جدول جو
جدول جو

معنی هلقم - جستجوی لغت در جدول جو

هلقم
(هَِ قَم م)
مهتر سطبراندام ضخم خداوند شتران، مرد بسیارخوار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، فروخورنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هلقم
(هَُ لَ قِ)
بسیارخوار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلیم
تصویر هلیم
عنصر گازی سبک، بی رنگ، بی بو، که برای پر کردن بالن ها و در جوش کاری کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هلام
تصویر هلام
نوعی خوراک که از گوشت گوساله درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علقم
تصویر علقم
هر چیز تلخ
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، شرنگ، کبست، پهنور، خربزۀ ابوجهل، ابوجهل، پژند، کرنج، هندوانۀ ابوجهل، فنگ، پهی، گبست، کبستو، حنظله
فرهنگ فارسی عمید
(سَخ خ)
بستن دهانۀ راه و جز آن را و بند کردن. (منتهی الارب). سدّ فم الطریق و غیره. (تاج المصادر). دهانۀراه بستن. (منتخب اللغات) ، شتاب و سبک خوردن. (منتهی الارب) ، لقمه فروبردن. (تاج المصادر). لقم الخبز، نان را لقمه کردن. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ)
لقم. میانۀ راه و معظم آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ قَ)
جمع واژۀ لقمه، لقم. میانۀ راه و معظم آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به فارسی عبارت از مرق و گوشت و گندم مهراء پخته است و در افعال مانند هریسه. (حکیم مؤمن). خوراکی است که از بلغور و گوشت پزند و در ضمن پختن پیوسته به هم زنند تا لعاب گیرد و سپس بر آن روغن و گونه ای از ادویۀ معطر (بیشتر دارچین) ریزند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
چسبنده از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گل لاصق بشی ٔ. (مخزن الادویه) (حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
آواز موج دریا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). بانگ دریا. (مهذب الاسماء) ، دریای فراخ دورتک. (منتهی الارب) (آنندراج). دریای پهناور. (اقرب الموارد) ، آواز فروبردن لقمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شترمرغ دراز. (منتهی الارب). گویند هیق است و آخر کلمه میم زاید است. (از اقرب الموارد). رجوع به هیق شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
طعامی است که از گوشت و پوست گاوساله ترتیب دهند. (منتهی الارب). گوسالۀدر پوست پخته. (یادداشت مؤلف) : عادت بر آن رفته است که آنچ از گوشت بزغاله سازند افسرد گویند و آنچ از گوشت گوساله کنند هلام گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، شوربای سکباج که سرد کرده ازروغن صاف و پاکیزه کرده باشند. (منتهی الارب). مرق سکباج مبرد مصفی از روغن. (یادداشت مؤلف) :... و شراب انار باید داد و طعام مصوص و هلام به آب سماغ و آب غوره و آب انار ترش. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ دِ)
گلیم که درپی آن نمایان باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نمد، خوگیر گندۀ سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
جوع هلقت، گرسنگی شدید. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
گرسنگی سخت. شدید از گرسنگی و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرد گوشتناک. (منتهی الارب). مرد پرگوشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
مرد گرانجان سطبراندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هلغف شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ قا)
نوعی دویدن همچو ولقی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
آنکه بعض دندان خود را بر بعضی زند. (منتهی الارب) (تاج العروس) ، شیر بیشه. (منتهی الارب) ، شتر فربه. (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(صِ قِ)
گنده پیر کلانسال و سطبر. (منتهی الارب). العجوز الکبیره. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ شَ)
فروخوردن لقمه را. (منتهی الارب). و گویا از ریشه لقم برساخته شده است چنانکه هبلعه از بلع. (از اقرب الموارد) ، بسیار خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ)
مرد سخت گرسنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بانگ کردن آب از بسیاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صدا برآوردن آب در شکم از بسیاری. (از اقرب الموارد) ، به مهلت فروخوردن لقمه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسرعت خوردن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
وسیع و فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ قِ)
زن گنده پیر. (منتهی الارب) ، شتر مادۀ دندان ریخته از پیری، و میم آن زائد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلقاء. رجوع به دلقاء شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته هلام گونه ای خوراک است بنگرید به هلیم نوعی ازطعام که ازپوست وگوشت گوساله سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیم
تصویر هلیم
از ریشه پارسی هلام هلیم هریسه، چسبنده دوسنده: چون هلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقم
تصویر لقم
دهانه زدن، بند کردن میانه راه برآمدگی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلم
تصویر هلم
بیا درخواندن بسوی چیزی بکاررود بیا خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هقم
تصویر هقم
پر خور شکمباره، دریا
فرهنگ لغت هوشیار
کبست (حنظل)، کنار تلخ، آب تلخ، تلخ، بشبش برگ کبست زیتون تلخ، سیماهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقم
تصویر سلقم
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیم
تصویر هلیم
((هَ))
حلیم، غذایی تهیه شده از گوشت و گندم پخته شده و له شده، هریسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علقم
تصویر علقم
((عَ قَ))
حنظل، هر چیز تلخ
فرهنگ فارسی معین
گسل، گسست زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از ابزار کمانی شکل تله ی پرندگان، چوب منحنی شکل جهت.، آدم شکم برآمده و بیمار، اسهال آبکی و کف آلود
فرهنگ گویش مازندرانی