثر عمر خود را در عراق گذراند. یک بار به خراسان سفر کرد. مردی کم سخن بود و این مطلع از اوست:
جانا منم ز دست فراق تو مرده ای
خون در تنم نمانده چو نار فشرده ای.
(از مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی ص 120 از ترجمه فارسی).
وی از معاصران نوایی و از شعرای قرن نهم هجری بوده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از همال
تصویر همال
قرین و همتا و شریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامی
تصویر هامی
سرگشته، حیران، متحیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماس
تصویر هماس
شیر بیشه، سخت شکننده شیردرنده
فرهنگ لغت هوشیار
سخن چین، سیمین روز سرما رهبر کوشا، پیشوای دلیر، سرور بخشنده: مرد، شیر بیشه، پیه گداخته، برفابه، جمع همام، رهبران کوشا پیشوایان دلیر سروران بخشنده -1 سخن چین نمام، روز سوم ازروزهای سرما، جمع همام پادشاه بزرگ همت، مهتردلیر وجوانمرد، سروربزرگوار: (ازلی خطی درلوح که ملکی بدهید بابی یوسف یعقوب بن اللیث همام) (برگزیده شعر. ص 4)، جمع همام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همان
تصویر همان
اشاره میباشد بچیزی که در خاطر ملحوظ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همتای
تصویر همتای
همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماز
تصویر هماز
سخن چین، آک نهنده، بد گوی سخن چین عیب کننده: (ویل لکل همزه بهرزبان بدبود همازرالمازراجزچاشنی نبوددوا) (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همار
تصویر همار
شماره حساب، آمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همزی
تصویر همزی
هم شان، همقدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمای
تصویر نمای
نما: صواب نمازی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که در جنوب و مشرق ایران بفراوانی میروید و جزو نباتات علوفه یی است و دارای برگها باریک است و در حقیقت یکی از گونه های گیاه بارزد است. این گیاه دارای بویی تند و نا مطلوب است و اهالی روستا ها ساقه های تازه رسته آن را در غذاها بکار میبرند و معمولااز آن نوعی آش درست میکنند کما کلیکان: (هست با خلقش بنسبت گل چنانک فی المثل در جنب بوی گل کمای)، (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظمای
تصویر ظمای
مونث ظمان خشک باد پشت چشم نازک
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی آماینده آید. آراینده مرصع: گوهرآمای لوء لوء آمای، پرکننده انبارنده، مستعد کننده مهیا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همگی
تصویر همگی
جملگی، کلاً، یکسر، یکسره، تمامی و همه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همایی
تصویر همایی
((هُ))
همای بودن، مانند هما بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هماد
تصویر هماد
مجتمع، تمام، مجتمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همادی
تصویر همادی
کلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همگی
تصویر همگی
تمامی، کلیت، کلا، کلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همایش
تصویر همایش
کنگره، مجمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همایه
تصویر همایه
ائتلاف
فرهنگ واژه فارسی سره