جدول جو
جدول جو

معنی هلهله - جستجوی لغت در جدول جو

هلهله
صداهای درهم و هیاهوی مردم در جشن و شادمانی، صدا را در گلو گرداندن
تصویری از هلهله
تصویر هلهله
فرهنگ فارسی عمید
هلهله
(قُ)
تنک بافتن جامه را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نزدیک شدن. (منتهی الارب) ، برگردانیدن آواز را در گلو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چشم داشتن، درنگی نمودن، بیختن آرد را به پرویزن، به لفظ ’هلا’ زجر کردن اسب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هلهله
(هََ هََ / هَِ هَِ لَ / لِ)
سر و صدای حاکی از شادی و شعف. هورا. جوش و خروش:
چون نماند اندر میان بس فاصله
خاست از کشتی ّ دزدان هلهله.
مولوی
لغت نامه دهخدا
هلهله
سر و صدای حاکی از شادی و ضعف، هورا، جوش و خروش
تصویری از هلهله
تصویر هلهله
فرهنگ لغت هوشیار
هلهله
((هَ هَ لِ))
هیاهو و سر و صدا در جشن و شادمانی
تصویری از هلهله
تصویر هلهله
فرهنگ فارسی معین
هلهله
جنجال، سروصدا، هیاهو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلاله
تصویر هلاله
(دخترانه)
جارزدن، با خبر ساختن، آلاله، گلی زرد رنگ خوشبو، (نگارش کردی: ههاه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلهل
تصویر هلهل
هلاهل، هلاهل، گیاهی بسیار سمّی با برگ هایی شبیه برگ کاهو یا کاسنی و ریشۀ غده ای سفت که اندرون آن سیاه است، بیش، اجل گیا، اجل گیاه، زهری که به محض رسیدن به بدن انسان را بکشد، گیاه بیش که دارای سمّی مهلک است و خوردن مقدار کمی از ریشۀ آن حتی به قدر دانۀ خردل انسان را هلاک می کند، در چین و هندوستان می روید، جانور افسانه ای و موهوم که می گویند زهر کشنده ای دارد
فرهنگ فارسی عمید
میوه ای خوشه ای کوچک از خانوادۀ بادام به رنگ زرد که مصرف دارویی دارد، درختی بزرگ با برگ های دراز و باریک که در هندوستان می روید و میوۀ هلیله از آن به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
(هَُلَ لَ)
مصغر هل ّ است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ)
جامۀ تنک بافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، موی تنک نرم، جامۀ تنک نرم، نوعی از زهر، معرب است. (منتهی الارب). زهری که فوراً بکشد. (اقرب الموارد). هلاهل. رجوع به هلاهل شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ هَُ)
برف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
جامۀ سست بافته، سخن و شعر رکیک بلایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ لُهْ)
لهلهه. زمین فراخ که در وی سراب بسیار باشد. ج، لهاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بوشهر که 584 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و صیفی و کار مردم ماهیگیری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
زمین باران رسیده که گردش همچنان خشک باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ لی لَ / لِ)
اهلیلج. هلیلج. از درختان نواحی حاره است که میوه اش مصرف طبی دارد و آن چند نوع است: هلیلۀ بزرگ که کابلی گویند، هلیلۀ زرد و بلیله. درخت آن کوچک چون سیب و به و آلو و برگ آن کوچکتر و دراز چون برگ بید. (یادداشتهای مؤلف). و آن را اقسام است: هلیلۀ زرد، هلیلۀ سیاه و هلیلۀ کابلی. (آنندراج). آزاددرخت. زهرۀ زمین. (یادداشتهای مؤلف) : اندر میان رامیان و جالند، پنج روز راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همه جهان ببرند. (حدود العالم).
سی ودو درّم که سست کرد زمانه
سخت کجا گردد از هلیلۀ کابل ؟
ناصرخسرو.
که دانست کاین تلخ و ناخوش هلیله
حرارت براند ز ترکیب انسان.
ناصرخسرو.
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تو را هلیلۀ زرین کجا برد صفرا؟
خاقانی.
چه نیکو داستانی زد هنرمند
هلیله با هلیله، قند با قند.
نظامی.
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت.
مولوی.
هلیله کاو به زفتی خون دل رفت
شود خرمای تر، چون با عسل خفت.
امیرخسرو.
، قسمی خرما در جیرفت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ لِ مَ زِ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان نوشهر که دارای یکصد تن سکنه است. آب آن از کارون و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گیاه اندک جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنگ بافتن جامه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ هَِ)
مخفف هلاهل است و آن زهری باشدکه هیچ تریاقی با او مقاومت نتواند کرد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
درختی است در هندوستان که رنگش زرد یا سیاه است و در طب از آن استفاده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی ازتیره آلاله هاکه درحقیقت یکی ازگونه های اقونیطون بشمار می آید ودارای مقادیرزیادی آلکالوئیدهای سمی وخطرناک ازدسته آکونی تین هااست بیش سرنجبیش بیش هندی هلهل، خزنده ای موهوم وخیالی که معتقد بودند سم خطرناکی دارد: (گفتند که گوشت توخناق آرد قایم مقام زهره هلاهل باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
((هَ لِ))
درختی از تیره کمبرتاسه و از رده دولپه ای ها که دارای میوه بیضوی شکلی به اندازه یک سنجد ریز است. میوه این گیاه مصرف طبی دارد و خشک شده آن را به عنوان قابض به کار می برند، این گیاه خاص نواحی حاره است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلهل
تصویر هلهل
((هَ هَ))
زهری که هیچ پادزهر و درمانی ندارد، هلاهل
فرهنگ فارسی معین
لاله، سبزی جنگلی خودرو که در پلو ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و صدای شادی، هلهله، با شتاب، شتابان
فرهنگ گویش مازندرانی