جدول جو
جدول جو

معنی هلم - جستجوی لغت در جدول جو

هلم
(نَ / نُو بَ نِ تَ)
جواب هلم ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هلم
(هََ لُمْ مَ)
بیا. (منتهی الارب). کلمه ای است به معنی خواندن به چیزی مانند تعال. لازم است اما به صورت متعدی نیز به کار رود، مانند: هلم شهدأکم، یعنی آنها را حاضر کنید. نزد حجازیان این کلمه اسم فعل است و درمورد مفرد و جمع و مذکر و مؤنث یکسان به کار میرود و بنی تمیم آن را فعل امر دانند و اهل نجد آن را صرف می کنند زیرا آن را در شمار افعال میدانند و ضمائر بدان میپیوندند و مثلاً در مثنی ’هلما’ و در مؤنث مفرد ’هلمی’ میگویند و برای جمعمؤنث هلممن به کار میبرند. (اقرب الموارد).
- هلم جرّا، و قس علیهذا. به همین نحو: سراپردۀ خرد و چتر ساخت و با وی طبلک میزدند... و علامت منجوق با آن یار شد وهلم جرا تا کارش بدین پایه رسید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
هلم
(هَُ لُ)
آهوان کوهی. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هلم
(هَِ لْ لَ)
فروهشتۀ سست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هلم
بیا درخواندن بسوی چیزی بکاررود بیا خ
تصویری از هلم
تصویر هلم
فرهنگ لغت هوشیار
هلم
مرداب، آبگیر، پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلموت
تصویر هلموت
(پسرانه)
کنایه از کوهی که صعود به آن دشوار است (نگارش کردی: هههموت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلمت
تصویر هلمت
(پسرانه)
حمله، هجوم (نگارش کردی: ههمهت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلم
تصویر سلم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام بزرگترین پسر پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلم جرا
تصویر هلم جرا
به همین ترتیب، همچنین
فرهنگ فارسی عمید
(هََ لَ)
سلق جبلی. (از مخزن الادویه) (حکیم مؤمن). نوعی از چغندر صحرائی است، و آن را حلیم میگویند به فتح حای بی نقطه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ثمر مورد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ مَ)
مؤنث هلّم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هلّم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لَمْ مَ)
مرد زودگریه. (منتهی الارب). صورتی از هرمع است به تشدید و فتح راء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَنْوْ)
گرفتن چیزی را و فراهم آوردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لِمْ ما)
بسیار از نان و جز آن. (منتهی الارب) ، هر چیز زیاد و نیکویی بسیار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خواندن کسی را به لفظ هلم ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
شهری است به طبرستان. (از منتهی الارب). شهرکی است درساحل دریای آبسکون از نواحی طبرستان. و ابراهیم بن احمد اهلمی که از روات است منسوب بدانجاست. (معجم البلدان). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو و فهرست آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلم
تصویر بلم
کولی ریزه ماهی (بلم برابر با قایق پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلم
تصویر دلم
کبوتر جاهی از پرندگان بچه مار از خزندگان پیل از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلم جرا
تصویر هلم جرا
هم چنین روا رو همچنین
فرهنگ لغت هوشیار
چغندرصحرائی راگویند، توضیح ریشه اش در تداول عامه بنام بیخ حلیمو مشهوراست ومورداستعمال دارویی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم
تصویر علم
دانش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلم
تصویر قلم
خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظلم
تصویر ظلم
بیداد، جفا، ستم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلم
تصویر سلم
لوح
فرهنگ واژه فارسی سره
چوب بلند و کلفت
فرهنگ گویش مازندرانی
تخریب شده، فرو ریخته، ریزش و تخریب ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن، توده کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشته، توده
فرهنگ گویش مازندرانی
ریزش کردن، تخریب شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا زدن شلوار تا بالای زانو برای رفتن داخل آب یا گل
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو ریختن بخشی از زمین های کنار رودخانه یا هرجایی که آب موجب
فرهنگ گویش مازندرانی
خاکستر آتش که به هوا خیزد، خاکستر سبک
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در آمل، منطقه ی دشت بین رودخانه ی گلندرود و رودخانه ی چمستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی